نویسنده : .
تاریخ : ۱۳۹۶/۰۵/۰۱

گلیم «شیریکی پیچ» سیرجان در آستانه جهانی شدن

 

گلیم «شیریکی ‌پیچ» از شاخص‌ ترین دست ‌بافته‌های زنان روستایی و عشایری شهرستان سیرجان است که خاستگاه اصلی آن روستای دارستان در ۲۵ کیلومتری این شهر است. روستای دارستان از قدیم محل و مهد بافت گلیم بوده که این نام را نیز به همین خاطر به خود گرفته است. ناظران و داوران بین ‌المللی شورای جهانی صنایع‌ دستی به ‌منظور ارزیابی پروژه جهانی شدن سیرجان به ‌عنوان شهر جهانی گلیم شیریکی پیچ، از موزه گلیم سیرجان، نمایشگاه، فروشگاه های عرضه گلیم، کارگاهها و دارهای گلیم‌بافی روستای دارستان بازدید کردند.

عکس ها از : رحیم بنی‌ اسد آزاد
۱ مرداد ۱۳۹۶ / خبرگزاری دانشجویان ایران ( ایسنا )
  • گلیم «شیریکی پیچ» سیرجان در آستانه جهانی شدن
  • گلیم «شیریکی پیچ» سیرجان در آستانه جهانی شدن
  • گلیم «شیریکی پیچ» سیرجان در آستانه جهانی شدن
  • گلیم «شیریکی پیچ» سیرجان در آستانه جهانی شدن
  • گلیم «شیریکی پیچ» سیرجان در آستانه جهانی شدن
  • گلیم «شیریکی پیچ» سیرجان در آستانه جهانی شدن
  • گلیم «شیریکی پیچ» سیرجان در آستانه جهانی شدن
  • گلیم «شیریکی پیچ» سیرجان در آستانه جهانی شدن
  • گلیم «شیریکی پیچ» سیرجان در آستانه جهانی شدن
  • گلیم «شیریکی پیچ» سیرجان در آستانه جهانی شدن
  • گلیم «شیریکی پیچ» سیرجان در آستانه جهانی شدن
  • گلیم «شیریکی پیچ» سیرجان در آستانه جهانی شدن
  • گلیم «شیریکی پیچ» سیرجان در آستانه جهانی شدن
  • گلیم «شیریکی پیچ» سیرجان در آستانه جهانی شدن
  • گلیم «شیریکی پیچ» سیرجان در آستانه جهانی شدن
  • گلیم «شیریکی پیچ» سیرجان در آستانه جهانی شدن
موضوعات مرتبط: دارستان، سیرجان
نویسنده : .
تاریخ : ۱۳۹۶/۰۴/۳۱

گلیم باف ١١٠ ساله دارستانی ، سندی زنده برای ثبت جهانی گلیم

ارزیابان شورای جهانی صنایع دستی در اولین روز بازدید خود از شهر سیرجان برای ارزیابی پرونده ثبت جهنی گلیم «شیریکی پیچ» با «ماه‌نسا شهسواری» که یکی از آخرین بازمانده‌های نسل قدیم گلیم‌بافی دارستان است و ١١٠ سال سن دارد، دیدار کردند.

برای مشاهده ویدئو بر روی عکس کلیک کنید

 

به گزارش ایسنا، «ماه‌نسا شهسواری» که قدیمی‌ترین فرد در نسل گلیم‌بافان در سیرجان استان کرمان است، درباره چگونگی بافت گلیم در زمان قدیم و زیر نور کم چراغ، توضیح‌هایی به این گروه از کارشناسان داد.

این بانو که حدود ١٠٠ سال است گلیم می‌بافد، ارزیابان شورای جهانی صنایع دستی را با سخنانش شگفت‌زده کرد.

برنامه ارزیابان شورای جهانی صنایع دستی صبح امروز (شنبه، ٣١ تیرماه) با تماشای یک فیلم مستند از گلیم سیرجان و تشریح اقدامات فرماندار کرمان و شهردار سیرجان درباره گلیم این شهر شروع شد.

غدا هیجاوی - رییس آسیا و اقیانوسیه شورای جهانی صنایع دستی - و کوین مورای - رئیس منطقه‌ای شورای جهانی صنایع دستی - از فروشگاه‌ها، کارگاه‌های گروهی و خانه‌های رنگ‌رزی، روستای دارستان که دهکده صنایع دستی نامیده شده است، دانشکده هنر و معماری دانشگاه آزاد و کارگاه‌های آموزشی هنرستان و کمیته امداد امام خمینی (ره) دیدن کردند.

قرار است ارزیابان در ادامه برنامه‌های خود از کارگاه‌های خانگی، بازارچه اختصاصی گلیم، نمایشگاه و موزه سیرجان نیز دیدن کنند و بعد از شرکت در نشستی خبری، به سمت شهر کرمان بروند.

استقبال مردم روستای دارستان و فعالیت زنان گلیم‌باف سیرجان، نظر ارزیابان شورای جهانی صنایع دستی را جلب کرد.

گلیم‌های سوزنی سیرجان با رنگ‌های گیاهی به قیمت ٦٠٠ تا ٧٠٠ دلار به فروش می‌رسند و آلمان یکی از مشتریان این صنایع دستی ایران است.

به گفته بانوان گلیم‌باف روستای دارستان، صنعت گلیم‌بافی کرمان قدمتی ٤٠٠ ساله دارد و این هنر از مادران و زنان، نسل به نسل به آن‌ها منتقل شده است.

اصطلاح گلیم «شیریکی‌پیچ» از دو کلمه شیریکی و پیچ تشکیل شده که هر کدام دربر گیرنده استدلالی جداگانه است. نام «پیچ» از بافت پیچ‌گونه گلیم است و لفظ «شیریکی» نیز از مفهوم شریک و کار کردن دو یا چند بافنده در بافت یک گلیم است.

خبرگزاری ایسنا / 31 تیر 1396 /کد خبر: 96043118183

موضوعات مرتبط: دارستان، سیرجان
نویسنده : .
تاریخ : ۱۳۹۶/۰۳/۲۰

جشنوراه گلیم دارستان / استقبال از ارزیابان بین المللی صنایع دستی /عکاس: لاله خواجویی

معاون صنایع دستی اداره‌کل میراث‌فرهنگی، صنایع‌دستی و گردشگری استان کرمان گفت: روستای دارستان از توابع بخش گلستان سیرجان با جمعیت بیش از 250 خانوار و 200 کارگاه انفرادی فعال به‌صورت خانگی به‌عنوان کاندید برای دهکده جهانی صنایع‌دستی با محوریت دهکده جهانی گلیم معرفی شده است.

«غلامرضا فرخی» در گفت‌وگو با خبرنگار ایسنا اظهار کرد: ثبت ملی گلیم سیرجان از طرف سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری طی یک نامه به استاندار ابلاغ شده است و کارهایی نیز در حیطه ثبت جهانی آن انجام شده است. 

وی با اشاره به اینکه در اواخر سال 94 پیشنهاد جهانی شدن شهرستان سیرجان به عنوان شهر جهانی گلیم از طرف کرمان به کشور پیشنهاد داده شد گفت: بعد از پیشنهاد درخواست‌های رسمی از طرف استاندار، مدیرکل میراث‌فرهنگی صنایع‌دستی و گردشگری استان، فرماندار و شهردار  شهرستان سیرجان به صورت دو زبانه تهیه و به سازمان میراث گردشگری کشور ارسال شد. 

وی افزود: در این خصوص کارگروهی به همت دکتر مکی آبادی فرماندار سیرجان با عضویت دستگاه‌های اجرایی شهرستان و معاونت صنایع‌دستی استان در سیرجان تشکیل و به صورت ماهانه با تشکیل جلسه روند کارها پیگیری شده است. 

فرخی از مصوبات کارگروه ایجاد شده از ایجاد بازارچه دائمی صنایع دستی با محوریت گلیم در شهرستان سیرجان خبر داد و گفت: در حال حاضر این بازارچه با 23 غرفه از تولید کنندگان گلیم در حال تجهیز شدن است.

وی ایجاد دانشکده فرش و گلیم را با همکاری دانشگاه آزاد سیرجان در محل خانه شوکت سعیدی و پذیرش دانشجو در سال تحصیلی جدید را از دیگر مصوبات این کارگروه عنوان کرد و گفت: رایزنی های لازم با آموزش و پرورش در خصوص تدریس رشته گلیم بافی در یکی از هنرستان های فنی و حرفه ای یا شاخه کاردانش نیز صورت گرفته است. 

فرخی در ادامه به سایر مصوبات صورت گرفته از جمله انجام رایزنی های لازم در خصوص آموزش های کوتاه مدت45 روزه گلیم بافی با دستگاه هایی چون کمیته امداد، فنی و حرفه ای و بهزیستی اشاره کرد و گفت: ایجاد سایت تخصصی دو زبانه ویژه معرفی گلیم سیرجان، ایجاد موزه دائمی گلیم و دست بافت های روستایی و عشایری شهرستان سیرجان نیز از دیگر مصوبات این کارگروه است. 

وی از پیشرفت هفتاد درصدی پروژه گلیم سیرجان با سرمایه گذاری شهرداری خبر داد و گفت: احتمالا تا پایان خرداد یا اوایل تیرماه این پروژه تکمیل و به منظور بهره برداری به اداره کل میراث واگذار می شود. 

وی با بیان اینکه خیابانی نیز روبه روی خیابان موزه سیرجان با عنوان گلیم نامگذاری و تابلوهای آن نیز نصب گردیده است گفت: همچنین یک سری المان های شهری نیز در شهرستان سیرجان از طرف شهرداری به مناقصه گذاشته شده است که در حال عقد قرارداد برای ساخته شدن است. 

وی نامگذاری روستای دارستان از توابع بخش گلستان را با جمعیت بیش از 250 خانوار با  200 کارگاه انفرادی فعال به صورت خانگی به عنوان کاندید برای دهکده جهانی صنایع دستی با محوریت دهکده جهانی گلیم را نیز از دیگر مصوبات کارگروه نام برد و افزود: ساخت و نصب المان ها در این روستا انجام شده است. 

وی بیان داشت: برای ایجاد و احیای کارگاه رنگرزی سنتی نیز در این روستا فراخوان داده شده است که در حال حاضر سرمایه گذار  آن که از بومی های خود منطقه است مشخص شده است . 

معاون صنایع دستی اداره کل میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری استان کرمان با بیان اینکه کارگاه رنگرزی در این روستا رو به منسوخ شدن بود گفت: یکی از کارهایی که در قالب جهانی شدن این است که بتوانیم بخشی از اقتصاد را در قالب سنتی احیا می کنیم. 

فرخی از ایجاد فروشگاه دائمی صنایع دستی در این روستا خبر داد و گفت: مردم این روستا برای تامین مواد اولیه و خریداری تولیدات کارگاه و عرضه آن ها نیاز به یک فروشگاه دائمی صنایع دستی داشتند که انشاءالله تا اواخر تیرماه راه اندازی خواهد شد. 

وی افزود: بوستانی نیز در روستای دارستان با همت بخشدار و دهیار آنجا با عنوان گلیم نامگذاری خواهد شد که جای تشکر و قدردانی را دارد که در این زمان کم همکاری مضاعفی انجام شده است. 

وی گفت: کتاب گلیم سیرجان نیز در سه جلد که دو جلد را دانشگاه آزاد با همکاری بخش خصوصی توسط یک محقق و پژوهشگر برتر صنایع دستی به نام آقای سیستانی نزدیک به 5 سال در حال انجام است و یک جلد دایره المعارف که میراث کار آن را  به عهده گرفته است که انشاءالله بتوانیم تا قبل از ثبت جهانی به چاپ برسانیم. 

وی همچنین به منظور معرفی بیشتر گلیم سیرجان از پیشنهاد ساخت مستند سه قسمتی قبل از تولید، تولید و بعد از تولید با همکاری فرمانداری سیرجان خبر داد و گفت: یکی از شاخص هایی که برای ثبت جهانی امتیاز می آورد تبلیغات ملی و بین المللی است که در این راستا نیز پیشنهاد کاتالوگ و بروشور مربوط به گلیم سیرجان به صورت چند زبانه داده شده است که به عنوان کتابچه در تک تک اتاق های هتل های استان و جاهایی که پتانسیل جذب گردشگر را به خصوص خارجی دارند قرار دهیم. 

وی در رابطه با پرونده سیرجان بعد از ثبت ملی گفت: این پرونده به شورای جهانی  صنایع دستی  داده شده و شورای جهانی صنایع دستی 5 منطقه با پنج معاون صنایع دستی آسیا و اقیانوسیه را دارد که اصلی ترین کانون صنایع دستی در دنیا هستند و پرونده گلیم سیرجان برای بررسی و ارزیابی به 5 منطقه آسیا، آفریقا، اروپا، آمریکای شمالی و جنوبی ارسال می گردد و با جمع آوری نظرات داده شده و درجلسه شورای جهانی صنایع دستی پرونده برای کسب رای نهایی به رای گذاشته خواهد شد که به احتمال زیاد در تیرماه حضور ارزیابان شورای جهانی صنایع دستی را برای بازدید و ارزیابی این پروژه داشته باشیم. 

وی یکی از برنامه های روز جهانی صنایع دستی را  بازدید از روند پروژه جهانی سیرجان به عنوان شهر جهانی گلیم عنوان کرد و گفت: خوشبختانه هر ساله حضور هنرمندان، صنعتگران، تولید کنندگان، تجار و فعالان عرصه گلیم را در نمایشگاه های ملی و بین المللی صنایع دستی کشور و شرکت ملی فرش داریم که در نمایشگاه کرمان برای گلیم هر ساله 10 غرفه در نظر گرفته شده است.

خبرگزاری ایسنا / 20 خرداد 1396 / کد خبر: 96032010671

موضوعات مرتبط: دارستان، سیرجان
نویسنده : .
تاریخ : ۱۳۹۵/۱۱/۰۴

از شیرگان تا سیرجان

تاریخ سیرجان قبل از اسلام

( یادداشتهایی در تاریخ و فرهنگ سیرجان )

سلسله نوشته هایی از: دکتر محسن پورمختار

نشر نخست: کانال سیرجان نامه

نشر دوم :  وبلاگ دارستان

" تنظیم برای صفحات وب: مدیر وبلاگ دارستان "

بهمن ماه ۱۳۹۵

* * *

سیرجان پیش از اسلام

🔹 در عصر اساطیر

 

ابن اثیر (درگذشته به سال ۶۳۰ هـ) مورخ معروف و صاحب کتاب ارجمند ‹الکامل فی التاریخ› آنگاه که به شرح پادشاهی گُشتاسب از شاهان کیانی می پردازد، پس از اینکه از ماجرای ظهور زردشت و ایمان آوردن گشتاسب به او و جنگهای دینی اش با ارجاسب تورانی و نهایتاً زندانی کردن پسرش اسفندیار رویین تن یاد می کند می نویسد:

 

’’ سپس گشتاسب به سوی سیستان و کرمان رفت و در کوهستانی به نام طمبدر به آموزش دین زردشتی و عبادت پرداخت.“

 

کوهستانی که ابن اثیر از آن با عنوان طمبدر یاد می کند باید همان کوهستان تنبور/تمبور ( در بیست کیلومتری سیرجان) باشد با استدلالات ذیل:

 

۱. از آنجا که به دلیل غلبه عربی گرایی در بین نویسندگان ایرانی، بسیاری از اسامی ایرانی که در آنها حرف {ت} وجود دارد با حرف {ط} نوشته می شدند، کاملاً پذیرفتنی است که {طمبدر} ابن اثیر {تمبدر} باشد.

 

۲. به دلیل شباهت شکلی حرف {د} با حرف {و} در خط فارسی/عربی؛ تبدیل {و} به {د} در نگارش نسخه های الکامل فی التاریخ بسیار محتمل است. مخصوصاً که این کلمه برای کاتبان ناشناخته بوده است. این قضیه در کتابت  نسخه های خطی، امری طبیعی، عادی و مکرّر است.

 

۳. با توجه به دو مورد مذکور در بالا، نام کوهستانی که به گفته ابن اثیر، گشتاسب برای تبلیغ و عبادت به آن رفته بوده است، «تمبور» است. و چون کوه یا کوهستانی در کرمان، به این نام جز در سیرجان نمی‌شناسیم و سیرجان در روزگار ساسانی(زمان گردآوری روایتهای تاریخی و اسطوره ای ایرانی) و چند قرن بعد از آن؛ مهمترین شهر اقلیم کرمان بوده و غالباً با همین نام (کرمان) از آن یاد می شده است؛ آن کوه/کوهستان باید همین تنبور مجاور شهر سیرجان کهن باشد.

 

💠 از طریق شاهنامه میدانیم که گشتاسب برای تبلیغ دین بهی به سیستان رفته و در آن ولایت ، دو سال مهمان رستمِ دستان بوده است. طبیعی است که او در ادامه سفر دینی خود به کرمان، از کوهستانی که مقدس شمرده می شده دیدار و مدتی در آن اقامت کند.

 

 آیا در آن هنگام، در نزدیکی این کوه مقدس شهری هم وجود داشته یا خیر؟

 

نشانه هایی از قداست کوه تنبور در بعد از اسلام نیز هست، از آن جمله می‌توان به اعتکاف شاه بن شجاع کرمانی(م. ۲۸۸ هـ) در این کوه اشاره کرد که روایت آن در کتاب ‹مزارات کرمان› اثر محرابی کرمانی آمده است. 

در محل این کوه نشانه هایی از قداست دیرینه آن حتی تا روزگار ما نیز باقی مانده که شاخص ترین آنها زیارت معروف به ‹پنجه علی› است. مکانی مقدس که تا همین اواخر، زیارتگاه اهل محل بود و در آن اثر پنجه دست امام علی بن ابیطالب و جای سم دُلدُل را نشان می دادند.*

 

💠💠 هرچند روایات مربوط به گشتاسب و سایر شاهان کیانی، کاملاً تاریخی نیست اما این روایات/داستانها دورنمایی از تاریخ نشان میدهند و به هرحال  هسته هایی از حقیقت را در آنها می‌توان یافت.

 

🔅 در کتاب «خواجه تاجدار» مطلبی از قول «کتزیاس» طبیب دربار اردشیر دوم هخامنشی آمده و ادعا شده که سیرجان در عصر هخامنشی، شهری بوده با ده محله که در هر محله آن دسته ای خاص از مردم زندگی می‌کرده اند.

 

با توجه به اینکه نوشته های کتزیاس از بین رفته و تنها منقولاتی پراکنده از آنها در بعضی نوشته های رومیان باقی مانده و نیز نظر به بی مبالاتی مرحوم ذبیح الله منصوری در نقل روایات تاریخی، پذیرفتن این مطلب، پُر آسان نیست.

 

🔅🔅از سوی دیگر طبق نقل برس، مورخ کلدانی «کورش بزرگ» بنیانگذار سلسله هخامنشی؛ پس از فتح بابل «نبونید» پادشاه بابل را نکشت بلکه  او را به حالت تبعیدگونه به کرمان فرستاد.  نبونید در کرمان از طرف کورش حکومت داشت و همانجا درگذشت.

 

اگر روایتی که از قول کتزیاس نقل شده وجهی از صحّت داشته باشد، احتمال این که کورش نبونید را به سیرجان که طبق آن روایت شهری بزرگ بوده است فرستاده باشد، منتفی نخواهد بود. بویژه که سیرجان، نزدیک ترین ولایتِ کرمان به فارس و پاسارگاد است.

 

یک توضیح:

 ً قدیمی ترین متنی که نام کرمان در آن آمده است، کتیبه ای از داریوش بزرگ هخامنشی است که در آن مفصلاً به ساختن کاخ شوش پرداخته شده است‌. در این کتیبه داریوش شاه گوید:

 « چوب یَکا از کَرمان آورده شد.*»

 بنا بر این ولایت کرمان در عصر هخامنشی به همین نام شناخته شده بوده است. هرچند که نمی دانیم شهر یا شهرهای مهم آن چه نام داشته اند.

 

در متن پهلوی «کارنامه اردشیر بابکان» و به تبعِ آن شاهنامه فردوسی، اشتقاق نام کرمان از کرم دانسته شده و داستان «کرم هفتواد» را در آن باره نقل کرده اند که از مقوله اشتقاق سازی های عامیانه است و اعتبار تاریخی ندارد.

 

مرحوم باستانی پاریزی احتمال داده اند که چوب «یاکا» همان چوب «جگ/جغ» باشد که درختی است با چوب محکم که در نواحی جیرفت می‌روید.

 

از سوی دیگر مَقدِسی جغرافیدان بزرگ قرن چهارم از رونق صنایع چوب در سیرجان می گوید ** و از قول خاقانی شروانی نیز خواندیم که عصای سیرگانی *** معروفیتی داشته است.

 

در هر حال شهری که نبونید پادشاه بابل به آن تبعید شده است، کرمان فعلی نمی‌تواند باشد زیرا این شهر توسط اردشیر بابکان بنیانگذار سلسله ساسانی ساخته شده( وَه اَرتَخشیر) و نام آن تا چند قرن بعد از اسلام هم بردسیر بوده است و اطلاق نام کرمان به آن چندان قدمتی ندارد.

 

یادداشت جناب دکتر سعید امیرحاجلو، باستان شناس و عضو گروه تحقیقاتی قلعه سنگ سیرجان در باره پیشینه زندگی در محدودهٔ سیرجان کهن:

 

 «قطعاً سابقه سکونت در سیرجان بسیار پیش از عصر هخامنشی است و این موضوع را یافته های باستان شناسی تایید می‌کنند.

 

ما در سال گذشته در قلعه سنگ، ابزارهای سنگی از نوع تیغه و ریزتیغه یافتیم که در بازه زمانی عصر نوسنگی تا عصر مس و سنگ، تاریخ گذاری می شوند. یعنی قلعه سنگ دست کم، از قبل از هزاره پنجم و چهارم قبل از میلاد، مسکن انسانهایی بوده است.

 

 

امّا شواهد باستان شناسی از دوره هخامنشی، در هیچ بخشی از شهر قدیم سیرجان وجود ندارد (ما سال گذشته لااقل محدوده وسیعی از کهن شهر، قلعه کافر، شاه فیروز تا قلعه سنگ را بررسی کردیم) و اگر در دوره هخامنشی، شهری مهم در سیرجان وجود می داشته، باید در جایی دیگر در نزدیکی سیرجان به دنبال آن باشیم.

شاید دوستانی که اهل شهرها و روستاهای پیرامون سیرجان باشند، بتوانند در آینده در این باره کمکی کنند و اگر محوطه یا شهری مهم از عصر هخامنشی وجود داشته باشد، دوستان بتوانند معرفی کنند. شاید در دامنه های کوه تنبور یا شاید جایی دیگر...»

 

گزارش دیگری از سیرجان در پایان عصر هخامنشی، عبور اسکندر از سیرجان است‌.

بعضی منابع آورده اند که اسکند مقدونی در برگشت از هندوستان، از طریق جیرفت و قلعه سنگ سیرجان به پاسارگاد رفت.

 

 حتی از اینکه اسکندر در سیرجان جشنی برگزار کرده و نیز والی ایالت کرمان را هم در سیرجان مجازات کرده یاد شده است‌.

عبور اسکندر از منطقه سیرجان و شهربابک و بوانات به سمت پاسارگاد طبیعی و منطقی است اما آیا در آن زمان در این مکان شهری هم وجود داشته است؟

 

💠از سوی دیگر وجود غار بسیار بسیار بزرگی در محل معدن سنگ آهن گل گهر که آثار استخراج سنگ آهن در روزگاران باستان را در خود داشت این گمان را تقویت می‌کند که با توجه به عظمت غار مزبور عملیات استخراج آهن در آن باید توسط حکومتی مقتدر انجام می شده بوده است‌. آیا از آهن حاصله از این غار برای بناهای تخت جمشید استفاده می‌شده است؟

از این غار فوق العاده عظیم که شخصا هم آن را دیده بودم و می توانست یک جاذبه گردشگری مهم برای سیرجان باشد، امروزه اثری نیست.

 

🔹 دوران اشکانی

 

به دلیل سعی همه جانبهٔ ساسانیان در نابودی آثار حکومت اشکانی، از تاریخ عمومی ایران در دوران اشکانی هم اطلاع چندانی در دست نیست چه برسد به اطلاعات جزئی درباره شهرها و ولایات در آن عصر.

 

با اینحال بعضی از منابع تاریخی، بنای سیرجان را به یکی از شاهان اشکانی به نام «خسرو ابن بلاش» نسبت داده اند.

 

در فهرست شاهان اشکانی خسرو پسر بلاش اول است که از سال ۱۰۸ تا سال ۱۳۰ میلادی سلطنت کرد. اگر این روایت درست باشد، قدمت سیرجان صدسالی کمتر از طول تاریخ مسیحی خواهد بود.

 

اما یک بلاش دیگر هم داشته ایم که در پایان حکومت اشکانیان پادشاه محلی کرمان بوده و تختگاهش «گُلاشگرد»* در جنوب شرقی کرمان در محدوده کهنوج امروزی قرار داشته است. طبق روایت تاریخ طبری، اردشیر بابکان با این بلاش کرمانی جنگید و او را کشت.

 

ممکن است که این بلاش اخیر در ذهن نویسندگان متون تاریخی با بلاش اول، شاهانشاه اشکانی یکی دانسته شده باشد.

 

💠 از سوی دیگر در بسیاری از مناطق کوهستانی سیرجان، گورهایی به تعداد زیاد بر بلندای تپه ها و کوهها دیده می‌شود. گورهایی که به شکل گرد و با سنگ چین/ سنگ چیل ساخته شده اند. نمونه ای از این گورها در موزه هرندی کرمان شبیه سازی و به دوران اشکانی منتسب شده است. اگر این انتساب درست باشد ، سیرجان در عصر اشکانی دستکم در مناطق کوهستانی خود از آبادانی و جمعیت قابل توجهی برخوردار بوده است.

 

امروز که به مناسبتی کتاب ریاض الفردوس* را مرور می کردم دیدم بنای سیرجان را به بلاش دوم اشکانی منسوب کرده است‌.

 

بلاش دوم، اشک بیست و پنجم از سال ۱۳۰ تا سال ۱۴۸ میلادی حکومت کرده است.

 

تکرار نام «بلاش اشکانی» در منابع تاریخی سنتی بی چیزی نیست. به نظر می رسد ارتباطی بین یک بلاش اشکانی(  بلاش اول تا بلاش پنجم یا بلاش اشکانیِ کرمانی؟) و سیرجان باشد.

 

.............................

 

* ریاض الفردوس خانی تألیف محمد میرک حسینی در سال ۱۰۸۲ است. این کتاب به تاریخ عمومی ایران و مخصوصاً فارس و کهگیلویه و خوزستان از زمان های قدیم تا عصر شاه سلیمان صفوی پرداخته است.

ریاض الفردوس را زنده یاد ایرج افشار تصحیح کرده و بنده هم در تصحیح آن افتخار همکاری داشته ام.

 

در دوران ساسانی قطعاً شهری در موقعیت سیرجان کهن با نام اصلی «شیرگان/شیراگان» وجود داشته است‌.

 

در رساله کوچک «شهرستانهای ایران» که از متون پهلوی است، می‌خوانیم :

 

’’شهرستان کرمان، پیروزان؛ کرمان شاه کرد( ساخت).‘‘

 

از آنجا که در این رساله، بلافاصله از بنای شهر «وه اردخشیر= بردسیر= کرمان فعلی» به دست اردشیر بابکان یاد شده و با توجه به اینکه کتاب «شهرستانهای ایران» در پایان عصر ساسانی که سیرجان مرکز و مهمترین شهر اقلیم کرمان بوده نوشته شده، و حتی تا چند قرن بعد نیز غالباً منظور از کرمان سیرجان بوده است ، در اینکه مقصود از کرمان در این بند از کتاب شهرستانهای ایران ، سیرجان است، تردیدی نیست.

 

با توجه به این موارد می‌توان گفت که:

 

 تأسیس شهر سیرجان یا تجدید بنا و رونق آن در زمان «پیروز ساسانی» بوده است.

 

پیروز از سال ۴۵۹ تا ۴۸۴ میلادی پادشاهی کرده است‌.

 

آنچه این گمان را تقویت می‌کند ، وجود بنای باستانی و زیبای «شاه فیروز» در محل سیرجان قدیم است. یافته های باستان شناسی به ما می‌گویند که ساخت و سازهای شهر قدیم سیرجان از اطراف شاه فیروز شروع شده و به تدریج به سمت قلعه سنگ گسترش یافته است.

 

در این زمینه، وجود روستایی با نام «شاه آباد» در پایین تپه شاه فیروز نیز قابل توجه و تأمل است.

 

 آیا شاه فیروز، در اصل بنای یادگاری از این شاه ساسانی است که در زمان او و یا پس از او در دوران پادشاهی پسرش قباد* به یاد او که بانی سیرجان بوده بنا شده است؟

 

یا اینکه این بنای زیبا بعد از اینکه پیروز در جنگ با هیتالیان به نوعی شهید شد، به یادمان او که بنیانگذار سیرجان بوده، برپا گردیده است؟**

 

.............................

 

* وضعیت جمله منقول از کتاب شهرستانهای ایران به گونه ای است که میتوان قبادِ پیروزان را نیز بانی شهر سیرجان دانست ، هرچند که به نظر اینجانب همان «پیروز» درست است.

 

** میدانیم که در زمان پیروز ساسانی، خشکسالی طولانی مدتی در ایران بروز کرد و پس از رفع آن، مکان‌هایی را به شادمانگی پایان خشکسالی و آغاز ترسالی نامگذاری کردند، از جمله «کامفیروز» در بیضای فارس‌.

آیا شاه پیروز سیرجان نیز از همین گونه نامها و در اصل «شاد پیروز» نبوده است؟

 

در یادداشت پیشین از احتمال اینکه نام بنای باستانی «شاه پیروز» در محدودهٔ سیرجان کهن، در اصل «شاد پیروز» بوده باشد، به دلیل اینکه پیروز ساسانی پس از رفع قحطی هفت ساله ناشی از خشکسالی، شهرهایی را به شادمانگی رفع آن دوران بنا کرده است، گفتیم. در این رابطه این ابیات شاهنامه شنیدنی است:

چو پیروز ازان روز تنگی‌برَست

به آرام بر تخت شاهی نشست

 

یکی شارستان کرد «پیروز رام»

بفرمود کو را نهادند نام

 

جهاندار گوینده گفت این «رَی»ست

که آرام شاهان فرخ پی ست

 

دگر کرد «باذان پیروز» نام

خُنیده به هرجای آرام و کام

 

که اکنونش خوانی همی «اردبیل»

که قیصر بدو داد از داد میل

 

چو این بومها یکسر آباد کرد

دل مردم پر خرد شاد کرد

 

در منابع تاریخی در این رابطه از شهرهای دیگری هم یاد شده است از جمله «روشن پیروز» و  «شهرام پیروز».

 

دو نکته در مورد این شهرها مشترک است:

 

۱. نام همه آنها از ترکیب پیروز و واژه ای که دلالت بر شادی و آبادانی دارد ساخته شده است.

 

۲.  تقربیاً همه آنها نامی ثانوی هم پیدا کرده اند که در تاریخ ایران به آن مشهور و شناخته شده اند از قبیل «ری» «اردبیل» و «گرگان».

 

 آیا شهر «شیراگان» که بعداً سیرگان و سیرجان نامیده شد نیز از این جمله و در آغاز «شادپیروز» نبوده است؟

 

 

از دیگر مباحث مربوط به سیرجان در عصر ساسانی آن است که این شهر از چه زمانی مرکز اقلیم کرمان شده است؟

 

در این زمینه، ادریسی جغرافی‌دان قرن ششم در کتاب «نزهة المشتاق» نوشته است که: بین جیرفت و بم شهری وجود داشته به نام «شهر هرمز شاه» که مقرّ حکومت هرمز شاه و در واقع پایتخت ولایت کرمان بوده و پس از مرگ هرمز شاه، مرکزیت اقلیم از آن شهر به سیرجان منتقل شده است.

 

اینکه هرمز مذکور در کتاب ادریسی چه شخصی بوده و در چه زمانی می‌زیسته، معلوم نیست اما با توجه به قرائنی می‌توان حدس زد که سیرجان تقریباً صدسالی قبل از ورود اسلام به ایران، به عنوان مرکز ولایت کرمان انتخاب شده و این مرکزیت چنانکه می‌دانیم تا سال ۳۱۵ هجری ادامه داشته است.

  

از دیگر نکات مربوط به سیرجان در عصر ساسانی، وجود سکه هایی از بعضی شاهان این سلسله است که در سیرجان ضرب شده اند.

 

سکه هایی از:

 

 شیرویه یا قباد دوم ( ۶۲۸ میلادی)

 اردشیر سوم ( ۶۲۸ تا ۶۳۰ میلادی)

 هرمز ششم (۶۳۲ تا ۶۳۳ میلادی)

 و آزرمیدخت (۶۳۳ میلادی)*

 

که در سیرجان ضرب شده‌اند، یافت شده است.

 

وجود ضرابخانه در سیرجان عهد ساسانی قطعی است اما  چندوچون مسأله محتاج تحقیقات بیشتر است.

 

از جمله مسائل این است که در سکه‌ها علامت اختصاری شهر محل ضرب ذکر می‌شده و نه نام کامل شهر. همین موضوع اشکالاتی را ایجاد می‌کند از جمله اینکه با توجه به یکسانی حروف آغازین در نام دو شهر «شیراز» و «شیراجان /شیراگان» مشخصاً نمی‌توان تعیین کرد که‌ سکه مورد مطالعه در کدام شهر(شیراز/ شیراجان) ضرب شده است.

 

دیگر اینکه سکه‌هایی با علامت اختصاری ‌«کرمان» و سکه‌هایی هم از  «شیراجان» و «وه‌اردشیر = کرمان فعلی» در دست است، با این وصف دقیقاً نمی‌توان کرمان مذکور بر سکه‌ها را بر شهر مشخصی تطبیق داد.

 

وجود ضرابخانه و ضرب سکه در سیرجان بعد از اسلام هم ادامه یافت و تا پایان عمر سیرجان کهن برقرار بود.

سکه قباد دوم - ضرب شیراز / شیراجان

سکه ی قباد دوم - ضرب شیراز / شیراجان

 

 سکه هرمز ششم - ضرب شیراز / شیراجان

 سکه ی هرمز ششم - ضرب شیراز / شیراجان

 

سکه آذر میدخت - ضرب شیراز / شیراجان

 

 

 

 

 

 

 

سکه آزر میدخت - ضرب شیراز / شیراجان

 

از جمله نکات مربوط به تاریخ سیرجان، حضور آخرین پادشاه ساسانی در سیرجان است.

 

یزدگرد سوم که از پیش اعراب مهاجم گریخته بود مدتی در سیرجان ماند. زمان اقامت یزدگرد در سیرجان را تا دو سال هم نوشته‌اند.

 

گویا حاکم سیرجان در این زمان شخصی به نام «بندویه» بوده که نه تنها کمکی به شاه دربدر نکرده حتی رفتار مناسبی هم با او نداشته است. چنانکه می‌دانیم یزدگرد از کرمان به خراسان رفت و در مرو به قتل رسید.

 

یکی از شاهزادگان ساسانی (احتمالا ً ازفرزندزادگان یزدگرد) حدود دویست سال بعد به سیرجان آمد و از جمله بنیان‌گذاران حکمت و عرفان ایرانی-اسلامی شد: ابوالفوارس شاه بن شجاع کرمانی.

 

نشانه‌هایی از تاریخ سیرجان در عصر ساسانی باقی مانده که به حکم عدم وضوح باید تا پیدا شدن مدارک و مستندات متقن با حدس و فرض به آنها پرداخته ‌شود. در ذیل چند مورد به عنوان نمونه ذکر می‌شود:

💎 فردوسی در شاهنامه، ضمن اسامی سرداران ایرانی که در پایان حکومت هرمز به پسرش خسروپرویز پیوسته و از حکومت او جانبداری کردند، نامی هم از «بیورد» حاکم کرمان(=سیرجان) برده است:

 

ز کرمان چو بیورد گرد سوار

ز شیراز چون سامِ اسفندیار

 

امروزه در فاصله‌ای نه چندان دور از سیرجان کهن، در نزدیکی روستای بلورد محلی با نام «بیورد» وجود دارد، دشتی وسیع و چاه آبی‌‌ در میان آن. آیا این دشت ارتباطی با بیورد، حاکم سیرجان در عصر هرمز ِ نوشیروان دارد؟

 

💎 از جمله موارد مربوط به تاریخ سیرجان در عهد ساسانی، یکی هم نبرد انوشیروان ساسانی با قبایل «پاریز» است که‌ باید تفصیل آن را در مقاله «برزکوه» مرحوم باستانی پاریزی در کتاب کوچه هفت پیچ خواند. نکته قابل ذکر آن است که مرحوم استاد زرینکوب اصل این موضوع را پذیرفته است و در کتاب «روزگاران ایران» بدان تصریح کرده‌است.

 

💎 فرهنگ ساسانی در سیرجان بعد از اسلام تا قرن ها ادامه یافت. از آن جمله می‌توان به تألیف کتاب «گزیده‌های زادسپرم» که از مهمترین متون پهلوی و زرتشتی است اشاره کرد. این کتاب در قرن سوم هجری در سیرجان توسط «زادسپرم» هیربد زرتشتیان کرمان و سیستان نگاشته شد‌. 

 

💎 حدس می‌زنم که باید بین نام اصلی سیرجان، یعنی «شیراگان» با نام «شیراز ( شیراگ؟)» ارتباطی وجود داشته باشد.

 

 

کلید واژه: تاریخ سیرجان / سیرجان قدیم / سیرجان کهن / سیرجان قبل از اسلام / ایران قبل از اسلام / تاریخچه سیرجان / سکه های قدیم سیرجان / شیراجان / سکه قدیم سیرجان / پیشینه سیرجان / سابقه سیرجان / دیرینه سیرجان / تحقیق در باره سیرجان /Sirjan old / تاریخ استان کرمان

موضوعات مرتبط: سیرجان، بلورد، پاریز
نویسنده : .
تاریخ : ۱۳۹۵/۰۸/۲۶

معاون رییس جمهور و رییس سازمان میراث فرهنگی،صنایع دستی و گردشگری کشور در سفر به کرمان از کارگاههای گلیم بافی روستای دارستان شهرستان سیرجان بازدید کرد.

به گزارش ایسنا، محمود وفایی، مدیر کل میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری استان کرمان در حاشیه این بازدید با اشاره به اینکه روستای دارستان یکی از قطب های تولید گلیم شیریکی پیچ در استان و کشور است، افزود: در آینده نزدیک این روستا به عنوان دهکده گلیم شیریکی پیچ جهان ثبت خواهد شد.

وی با بیان اینکه در حال حاضر هزار و 500 بافنده در روستای دارستان سیرجان به کار تولید گلیم شیریکی پیچ مشغول هستند، اظهار داشت: در مجموع در کل شهرستان سیرجان 15 هزار نفر در رشته گلیم بافی اشتغال دارند.

وفایی با اشاره به اینکه گلیم شیریکی پیچ سیرجان دارای شهرت جهانی است، تصریح کرد: یکی از سیاست های سازمان میراث فرهنگی، توسعه رشته های مختلف صنایع دستی در روستاها است تا از این طریق مشاغل خانگی رونق یابد.

وی با تاکید بر اینکه استان کرمان قابلیت های فراوانی در حوزه صنایع دستی و هنرهای سنتی دارد، بیان کرد: خوشبختانه بسیاری از این رشته ها موفق به دریافت نشان مرغوبیت شده اند.

گفتنی است، «شیریکی پیچ» (Shirikipich _ Shyryky screw) یکی از انواع گلیم های ایرانی است که در زیرمجموعه صنایع دستی کاربردی در گروه بافته‌های داری قرار می‌گیرد. از این فرش به عنوان «گلیم شیرکی‌پیچ» نیز یاد می شود و در اصطلاح محلی به نوع ریز بافت آن، «گلیم سوزنی» هم می‌گویند.

خبرگزاری ایسنا / 26 آبان 1395 / کد خبر: 95082618448

موضوعات مرتبط: دارستان، سیرجان
نویسنده : .
تاریخ : ۱۳۹۵/۰۲/۱۰
 سیرجانی ها برای حمایت از تپه باستانی بی بی دن در برابر معدن کاوان و سود جویان ، زنجیره انسانی تشکیل دادند. این زنجیره در شبکه تلویزیونی استان و رسانه ها بازتاب گسترده ای داشت.

زنجیره انسانی برای جلوگیری از تخریب صخره باستانی بی بی دن سیرجان/
این صخره در ۲۵ کیلومتری سیرجان و غرب دارستان واقع و علاوه بر جاذبه طبیعی از قدمت تاریخی و اقبال مردمی برخوردار است،

جشن حمایت از بی بی دن  | عکس ها : اسماعیل خورتن:

 

موضوعات مرتبط: دارستان، سیرجان
نویسنده : .
تاریخ : ۱۳۹۵/۰۱/۳۰
درویش خان اسفندیار پور خالق باغ سنگی

🔴باغ سنگی سیرجان که تنه درختانش خشکیده و به جای میوه از شاخه درختانش سنگهای کوچک و بزرگ آویزان است حکایت غریبی است از مردی که در مقابل سختیهای روزگار یکی از زیباترین موزه های هنر انتزاعی را در میانه بیابان برپا کرد.

این روستا نه به دلیل زیبایی هایش شهرت دارد و نه به محصولات کشاورزیش این روستا به دلیل وجود یک باغ عجیب شهیر شده است.
🔴باغی شش گوش با صدها درخت بارور اما این باغ با سیار باغها بسیار متفاوت است و نه نیاز به آب دارد و نه آفتاب اما سالهاست درختانش سربلند ایستاده اند و ایستادگیشان را مدیون پیر مردی کر و لال هستند که تک تک آنها را با دستانش و در سکوت و بهت روستائیان و گردشگران کاشت.

🔴حکایت یک باغ عجیب که درختانش میوه سنگی می دهند

درختان این باغ تشکیل شده اند از تنه های درختان خشکیده و سنگهایی که از شاخ و برگ درختان آویزان است.

داستان این باغ از آنجا آغاز شد که درویش خان اسفندیاری که از زمین داران سیرجان محسوب می شد در سال 1340 پس از اجرای طرح اصلاحات ارضی میزان قابل توجهی از زمینهای خود را از دست داد و در نهایت به دلیل عدم آبیاری زمینهای بارورش که سالها برای آبادی آنها تلاش کرده بود جلوی چشمانش خشک شد.
🔴درویش خان که این ظلم را بار سنگینی بر دوش خود و خانواده اش می دید پریشان شد و در صحرای مجاور یکی از باغهایش که پس از اجرای طرح اصلاحات ارضی کاملا خشک شده بود چادر زد.
🔴شایعات متفاوت از انگیزه باغبان باغ سنگی

پس از آن اقدام به ایجاد این باغ کرد اما اینکه دلیل اصلی ایجاد این باغ چه بوده است حکایتهای مختلفی دارد اما به دلیل کر و لال بودن درویش خان هیچ گاه راز احداث این باغ مشخص نشده است.
👌نکته عجیب اینکه در برخی موارد تنه های درختان خشک شده و سنگهای عظیمی که به آنها اویزان شده است آنقدر بزرگ است که مشخص نیست این مرد چگونه از پس احداث باغ سنگی برآمده است.
✍️از خواب نما شدن تا اعتراض به خشک شدن باغها
اما خانواده درویش خان چیز دیگری را می گویند، به گفته خانواده درویش خان به دلیل اینکه خان گنگ بوده و نمی توانسته اعتراض خود را به از دست دادن زمینهایش بیان کند این باغ را به سبب نشان دادن اعتراض به ظلمی که بر وی رفته بنا کرده است.
✍️درویش خان که زندگی خود را از دست رفته می دیده است ابتدا تنه درختان باغ خشک شده اش را از خاک بیرون می آورد و بعد به محل احداث باغ منتقل می کند و در نهایت به گفته روستائیان گودالی به عمق یک متر حفر می کرده و تنه درخت را در آن استوار می کرده است.

برای تهیه سیم برای اتصال سنگها به تنه درختان لاستیکهای فرسوده خودروها را جمع می کرده آتش می زده و بعد سیم درون آن را خارج می کرده است.

راز سوراخ بودن سنگها

🗯اما در این میان چند نکته عجیب وجود دارد نخست اینکه تمام سنگهایی که به درختان متصل شده اند به طرز ماهرانه ای سوراخ شده اند در حالیکه هیچ دستگاهی برای سوراخ کردن سنگها وجود نداشته و به نظر می رسد سنگهایی که سوراخ شده اند به وسیله درویش خان از اطراف و به خصوص از کوه نزدیک به باغ جمع آوری می شده است.
برخی از سنگها آنچنان بزرگ هستند که یک مرد تنومند به سادگی نمی تواند آنها را جمع آوری کند.

🗯دوم اینکه پس از مرگ درویش خان یکی از درختان فرو می ریزد و برای سرپا کردن دوباره آن چندین مرد از روستای اطراف به زحمت توانستند درخت را استوار و سنگها را مجددا آویزان کنند با این وجود باید گفت درویش خان تمام سالهای عمر خود را برای ساخت این باغ سنگی صرف کرده 🔴به مناسبت دهمین سالگرد درویش خان
1- بر روی سنگ قبر درویش خان که در کنار باغش واقع شده شعر زیبایی نوشته شده که شاعرش معلوم نیست. بیت آخر شعر بسیار تامل برانگیز است:

🔴باغ سنگش را دگر ظالم نمی گیرد از او
با چنان امید او این چنین ساخته

✔️درویش خان راز جاودانگی را پیدا کرده بوده است. یعنی ساختن چیزی که ظالم از او نمی گیرد. چرا؟ یا نمی تواند و یا انگیزه ای برای تملک آن چیز ندارد. بعضی از سنگها از روی بعضی از درختها افتاده اند ولی واضح است که این باغ بی در و دیوار علاقه دزدان و دلالان آثار فرهنگی تاریخی هنری را به خود جلب نکرده است. باغ سنگی درویش خان با همه زیبایی و عظمتش چیزی برای دزدیدن و بردن و فروختن ندارد. باغ سنگی جاودانه تر از تخت جمشید یا کوه نور است.
✍️2- درویش خان از باغ خشک شده اش به عنوان یک بستر (platform) برای نوآوری استفاده می کند و از آنجا امکان مجاورش (adjacent possible) را جستجو می کند. درویش خان موفق می شود بر روی این بستر ساختمان جدیدی بنا کند.
✍️3- درویش خان مصالح مورد نیاز برای ساختن باغ جدیدش را از محیط بومی خودش جستجو می کند. او در تهیه سنگ از کوههای اطراف هیچ محدودیتی نداشته است. درویش خان میوه های باغش را با سیم تلگراف یا هر چیزی که گیرش آمده به شاخه های درختان آویخته است. درویش خان نیاز به واردات چیزی از چین یا اروپا یا آمریکا برای خلق هنرش نداشته است.
✍️4- درویش خان میوه های باغش را از کوههایی آورده است که چندین کیلومتر با باغش فاصله دارند. او برای آوردن آن همه سنگ می بایستی صدها کیلومتر بین باغش و کوههای اطراف رفت و آمد کرده باشد. درویش خان “بعد عمری رنج و محنت باغ سنگی ساخته.” درویش خان برای محقق کردن ایده خوبش هر روز بر گشادی غلبه کرده است. یک آدم به تنهایی نمی تواند یک شبه یک باغ سنگی هزار متری (حدودا) درست کند.
✍️5- درویش خان برای آفرینش هنر جاودانه اش نیازی به شنیدن حرفها و نظرات و راهنماییهای دیگران نداشته است. بتهوون برای نوشتن سمفونیهایش نیازی به گوش نداشت، درویش خان هم یک هنرمند کر دیگر. اگر کر نبود شاید کسی پیدا می شد که می توانست متقاعدش کند که کارش بیهوده است. حتما آدمهایی دور و بر درویش خان بوده اند که بتوانند ناامیدش کنند. بیشتر آدمها دهنشان را نمی بندند و دائما زباله های ذهنیشان را به خورد گوش و مغز و روان شنونده می دهند. شنونده باید عاقل باشد؟ شنونده بهتر است اصلا نشنود. سکوت. درویش خان از این موهبت به طور طبیعی بهره مند بود.

✍️6- درویش خان اگرچه امکان مجاورش را بر روی یک بستر موجود محقق کرده است ولی در عین حال ایده اش بسیار رادیکال است. هرگز کسی قبل از او (یا حتی بعد از او) سنگ و سیم را با تنه خشک شده درختان ترکیب نکرده بوده است. شاید اگر بیست تا آدم مثل درویش خان در این مملکت زندگی می کردند ما هم به دوران پست مدرنیسم پا می گذاشتیم. درویش خان میانه رو نیست. درویش خان دنیایش را آنگونه که می خواهد خلق می کند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
وبلاگ دارستان

 

موضوعات مرتبط: سیرجان، بلورد
نویسنده : .
تاریخ : ۱۳۹۴/۰۱/۱۸
وبلاگ دارستان سیرجان

 

شهری برای پوسیدن گلیم آهنین

پیشنهادی برای تدوین "برنامه جهانی گلیم سیرجان" به نهادهای مختلف شهر

 نویسنده: مجتبا افشار زاده

مفتخرم یادآوری کنم امروز روز "صنایع دستی" است و ننگم باد که اعلام کنم دقیقا امروز "گلیم"، این تنها صنایع دستی جهانی سیرجان، به ورطه انقراض افتاده است.

سلام همشهری، سلام فرماندارها، سلام شهردارها، سلام رییس و اعضای کمیسیون فرهنگی شورا، سلام دلال ها، سلام بازرگانان شهرم سیرجان! سلام به روی آبادتان که بلد نبودید یا نیستید از فرزند پر استعداد خود چیزی فراتر از یک جوانک کوچه بازاری بسازید! گلیم نه فرزند که مام وطن سیرجان است. جهان پنج قاره ایی پشیزی آوازه مدیریت مدیران شهری سیرجان را ندارد حال آنکه همین جهان بیشترین ارزش حسی – انسانی و ریالی-دلاری را بابت گلیم دست بافت زنان و دختران گمنام سرزمین سیرجان خرج کرده است. جای این گلیم از جایگاه ما ریشه دارتر و والاتر است اما شنیده اید که " خراب کردن خیلی آسان است" نه؟! چیزی را که ذره ذره سرانگشتانِ قرن های این شهر بافته و ساخته، ما به قیچی نامدیریتی خویش در برهه ایی اندک داریم نابود می کنیم. این است هنر و تعریف مدیریت شهری و فرهنگی در چند دهه اخیر سیرجان؛ انقراض هنر گلیم بافی!

کو مسوولان آذربایجان شرقی که برای راه اندازی موزه چهارطبقه فرش، از محل اعتبارات ملی و کارگاهی توان جذب بودجه را داشته باشند!؟

کو کاشانی هایی که برای یک گیاهی که دارند سراسر ایران را به کاشان می کشانند!؟

کو دختری قطری و به قول ما عرب سوسمارخواری که آثار هنری جهان را در قطر جمع کند تا اروپایی ها و آمریکایی ها در آینده برای دیدن آثار بزرگ هنری جهان به قطر بروند؟

کو سیمای خوش فکر و سیستم سالمی که بعد از انتخابات شورای شهر پیشنهادی را به سرانجامِ تصویب برساند برای گلیم تنها موجود منحصر به سیرجان! معدن آهن همه جا هست، پسته همه جا هست، آموزش نیروی دریایی همه جا هست، شهرداری همه جا هست، دانشگاه همه جا هست، دانشمند همه جا هست، شهربازی و پارک آبی همه جا هست، نهضت آسفالت و کارخانه آن همه جا هست، نفت همه جا هست ولی... ولی گلیم شیریکی پیچ در جهان فقط یک جا است؛ سیرجان و حوالی آن!

و اتفاقا و مکررا، از شانس بد شما سال هاست یعنی از اول، این گلیم شیریکی پیچ بهترین گلیم از سوی جهانیان انتخاب شده است. بیشترین پولی را که جهان بابت گلیم می دهد به همین گلیم های شیریکی پیچ سیرجان می دهد. خدا! فرصت از این مغتنم تر؟! میدان نشان دادن لیاقت مدیریتی و فرهنگی از این آماده تر؟! پول و دلار از این فراهم تر؟!

ما مردمان بی عرضه ایی هستیم ( بدون علامت تعجب). ما یاد نداریم برنامه داشته باشیم. ما نمی بینیم. ما خیلی کوچک هستیم. ما عقب مانده هم هستیم. ما صدای بلندی داریم و دست ها و قدم های کوتاهی! ما محکوم به خیانت به جرم بی توجهی و کم توجی به فرهنگ و شهرمان هستیم. طوری نیست! چهار سال است، سی سال است، شصت سال است بالاخره تمام می شود.

ولش کن چیزی نیست. حالا آلمان ها از سر ذوق به گلیم سیرجان لقب "گلیم آهنین" داده اند خب خوب کاری کرده اند! حالا گلیم سیرجان تا سرزمین یخ بسته آلاسکا خودش را زینت در و دیوارها کرده خب افتخارش برای ما! حالا زنان سرزمین " دار و گلیم" یعنی روستای "دارستان" سیرجان به اروپا دعوت شدند تا در نمایشگاه های آنجا گلیم ببافند تا آنها باورشان شود این کار دست است نه دستگاه و کامپیوتر، خب ننه خدا رو هزار کرور شکر!

د پس شما اینجا چیکار می کنید؟ فقط بلدید موسم انتخاب شدن در قبال پانصد هزار تومان به نشریات بگوید نویسنده شان یک متن خوب در مورد موضوع مدیریت شهری بنویسد و بعد اسم تان را هم بالایش بنویسند و عکس خوشگل تان را هم بچسبانند وسط مطلب مدیریت شهری که روح تان هم از آن خبر ندارد؟!

لنگ می زند این شهر! این وضع گلیم مرا یاد قضیه "  زنده به گور کردن دختران" در دوران جاهلیت می اندازد. آقا! نمی خواهد چیزی بسازید، نمی خواهد چیزی ایجاد کنید، تنها از همین چیزی که وجود دارد محافظت کنید و اگر بدتان نیامد آن را توسعه دهید و پولش را نصیب خود کنید. "گلیم" - نعمتی که هست و گذشتگان به ما داده اند - را زنده به گور نکنید. چون شما مسوولیید الان!

فرش+گلیم+ وبلاگ دارستان

حال اگر اهمیت موضوع حاصل شده است کمی می پردازیم به اصل موضوع؛

اتفاقی که در حال روی دادن است نابودی گلیم بافی اصیل و در نتیجه از بین رفتن اعتبار جهانی آن می باشد. که این مستقیما به علت عدم توجه کافی مسولان شهر سیرجان در نداشتن یک برنامه جامع و یکپارچه برای گلیم و گلیم بافی سیرجان است. که این منجر به پایین آمدن کیفیت گلیم و نخ و رنگ شده است چون دلال های کوچک و بزرگ به جای برنامه های قوی دارند کار را پیش می برند. بدون شک خب الان هم برنامه هایی وجود دارد که باز بدون شک ناکافی یا ناقص و غلط یا بسیار دلالانه و از سر منفعت شخصی و شرکتی است.

بنابراین ضروری است که تشکیل کارگروه برنامه ریزی برای تدوین برنامه جامع " گلیم جهانی سیرجان" هر چه سریعتر انجام شود. منتها اعضای این کارگروه هرگز نباید از یک سیستم و نهاد باشند بلکه این اعضا باید شامل شخص فرماندار یا نماینده نهاد فرمانداری، نهاد شهرداری، میراث فرهنگی، اداره ارشاد، نماینده تعاونی های گلیم بافی، نماینده سیرجان در مجلس، بازرگانان و سرمایه گذاران سیرجانی، هنرمندان،تحصیلکردگان و علاقمندان مرتبط و بالاخص تعدادی از بافندگان یا نمایندگان آنها به همراه نمایندگان رسانه و خبرنگاران مختلف و... باشند. هر چند که در نهایت مرکزیت اجرای این برنامه می تواند به عهده مثلا شهرداری سپرده شود.

تمرکز اهداف کلی برنامه جامع " گلیم بافی سیرجان" که در ابتدا جنبه مطالعاتی و واقعیت سنجی دارد، می تواند روی مواردی از قبیل موارد ذیل باشد:

1-  حمایت از پابرجا ماندن هنر گلیم بافی به عنوان تنها هنر جهانی سیرجان و حمایت از بافندگان که به درآمد و مزایای بیشتری برسند 2- تشکیل کارگروه بازاریابی و وضعیت سنجی بازار جهانی گلیم توسط نهادها و مردم سیرجان 3- جلوگیری از بیرون رفتن سود گلیم از سیرجان و همچنین کوتاه کردن دست دلالان تهرانی و خارجی که بیشترین سود صنعت گلیم بافی را می خورند 4-احیا کیفیت گلیم و نخ و رنگ ها آن 5) ایجاد اشتغال و سود سرشار اقتصادی برای شهروندان و فعالان عرصه گلیم 4- جذب گردشگر و بازگان خارجی به سیرجان5- معرفی سیرجان به عنوان پایتخت ملی یا جهانی گلیم 6 – سیرجان مرکز اصلی آموزش و تولید نخ و رنگ مرغوب 7) بررسی ایجاد فروشگاه های مستقیم عرضه گلیم در سایر کشورها

ابزارهایی که برای رسیدن به اهداف بالا می توان در دست داشت عبارتند از:

الف) ایجاد یک شرکت تعاونی واحد با امکان سهامداری مخصوص سیرجانی ها ب) تاسیس ساختمان نمایشگاه دائمی گلیم و کارخانه تولید نخ و رنگ مرغوب، ایجاد موزه گلیم و حتی رشته دانشگاهی در سیرجان ج) برگزاری سمینار یا کنفرانس ملی یا حتی بین المللی گلیم در سیرجان د) دعوت از فعالان جهانی این عرصه و گفتگو با آنها ر) ایجاد ابزار ز) شرکت در اتاق های بازرگانی استان و کشور ن) تبلیغات شهری برای فرهنگ سازی برنامه جامع " گلیم جهانی سیرجان" و) استفاده از تجارب شهرهایی مثل تبریز در برنامه های فرش و قالی هـ) مدد از رسانه، مطبوعات و فراخوانه ای هنری ی) مهمتر از همه ساماندهی اصولی بافندگان و شناسنامه دار کردن آنها

به هر حال ما می میریم و جهان می ماند و اعمال ما. این پیشنهاد و موارد آن - که بسیار هم ناقص و بدون کارشناسی است – را به عنوان یک روستایی سیرجانی که همواره پای گلیم های همیشه پهن در خانه خود یا خویشان خود زیسته ام به عنوان تلنگری وجدانی برای کسانی مطرح کردم که باید کاری کنند. باشد که دیگرانی هم زود برخیزند و برنامه علمی و کارشناسی ارئه بدهند که ننگی برای تاریخ سیرجان در حال رخ دادن است.

امیدوارم آنها جزو کسانی نباشند که یا اصولا کاری نمی کنند یا نمی توانند کاری کنند.

گلیم جهانی سیرجان دارد نابود می شود... حیف!

موضوعات مرتبط: دارستان، سیرجان
نویسنده : .
تاریخ : ۱۳۹۳/۱۲/۰۵

 

shahid ahmad shool

 

قسمتی از وصیت نامه:

بسم الله الرحمن الرحیم

وصیت نامه به والده،خانواده و سایر بستگان و فرزندان عزیزم می باشد که با آیات و احادیث ائمه معصومین (ع) خودتان را بسازید. نکاتی را از این حقیر به عنوان یادگاری به خاطرتان بسپارید و عمل نمائید و با عملتان جهت آمرزش و طلب مغفرت از خدای بزرگ اینجانب را فراموش نفرمائید.

مرا موعظه کن چرا که همه گناهانی که مسلمانان می کنند از غفلت است.

رهبر انقلاب اسلامی نیز فرمودند برای خودتان برنامه خودسازی داشته باشید.
پس در این صورت باید توجه به این مسائل داشته باشیم که گوشها جهت شنیدن و تذکرات باز شود.گر چه همه شما در این مدت بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ثابت کردید که با عمل خودتان طبق توصیه های ائمه معصومین رفتار می کنید.نکاتی در این وصیت نامه برای شما تذکر می دهم. یادگاری که می ماند، آیایات، احادیث و روایات باشد، چون خودم چیزی ندارم که به شما هدیه کنم و بهترین هدایا همین هاست.

هدف از خلقت انسان

می خواهیم بدانیم برای چه خلق شده ایم و آمدن ما بهر چیست؟

خدا می فرماید:خلق نکردم انسان را مگر برای عبودت و بندگی و فلسفه همه کارها همین است.نماز، روزه، حج، جهاد الی آخر تمام به خاطر همین است.امام امت رهبر انقلاب اسلامی می فرماید، اساس عالم در تربیت انسان است. انسان عصاره همه موجودات است و افشره تمام عالم است و انبیاء آمده اند برای اینکه این عصاره بالقوه را بالفعل کنند و انسان یک موجودی الهی بشود که این موجود الهی تمام صفات حق تعالی در اوست و جلوه های مقدس حق تعالی است.

در راس کل انسانها حضرت محمد(صلوات الله) است. انسان در نزد خدا به صورت گنجی است لیکن چون در عالم شهود هستیم نمی توانیم مطلب را درک کنیم لذا انسان فیض خداست.

تمام برکات انسان از ناحیه علم انبیاء آمده است. انبیاء آمدند که انسان را از تاریکی به نور سوق دهند.خداوند می فرماید اگر وجود گرامی رسول اکرم نبود جهان را خلق نمی کردم.پیامبر اکرم شفیع الشفاء بود.وقتی که در قیامت همه پرچم ها برافراشته می شود، همه انبیا دستشان به دست رسول خدا خواهد بود. پیامبر اسلام سمبل همه پیامبران است.

مسیر بعثت، مسیر خلقت است .هدف پیامبران جهت ساختن انسانیت و هدایت آنها از گمراهی و ظلالت به سوی نور بوده است.پیامبر اکرم (ص) در این راه یعنی هدایت انسانها.چقدر مشقات را تحمل نمودند .دندان و پیشانی مبارک او را شکستند و او رادر تحریم اقتصادی قرار دادند وآن بزرگوارتحمل نمود. چون مامور نجات انسانها و تهذیب آنها بود که موفق شد.آنچه که تا به حال انسانها را در اجتماع کنونی بال می دهد مدیون زحمات رسول گرامی بوده است.ما نمی توانیم ادعا کنیم چیزی را می توانیم ادامه بدهیم مبدا ومنشا آن از الله باشد هرچه هست از اوست و از رسولان او می باشد.

امام هشتم امام رضا(ع) فرمودند:مومن،مومن نیست مگر به سه خلصت مزین باشد.
ترس از خدا، کتمان اسرار،رازداری.

باید رازدار باشیم حرفی که از یک نفر شنیدیم بلافاصله نرویم پیش کسی دیگر بگوییم.امانت دار همدیگر باشیم.چون می بینی یک نفر می آید پیش شما می گوید فلان کس در مورد فلانی چنین گفت. بلافاصله با انتقال این گفته شایعه درست می شود وبه یک نفر دیگر منتقل می شود. خدای ناکرده در خیلی از موارد باعث به هم خوردگی خانواده ها می شود.اسلام خیلی از جاها که با دروغ گفتن باعث می شود نظام خانواده فردی حفظ شود جائز دانسته است.مثلا در مورد زن و شوهر اگر حرفی شنیده شد از زنی که بر علیه شوهر حرفی زده است این لازم نیست بلافاصله به شوهر گفته شود که باعث به هم خوردگی نظام خانواده شود یا بعضی از موارد دیگر به ترتیب همین طور ادامه دارد تا جایی در مسائل بزرگ از قبیل عملیات یامسائل جنگی که خدای ناکرده اگر افشا شود باعث لو رفتن معبر می شود که این خیانت به شهدا و مملکت اسلامی و امام زمان(عج) است.

مزاح خنده زیاد قلب را می میراند.فرمودند بروید سراغ کسی که شما را می گریاند(منظور دلهای شما را به معنویت سوق می دهد) نه کسانی که شما را می خنداند.

ز شوخی بپرهیز ای باخرد                                     که شوخی تو را آبرو می برد

جاه و جاه طلبی جدا انسان را بیمار می کند.مگر این دنیا چی هست که اینقدر دنبال او هستیم.علی (ع) فرمودند به اندازه ای که می توانی همراه خودت به آن دنیا ببری، بر روی هم بگذار. چقدر می توانیم از مال دنیا در شب اول قبر همراه ببریم جز اینکه فقط یک کفن که اینهم اگر نداشته باشیم مطمئن باشید افراد خیرخواهی هستند که این کفن را جهت ثواب خودشان هم شده تهیه نمایند .ناراحت نباشید دنیایی که باعث شود انسانی از دین خدا دست بکشد رها کنید که این عجوزه عروس هزار داماد است، این مار خوش خط و خال به کسی رحم نمی کند.دنیا مثل مار است باید در حساب باشید که زهرش شما را نکشد.
آنقدری که انسان تربیت نشده مضر است به جوامع،هیچ حیوان و شیطانی آنقدر مضر نیست.و برای جوامع هیچ ملائکه ای و هیچ موجودی اینقدر مفید نیست.

خدایا میدانی آنچه هست از لطف توست.امام عزیزمان هم یکی از الطاف توست.تا ظهور مهدی (عج) حفاظتش فرما.آمینامام همان امام سازش ناپذیر بدون ترس، همان امام که وقتی مملکت بجای حساس می رسید لبهای پیامبر گونه اش را باز می کند و روح مرده ما را به حرکت وا می دارد.مطمئن باشید که پیروزید.اصلا ترس به خود راه ندهید.
جریان زیاد است نمی توان شرح داد.زبان و قلم عاجز است که بتوان مسئله ولایت را عنوان نمود ولی من باب تذکر از این حقیر یکی از روشهای خدا در مشکلات صبر کردن است که از صدر اسلام تا کنون بوده است.

پروردگارا به همه شناخت وظیفه و عمل به آن را عنایت فرما

اگر کاری انجام دادید این در ذهن شما پرورد که باید از آن تقدیر شود.
انسان باید تقوی خودش را در خلوت حفظ کند.کاری که می کنید برای خدا باشد.شیطان سخت در کمین است. حتی در آخرین لحظه می خواهد خدا را از شما جدا نماید لذا باید متوجه شد.

تنها با یاد خدا دلها آرام می شوند...

دل حرم خداست و در حرم خدا غیر از خدا وارد نمی شود و هر وقت دلها گرفت با یاد خدا دل ها را روشن نمایید و اگر غیر از خدا را به دل راه دهید همه غمها و ناراحتی ها او را می گیرد و انسان را به طرف نابودی می کشد. خداوندا ما را لحظه ای به حال خودمان وا نگذار.
هنوزدولت عربستان با وضعی که پیش می برد و دستوری که از اربابش می گیرد و طبق اطلاعاتی که از حجاج داریم محله بنی هاشم را محدود کرده اند. جهت خوشحال کردن اربابهای خودشان می خواهند مکانهای متبرکه را محو نمایند. حسین جان واسطه بشو درب خانه خدا تا خداوند نصرت خودش را بفرستد.

خداوند همه را جهت پیروزی اسلام و مسلمین موفق گرداند 17/11/64 روز پنجشنبه. امام را دعا کنید .

 

 


در باره سردار شهید احمد شول می توانید از لینک های زیر نیز بازدید بفرمائید:

ویدئوی تشریح عملیات توسط سردار شهید احمد شول و  سردار حاج قاسم سلیمانی

ویدئوی گریه سردار قاسم سلیمانی در سوگ سردار شهید احمد شول و دیگر همرزمان

زندگینامه سردار شهید احمد شول ، به همراه عکسهای زیبایی از شهید بزرگوار

مصاحبه با مادر سردار شهید احمد شول : نمی دانستم احمد فرمانده است !


 

موضوعات مرتبط: دارستان، امیرآباد شول، سیرجان
نویسنده : .
تاریخ : ۱۳۹۱/۰۹/۱۸
عکس از : هنرمند توانا  استاد احمد نادعلیان

باغ سنگی در 40 کیلومتری سیرجان به سمت بافت در استان کرمان واقع است. خالق این اثر -که بیشتر جنبه هنری دارد-پیرمردی کر و لال بوده که دیگر در قید حیات نیست.
باغ سنگی در نزدیکی دهستان بلورد واقع در روستای میاندوآب و در فاصله 40 کیلومتری جنوب شرقی سیرجان قرار دارد و به دست فردی کر ولال به نام درویش خان گنگ اسفندیارپور که به کشاورزی اشتغال داشته، ساخته شده است. وی که یکی از زمین ‌داران سیرجان بود؛ چند سال بعد از انجام اصلاحات ارضی، در سال 1340 که بسیاری از زمین ‌هایش را از دست داد، به نشانه اعتراض درخت ‌های باغش را که همه آنها خشک شده بود با آویزان کردن سنگ زینت بخشید.




باغ سنگی یکی از جاذبه ‌های دیدنی استان کرمان و شهر سیرجان است که مردم زیادی از آن دیدن می ‌کنند.

درویش خان اسفندیارپور؛ کشاورزدر آن دوران نه تنها مکنت حاصل از کشاورزی مکانیزه و خودکفایی برایش به ارمغان نیامد، بلکه به سبب ضربه‌ هایی که از برخوردهای دولتی بر روح و روانش وارد شده بود به کوه و صحرا زد و مجنونی پیشه کرد. درویش خان در سال 1355 در فیلم " باغ سنگی " ساخته پرویز کیمیاوی بازی کرد که در جشنواره ‌های داخلی و خارجی بسیاری به نمایش درآمد. در این فیلم درویش خان، مردی ناشنوا و خانواده ‌اش از طریق شبانی در صحرا زندگی می ‌کنند.




روزی درویش خان در صحرا می ‌آرامد و خواب ‌نما می ‌شود. پس از بیدار شدن تخته سنگ عجیبی را زیر سر خود می بیند و آن را به خانه می ‌برد و به درختی می ‌آویزد. وی روزهای بعد، قطعه سنگ ‌های دیگری می‌ یابد. با سیم‌ های تلگراف، سنگ ‌ها را به درخت ‌های اطراف چادرش آویزان می‌ کند. به زودی باغی از سنگ در اطراف چادر برپا می ‌شود. مردم از روستاهای دور و نزدیک برای تماشا  به باغ سنگی می ‌آیند.

همسر درویش خان از مردم در ازای آمدن به باغ سنگی پول و هدیه مطالبه می ‌کند و با طمع ورزی ‌هایش زندگی درویش خان را برمی ‌آشوبد.

درویش خان پس از 90 سال زندگی در 19 فروردین سال 1386 درگذشت و پیکرش در محل باغ سنگی بلورد سیرجان به خاک سپرده شد.


مطلب به نقل از:همشهری آنلاین
تاریخ انتشار : 06-04-1391 , 11:08

موضوعات مرتبط: سیرجان، بلورد
نویسنده : .
تاریخ : ۱۳۹۱/۰۹/۱۰
جهانبخش صادقی- وبلاگ دارستان

۸۵ درصد معلولیت داشت .....  ۱۰۰ درصد زندگی کرد

پیکر جهانبخش صادقی هنرمند نقاش با حضور استاندار و مدیرکل ارشاد کرمان در سیرجان تشییع شد.
 

مراسم تشییع پیکر این هنرمند صبح روز دوشنبه 6 آذرماه با حضور استاندار‌ کرمان، مدیر‌کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان ‌و جمعی از مقامات استانی و شهرستانی از مصلای شهر سیرجان برگزار شد.

 

قاسم صادقی برادر جهانبخش صادقی گفت: «برادرم سفیر نظام اسلامی در هنر بود.»

 

وی گفت: «جهانبخش صادقی بیش از هزاران اثر را برای جهان اسلام و مردم مسلمان به یادگار گذاشت و درصدد هستم که بتوانم این آثار را تا حد امکان در جوار فرهنگسرای آرامگاه آن مرحوم جمع‌آوری کنم.» 

 

استاندار کرمان نیز در این مراسم جهانبخش صادقی را الگوی تمام نمای موفقیت‌، تلاش و ایثار برشمرد که می‌تواند مایه عبرت و الگویی مناسب برای تمام‌ افراد جامعه به ویژه معلولان باشد. 

 

اسماعیل نجار گفت: «مرحوم صادقی با وجود معلولیت 85 درصد‌ چهره هنر اسلامی، تلاش یک مسلمان‌ و پشتکار برای حفظ ارزش‌ها را به ثمر رساند و کمتر هنرمندی است که به اخلاق خوب و روحیه تلاش او آشنا نباشد.»

 

وی با سفارش به جوانان در مورد الگو‌پذیری از این هنرمند، دفاع از ارزش‌ها همراه با هنر اسلامی را از خصایص این نقاش دانست و با اشاره به بازدیدهای خود از نمایشگاه‌های مرحوم صادقی‌ گفت:‌ «امروز نظام اسلامی به چنین سفیرانی افتخار دارد.»

 

استاندار کرمان هنر را ضمیمه خصوصیات و روحیات جهانبخش صادقی عنوان کرد و ابراز داشت: «این هنرمند ثابت کرد که معلولیت محدودیت نیست بلکه می‌توان از معلولیت به عنوان پله ترقی و پیشرفت، تعالی در مسیر خدا استفاده برد.» 

 

پس از تشییع پیکر این هنرمند، عملیات احداث فرهنگسرای زنده‌یاد جهانبخش صادقی در جوار مزار این مرحوم آغاز شد تا محل خاکسپاری او فرهنگسرایی برای توسعه فرهنگ و هنر باشد. 

 

این فرهنگسرا قرار است در زمینی به مساحت 3 هزار مترمربع که از سوی شورای اسلامی شهر و شهردار سیرجان به این مکان اختصاص داده شده است، احداث شود. 

 

جهانبخش صادقی هنرمند نقاش که 40 سال پیش در هنگام آذین بندی برای میلاد امام حسین(ع) دچار سانحه و معلولیت 85 درصدی شده بود در آستانه تاسوعا و عاشورای حسینی دوم آذر ماه از دنیا رفت.
 

صادقی متولد 1335 در شهر بافت کرمان بود و در طول 40 سال گذشته آثار نقاشی مختلفی را خلق کرد.

 

پیکر این هنرمند نقاش همزمان با تاسوعای حسینی از مقابل گالری‌اش با عنوان «ولیعصر» واقع در خیابان دزاشیب تشییع و برای خاک سپاری به شهر کرمان منتقل شد و امروز به خاک سپرده شد.

خبر به نقل از ایسنا

موضوعات مرتبط: سیرجان
نویسنده : .
تاریخ : ۱۳۹۱/۰۵/۱۲

بی بی دن - دارستان

فهرست نقاط دیدنی و بناهای تاریخی شهرستان سیرجان:

 

میر زبیر... ..... ..... ..... ..... ...... روستای شریف آباد - قنات

بازار دو قلو.. ..... ..... ..... ..... ... شهر سیرجان ،خیابان امام

قلعه سنگ... ..... ..... ..... ..... ..... عزت آباد – قطبیه- بعد از امام زاده علی

باغ سنگی.. ..... ..... ..... ..... ...... روستای بلورد درجاده بافت

شاه فیروز... ..... ..... ..... ..... ..... وحدت آباد - کیلومتر12 جنوب شرقی سیرجان - دوره سلجوقی

یخچال حاج رشید... ..... ..... ..... .. شهر سیرجان -انتهای خ ابوذر غفاری

بادگیر چپقی... ..... ..... ..... ..... ... شهر سیرجان -کوچه حاج رشید

کاروانسرای پاریز.. ..... ..... .... ....پاریز- خیابان امام خمینی

قلعه و بنای مهمانخانه پاریز. .... ....پاریز - جنب حسینیه

قلعه خال کوه... ..... ..... ..... .......پنج کیلومتری غرب خال کوه

قبرستان تل سرشک. .... ..... ........سه کیلومتری شمال روستای نوقند-دوره اشکانی ساسانی

قبرستان تاریخی... ..... ..... ..... ....روستای کهوئیه - دوره اشکانی و ساسانی

قلعه قدیمی شاه جلال..... ..... ... ... روستای چاه جلال

قلعه بی بی دن..... ..... ... ..... . ... روستای دارستان – قبل از اسلام

آرامگاه پیر غریب..... ..... ..... .....روستای حسن آباد

سد سنگی سوخکیان..... ..... ..... ...غرب روستای فیروز آباد

پیر چهل تن ، چهل مراد..... ..... ...روستای کرکوئیه

پیر انجیر..... ..... ..... ..... ..... ...روستای حسین آباد شمال سیرجان- درخت کهن 600 ساله

منزل مرحوم معتمدی..... ..... ..... روستای حسین آباد شمال سیرجان - دوره رضا شاه

کاروانسرای سعادت آباد..... ..... ...روستای سعادت آباد- دوره صفویه و قاجاریه

برج خشتی... ..... ..... ..... ..... ...روستای سعادت آباد - دوره صفویه و قاجاریه

برج دیده بانی یحیی آباد..... ..... ...روستای یحیی آباد- دوره صفویه و قاجاریه

برج و خانه علی اشرف خان..... ...روستای دارستان ، اواخر قاجاریه

محوطه باستانی میر طلحه..... ..... سه راهی جاده پاریز اسحق آباد- دوره صفویه و قاجاریه

برجهای اسحق آباد..... ..... ..... ...روستای اسحق آباد - دوره صفویه و قاجاریه

عالی قاپو و سردر قدیمی..... ..... .روستای ده سراج - دوره صفویه و قاجاریه

حمام قدیمی کران..... ..... ..... ....روستای کران - دوره صفویه و قاجاریه

کلیاس کران..... ..... ..... ..... .....روستای کران - دوره صفویه و قاجاریه

کاروانسرای گردنه سفته..... ..... ..جاده سیرجان - کرمان نرسیده به روستای سفته- دوره صفویه و قاجاریه

قبرستان تاریخی تنگوئیه..... ..... ..چهار گنبد - حدفاصل روستای تنگوئیه و صدر الدین

قبرستان تل قلعه..... ..... ..... ..... چهار گنبد روستای آبدان علیا

آرامگاه شاه علم دار..... ..... ..... ..چهار گنبد روستای کرپوئیه

چشمه و چنار 12 امام..... ..... .....چهار گنبد روستای شیخ جمال - درخت کهن 800 ساله

آرامگاه شاه سلطان علی..... ..... ...چهار گنبد روستای رمجون

منزل شجاع پور..... ..... ..... ..... چهار گنبد روستای بلورد - معاصر

قلعه بلورد..... ..... ..... ..... ..... ..روستای بلورد - دوره صفویه و قاجاریه

قبرستان قدیمی بوجان..... ..... ..... بلورد روستای بوجان- دوره صفویه

آرامگاه سلطان پیر غیب..... ..... .. روستای پیر غیب

تپه های باستانی فریان..... ..... .....غرب روستای پیر غیب

آسیاب آبی..... ..... ..... ..... ..... ..روستای زمرج

تل کافران..... ..... ..... ..... ..... ..روستای زمزرج -اوائل اسلام

تل حیدر کرم..... ..... ..... ..... ....شمال شرق روستای اسطور- دوره صفویه و قاجاریه

برج اسطور..... ..... ..... ..... .....روستای اسطور

تل قلعه..... ..... ..... ..... ..... .....روستای اسطور- اوائل اسلام

قلعه و قبرستان تذرج..... ..... ..... روستای تذرج

تل سنگری- سنگهای قدیمی..... ....روستای گرگاب

برج چاه سوری..... ..... ..... ..... .روستای چاه سوری

سیرجان قدیم..... ..... ..... ..... .....دوازده کیلومتری جنوب شرق سیرجان - اوائل اسلام تا دوره تیموری

قلعه علی آباد..... ..... ..... ..... .....پانزده کیلومتری جنوب شرق سیرجان - دوره صفویه و قاجاریه

یخچال قدیمی..... ..... ..... ..... .....روستای خسروانی

تل آسیابی..... ..... ..... ..... ..... ...روستای ایزدآباد - دوره ساسانی

یخدان..... ..... ..... ..... ..... ..... ..روستای محمد آباد ناظم پور

توت حضرت عباس..... ..... ..... ...امیرآباد شول -روستای عباس آباد - درخت کهن خشکیده 200 ساله

قلعه دختر..... ..... ..... ... ..... .....چاه تنگل - سنگر های قدیمی

پیر نار..... ..... ..... ... ..... ..... ...دره پیر نار 12 کیلومتری غرب خیر آباد

تل گوری..... ..... ..... ... ..... ..... روستای نصرت آباد - پیش از تاریخ

خانه خلعتی..... ..... ..... ... ..... ....شهر سیرجان - خیابان امام زاده احمد

آب انبار زید آباد..... ..... ..... ... ...روستای زید آباد

 

درخواست: یقیناً نقاط دیدنی و تاریخی فراوانی در شهرستان سیرجان است که در فهرست حاضر نوشته نشده  لذا از همه خوانندگان این لیست و بویژه از دهیاری ها ، شوراهای اسلامی روستا ، بخشداریها و دیگر مسئولین محترم شهرستان در تکمیل یا رفع نواقصات این فهرست تقاضای همکاری دارم. لطف کنید نام ، نشانی و مقطع زمانیِ دیگر نقاط دیدنی ، تاریخی ، مذهبی شهرستان سیرجان رادر قسمت نظرات ذکر فرمایید.

 

 

کلمات کلیدی: دیدنی های سیرجان+آثار باستانی سیرجان+نقاط دیدنی سیرجان+ نقاط توریستی سیرجان+سیرجان قدیم+تاریخ سیرجان+مراکز دیدنی و تاریخی سیرجان+ابنیه قدیمی سیرجان+ لیست مراکز دیدنی و تاریخی شهرستان سیرجان+لیست دیدنی های سیرجان+ فهرست دیدنی های سیرجان -

نویسنده : .
تاریخ : ۱۳۹۱/۰۴/۲۷

ماه رمضان - وبلاگ دارستان

طبق شنیده ها ، یکی از مراسم های زیبای محلی که در سیرجان قدیم  و اختصاصاً  در شب بيست و هفتم ماه رمضان ( که به روایتی همان شب قدر ، شب ِنزول قرآن است ) برگزار مي شده ، مراسم کِلی زنی ( = کلید زنی ) بوده است.

در این مراسم که بطور ویژه به زنان حاجتمند اعم از بیوه زنان ، دوشیزگان جوان دم بخت  یا زنان عقیم ( بی فرزند )اختصاص داشته است ، درون یک کِمو (= غربال گندم )یک قطعه آيينه ،  یک عدد سرمه دان و قدری نبات مي گذاشتند و در  حالی که صورت های خود را می پوشاندند تا کسی آنها را نشناسد ، در محله های نزدیک به درب خانه ها می رفتند.

کليدزنها  جلوی هر منزلی که مي رسیدند با کليد چوبي که در دست داشتند ، کمو يا درب خانه را مي کوبیدند. زن صاحبخانه با شنيدن این صدا ، در را باز مي کرد و بدون اینکه سئوالی از آنها بپرسد به نیت روشنايي و باز شدن گره از کار کليدزنها به آينه را بر می داشت ، خود را در آن می دید و مقدار کمی از نبات داخل کمو را در دهان مي گذاشت آنگاه سرمه دان را باز می کرد و به چشم خود سرمه مي کشید. در انتها نیز مقداري خوراکي و پول و یا اگر این مراسم در نیمه آخر تابستان بود ، دانه اي انار در کمو مي ریخت و زنهای کلید زن به سوی خانه ی بعدی می رفتند .

اين رسم زیبا تا پاسي از شب ادامه داشت.

مردم سیرجان قدیم عقيده داشتند آنچه که خوارکی هایی که کليدزنها از خانه ها جمع مي کردند خواص بسیاری دارد و  اگر شخصی حاجتمند با عقیده و ایمان از آنها مصرف کند به حول خداوند حاجتش روا خواهد شد.

کلید واژه ها: کليدزني- مراسم کليدزني+ رسومات قدیمی استان کرمان+ رسومات قدیمی سیرجان+فرهنگ مردم قدیم سیرجان+ مراسم شب بیست و هفتم ماه رمضان+ مراسم حاجت طلبی+ دختر دم بخت+ دختر جوان+ بیوه زن+ زن عقیم+گره گشایی در قدیم+شب نزول قرآن+ عقیده به معجزه+فرهنگ مردم قدیم سیرجان+وبلاگ دارستان سیرجان

موضوعات مرتبط: سیرجان
نویسنده : .
تاریخ : ۱۳۹۱/۰۳/۱۹

زمان : پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۱

حوالی ساعت ۹ شب اهالی دارستان  سیرجان و روستاهای اطراف متوجه شی نورانی بسیار بزرگ و عجیبی شدند که پس از خروج چیزی شبیه دود از آن و نورافشانی ( مانند یک پروژکتور استوانه ای ) در حالی که مقدار معتنابهی از این دود آبی رنگ و غلیظ را در آسمان پراکنده ساخت با یک حرکت دورانی و ایجاد یک دایره نورانی بسیار بزرگ بسرعت  ناپدید شد.

به گفته شاهدان این رخداد بسیار ترسناک بوده است.

بنده تنها چند ثانیه پس از این اتفاق در محل بودم و هنوز حاله ی دایره ای و دود غلیظ آبی رنگ بطور کاملا واضح قابل مشاهده بود.

ده ها نفر همزمان در نقاط مختلف شاهد این صحنه عجیب بودند و حتی حرکت خودروها در ورودی روستا  بخاطر تماشای  آن دچار اختلال شد.

شی نورانی در آسمان دارستان

شی نورانی در آسمان دارستان

دو تصویر واقعی از شی نورانی در آسمان دارستان ، پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۱

در آینده نزدیک به تفصیل مطالبی در این خصوص به  وبلاگ اضافه خواهد شد. و نیز سعی خواهد شد قطعه فیلم مستند آن نیز منتشر شود.

لازم به ذکر است مدتی است مردم از دیدن این اشیاء عجیب در آسمان دارستان خبر می دهند.

اشیاء پرنده ای که بارها و بارها توسط افراد مختلف مشاهده شده اند.

سایت خبری قطره نوشت: این شی نورانی یک موشک بوده است.

ابتدا ساکنان آستراخان و ولگراد این موشک را در آسمان مشاهده کردند، پس از آن ساکنان آذربایجان، ایران، افغانستان، لبنان و دیگر کشور‌ها این موشک را در آسمان دیدند و تمام شاهدان در این کشور‌ها در ابتدا تصور کرده بودند که این شی یک یوفو (جسم ناشناخته پرنده فضایی) یا یک شهاب سنگ است.

ساکنان چندین منطقه در آذربایجان مدعی شدند که یک جسم پرنده را در آسمان در ساعت ۲۲: ۵۰ مشاهده کردند.

براساس گزارش خبرگزاری آذری (APA) این جسم پرنده در ارتفاع بالا از غرب به شرق حرکت می‌کرده است و به مدت ۳ دقیقه رویت شده است.

این موشک در ویدئوهای آپلود شده در اینترنت شبیه یک جسم مخروطی شکل در ارتفاع بالا است که رد روشنی را از خود به جای گذاشته است.

جدید ترین خبر مربوط به پدیده ی اشیاء نورانی در کشور  - به نقل از سایت خبری تحلیلی ندای سلماس:

ساعت ۲۱ دقیقه شب گذشته شی نورانی در اکثر شهرهای ایران از جمله  سلماس ،تهران، تبریز، همدان، شیراز، کرج، تهران، کرمانشاه، شاهرود، مشهد - و کرمان  - مشاهده شد که به باور متخصصان این پدیده ناشی از نشت سوخت از مخزن موشک است.به گزارش خبرنگار مهر، در شامگاه شب گذشته پنج شنبه 18 خردادماه شی نورانی در آسمان شهرهای مختلف ایران مشاهده شد.آسمان ایران در سال 1386 نیز چنین پدیده ای را تجربه کرده بود که به باور کارشناسان این پدیده می تواند ناشی از نشت سوخت مخازن موشکی باشد که از کشور روسیه به فضا پرتاب می شود.
جزئیات مشاهده شی نورانی در ایران

محمد رحیمی در گفتگو با خبرنکار مهر با اشاره به جزئیات این پدیده افزود: در حوالی ساعت 22 شب گذشته (پنجشنبه 18 خرداد ماه) گزارشهایی از شهرهای مختلف کشور حاکی از مشاهده پدیده نورانی در آسمان منتشر شد که تاکنون موفق به شناسایی ماهیت این پدیده نشدیم.
عضو هیأت علمی دبیران شاخه آماتوری انجمن نجوم ایران با تاکید بر اینکه در خصوص ماهیت این پدیده نمی توان گفت، اظهار داشت: احتمال می رود این پدیده ناشی از فعالیت های فضایی و پرتاب موشک به فضا باشد.

وی با اشاره به سابقه مشاهده این نوع اشیای نورانی در کشور، خاطرنشان کرد: در سال 86 نیز چنین پدیده ای در آسمان شب رخ داد و شی نورانی در اکثر شهرهای کشور از سوی منجمان کشور مشاهده شد. این نور ناشی از نشت سوخت از مخزن موشک روسی بوده که در فضا پرتاب شده بود.

رحیمی با بیان اینکه احتمالا شی نورانی مشاهده شده در شب گذشته ناشی از نشت مخزن موشک های پرتابی روسیه باشد، ادامه داد: این نورهمانند سال 86 به صورت مخروطی مشاهده شده است.

مشاهده در 3 کشور

اسدالله قمری نژاد - دبیر اجرایی کمیته آماتوری انجمن نجوم ایران در گفتگو با خبرنگار مهر، با بیان اینکه این شی نورانی احتمالا ناشی از سوخت مخزن موشکها باشد، یادآور شد: زمانی که سوخت مخزن موشکی در فضا نشت می کند و وارد جو زمین می شود می سوزد و به صورت شی نورانی مخروطی شکل دیده می شود.وی با تاکید بر اینکه این شی نورانی در اکثر شهرهای ایران مشاهده شده است، اظهار داشت: این شی علاوه بر ایران در برخی از کشورها چون ترکیه و آذربایجان نیز مشاهده شده است.قمری نژاد همچنین خاطر نشان کرد: مشاهده این پدیده در وسعت بسیار زیاد نشان دهنده ارتفاع بسیار زیاد این شی است.

کلید واژه: بشقاب پرنده-یوفو-دارستان-آسمان سیرجان-هویت اشیاء نورانی

موضوعات مرتبط: دارستان، سیرجان
نویسنده : .
تاریخ : ۱۳۹۱/۰۳/۰۷

مختصری از زندگینامه سردار شهید علی یار شول

راوی: محمد شول

 

کودکی بود که در سال 1337 در خانواده ای متدین و متعهد در روستای امیرآباد شول از توابع شهرستان سیرجان در استان کرمان قدم بعرصه وجود گذاشت. خانواده علییار از لحاظ وضع مالی در سطحی متوسط بشمار می رفت اما محیط گرم خانواده و ایمان حاکم بر آن می توانست فرای مسائل مالی و معیشتی ، کودکی را تربیت کند که بعدها همه به وجودش افتخار کنند.

علی یار از بدو تولد تا کلاس دوم ابتدائی در روستای امیرآباد شول بود و پس از آن همراه با خانواده به روستای همجوار یعنی دارستان نقل مکان نمود.

بخشی از منش و شخصیت شهید شول در روستای دارستان که مردمانی مهربان و دین دار بودند تکوین یافت.

سومین محل زندگی شهید شول روستای ملک آباد بود.

خانواده شهید شول در دینداری و رعایت مناسبات انسانی زبانزد مردم روستا بودند و هنوز نیز از آنها به نیکی یاد می شود.

شهناز، خواهر شهید علی یار شول نقل می کند: بچه که بودیم زمانی که مرحوم پدرم به نماز می ایستاد از ما هم می خواست که پشت سرش بایستیم و حرکات و مراتب نماز را همزمان با او انجام دهیم و اینگونه  جلوه نماز را در ذهن کودکی مان دوست داشتنی می نمود.

یقیناً در خانواده ای اینچنین روابط بین اعضاء نیز بایستی از شایستگی خاصی برخوردار باشد به طوری که نقل می کنند با هم مهربان بودیم و مسئله و اختلافی که موجبات رنجش در روحیه بچه ها را فراهم کند در بین ما  وجود نداشت.

یکی خاطرات شنیدنی که مادر شهید از زمان کودکی علییار به خاطر داشت این بود که :

-         زمانی که کلاس سوم ابتدایی بود یکروز به من گفت: مادر ، یکی از همکلاسی های من بچه یتیمی است که مادرش خیاط است . بهتر است هر وقت کار خیاطی داشتید به خانه او ببرید  و سعی کنید مزد بیشتری به او بدهید تا از این طریق بطور غیر مستقیم به آنها کمک کرده باشیم زیرا ممکن است حتی با نیازی که دارند از کمک مستقیم احساس حقارت کنند...

-         علییار از همان زمان کودکی یک انسان دلسوز و مهربان نسبت به اطرافیان بود بطوری که این اخلاق حسنه در طول زندگی او  نیز جریان یافت و این حسن خلق، در بین مردم خاطرات زیبایی به یادگار گذاشت.

شهید علییار شول ، در مقطع ابتدایی دانش آموزی پرتلاش و تیز هوش بود و در کنار تحصیل به امرار معاش خانواده دوشادوش پدر نیز کوشا بود.

از خصوصیت های دیگر شهید علی یار شول که از آغاز تولد تا ترک این عالم خاکی بهمراهش بود ، لبخند ملیح و چهره شاداب او بود.

شهید علییار شول مقطع ابتدایی را با موفقیت به اتمام رسانید. و خود را وارد فعالیتهای مذهبی فرهنگی ، اجتماعی روستا نمود.

وی به رغم هوش خدادادی ، بخاطر امکانات کم روستا ، عدم دسترسی به مدارس شهر و نیز موانع اقتصادی خانواده ، پس از کلاس ششم ابتدایی موفق به ادامه تحصیل نشد.

شهید شول ، در سال 1355 به خدمت نظام وظیفه فراخوانده و دوران سربازی را در شیراز گذراند که به برکت حلول خورشید انقلاب در سال 1357 از خدمت بخشوده شد.

 

 

 سرداران شهید احمد و علی یار شول - وبلاگ دارستان

دو یار دیرینه:

از راست به چپ: سردار شهید احمد شول و سردار شهید علی یار شول

 

 

بین سالهای 1356 و 1357 که دوران شکل گیری انقلاب کبیر اسلامی در ایران بود ، به همراه شهید احمد شول ( دائی خودش ) وارد جریانات سیاسی مبارزه با رژیم ستمشاهی پهلوی شد و همزمان دوستان ، اقوام و آشنایان را نیز به شرکت در فعالیتهای سیاسی ترغیب می نمود.

 

سه ماه پس از آغاز جنگ تحمیلی ، ازدواج نمود.

یکی از همرزمان شهید نقل کرده است که هنوز بیش از چهار روز از ازدواج شهید علی یار شول نگذشته بود که گفت :

-         احساس وظیفه می کنم که به جبهه بروم...

و در پی آن به مادرش سفارش کرد که :

- در کنار همسرم بمانید ، او و شما را به خدا می سپارم و  به جبهه می روم . اگر آمدم که هیچ و اگر برنگشتم دست این عروس خانم را بگیر و مانند مادر وهب ( = وهب نصرانی از شهدای کربلا ) استوار و محکم جلوی دشمن بایست. من وظیفه دارم و بایستی به آن عمل کنم...

شهید علی یار نیز در کنار شهید احمد شول به  سپاه پاسداران انقلاب اسلامی سیرجان پیوست تا مردانه از کیان این مملکت در برابر هجوم دشمن وحشی ، دفاع کند.

هفت سال تمام خاک گلگون جبهه های جنوب شاهد رشادتهای این مرد عرصه جهاد بود.

خاطرات همرزمان وی از مهربانی و دینداری و دلاور مردی شهید علی یار شول  و نیز ذکاوت او  در فرماندهی گردان حکایت می کنند که برای بیان ، خود مجالی دیگر را طلب می کند.

تنها به ذکر یک خاطره از همرزمانش بسنده کنیم که گویا در آخرین سفری که شهید علییار شول با تعدادی از نیروها از سیرجان عازم جبهه بود و پس از اینکه همه ی نیروهای او سوار بر اتوبوس شدند ، از راننده اتوبوس خواست تا چند لحظه صبر کند ! سپس با سواری شخصی اش یک دور کامل اطراف منزلش زد و  سوار اتوبوس شد. کسانی که شاهد این ماجرای سئوال برانگیز بودند تعجب آور به شهید علییار نگاه میکردند که خود لب گشود و جواب نگاهها را اینگونه داد:

-         این طواف وداع بود !!!...

و بعد از این طواف 9 سال تمام طول کشید تا بار دیگر شهر سیرجان  شهید علییار شول را به آغوش غمبار خود بکشد اما اینبار بر دوش تشییع کنندگان تا قطعه شهدای بهشت زهرای سیرجان..... و آرامش در کنار ابدان مطهر شهدایی مانند شهید احمد شول ، شهید ابراهیم شول و شهید عطاءالله شول که خود نیز برای آرامش بخشیدن به مردمان این دیار اسلامی بر تیر داغ دشمن بعثی سینه ی مردانه گشودند و برای همیشه در خون خود غنودند و جاویدان شدند.


 

شهدایی که به  رنگین کمان دنیا پشت کرده و فقط با خدا معامله کردند که خود پر سود ترین معاملات بود.

شهید علی یار شول در طول حضور در جبهه ، بارها و بارها متحمل جراحات دردناکی شد که حتی از بروز دادن آنها ابا میکرد . کلام سروناز ( = خواهر شهید شول ) که میگوید او محل زخم و جراحات جبهه را از ما پنهان میکرد و هرگز زبان به بی تابی نمی گشود، خود حکایتی از این موضوع است.

اصغر احسان زاده ، همرزم شهید نقل می کند:

-         در ابتدای عملیات کربلای یک ، علییار از ناحیه پا تیر خورده بود .گویا بچه ها به او پیشنهاد داده بودند که با این پای تیر خورده دیگر قادر به شرکت در عملیات نیست و باید به عقب جبهه برگردد اما آن دلاور مرد ، پایش را بسته بود و دوباره رفته بود تا زمانی که دیگر نتوانسته بود ادامه دهد... وقتی او را دیدیم می لنگید . پرسیدیم چی شده؟ جواب داد:

-         - چیزی نیست. فقط کمی زخم شده...

شهید علی یار شول با چنین روحیاتی خودش را آماده شهادت در راه خدا ساخته بود. او به شهادت عشق می ورزید.

سالها پس از عملیات کربلای پنج از علی یار شول بعنوان مقفود الاثر یاد می شد.

علی احمد پور یکی از همرزمان شهید شول است در رابطه با نحوه شهادت او میگوید: در سال 1365 که عملیات کربلای پنج اجرا شد و زمانی که بین بیسیم چی گردان 416 و  شهید علییار شول فرمانده گردان فاصله افتاد ، خود من شاهد اصابت گلوله به او بودم که منجر به شهادت وی گردید ولی موقعیت به شکلی بود که حمل پیکر شهید شول برای ما مقدور نشد.

پیکر پاک دلاور مرد جبهه های نبرد حق علیه باطل سالها در زیر آفتاب سوزان منطقه عملیاتی ماند تا یادآور دیگری بر زیر آفتاب ماندن ابدان مطهر و مظلوم شهدای دشت کربلا و سید و سالارشان حضرت سیدالشهداء ع باشد.

پس از نه سال انتظار ، بالاخره چند استخوان باقی مانده از این  شهید خوش رو خاک سیرجان را عطرآگین کرد.

-         پیکر مطهر سردار شهید اسلام و فرمانده گردان 416 عاشورا از لشکر 41 ثارالله پس از انتقال به کرمان در میان اشک گرم مادر چشم انتظارش و دیگر دوستان و همرزمان و اقوام و شور سینه زنی و نوای غم انگیز: (شد علی یار شهید ای یاران ، قبر او را بکنید گلباران) در گلزار شهدای سیرجان به خاک پاک وطن سپرده شد.

با مولای شهیدان محشور بادا.

 کلید واژه: شهدای شول + شهید علی یار شول - شهید علییار شول - شهید علیار شول- شهید احمد شول- خاطرات شهدا- سرداران شهید احمد و علی یار شول- سرداران شهید شول- دارستان- شهدای دارستان- شهدای ملک اباد- بیوگرافی شهدا - زندگینامه شهدا -شهیدان سیرجان- شهدای سیرجان

نویسنده : .
تاریخ : ۱۳۹۱/۰۲/۰۴
‌تاریخ تصویب :
1366/05/18
مرجع تصویب :
مصوبات هیات وزیران
‫نسخ، اصلاح، الحاق، تمدید مهلت
جدول نسخ را بازبینی فرمایید

ادوار
دوره :
66
شماره جلد :

ایجاد و تشکیل تعداد 9 دهستان شامل روستاها، مزارع و مکانها

در شهرستان سیرجان تابع استان کرمان
1366.05.18 - .116646ت880 - 1366.10.17 - 1440
&‌تقسیمات کشوری و وظائف استانداران و فرمانداران
&‌وزارت کشور
‌هیأت وزیران د رجلسه مورخ 66.5.18 بنا به پیشنهاد شماره 1137.1.5.53 مورخ 66.2.10
وزارت کشور و به استناد ماده 13 قانون تعاریف و ضوابط‌تقسیمات کشوری مصوب تیر ماه
سال 1362 مجلس شورای اسلامی، در اجرای ماده 3 قانون مزبور و تبصره‌های ذیل آن و
ماده 31 آیین‌نامه اجرایی قانون‌مذکور تصویب نمودند:
‌در شهرستان سیرجان تابع استان کرمان تعداد 9 دهستان شامل روستاها، مزراع و مکانها
در محدوده جغرافیایی معین مطابق با کروکی و نقشه 1.250.000‌ضمیمه که مهمور به مهر
دفتر هیأت وزیران است به شرح زیر ایجاد و تشکیل گردد.
1 - دهستان بلورد
--------------------------------------------------------
‌به مرکزیت روستای بلورد مشتمل بر 139 روستا، مزرعه و مکان به شرح زیر:
1 - احمدآباد، 2 - اردا، 3 - اسطور، 4 - اکبرآباد را نیز، 5 - الله‌آباد، 6 -
امیرآباد جدید، 7 - باب حصار، 8 - باش‌آبدان، 9 - باکلان بالا، 10 - باکلان پایین،
11- بلورد، 12 - بن‌آب، 13 - بن‌آباد، 14 - بنی همت، 15 - بوجان، 16 - بیدافشان،
17 - بید شتکوه، 18 - بید چنزی، 19 - بید سوخته، 20 - بید شیرین، 21- بید کادانی،
22 - بید کج، 23 - بید لوک، 24 - بید مغوییه، 25 - بیدوییه، 26 - پلنگی، 27 -
پیرغیب، 28 - تذرج، 29 - جعفرآباد، 30 - جلالی، 31 - چاه‌تیسو، 32 - چشمه بغل، 33
- چشمه سیف‌الهی، 34 - چشمه نعمت، 35 - چنار، 36 - چناروییه، 37 - حسین‌آباد سوچ،
38 - خیرآباد، 39 - داریا، 40 -‌درگیرا، 41 - ده‌بداغ، 42 - ده خینو، 43 - ده شیخ،
44 - ده علی‌آقا، 45 - ده عیسی، 46 - ده مریم، 47 - دهنو اسطوری، 48 - دهنو تذرج،
49 - دین یاری،50 - راه نیز، 51 - رم جون، 52 - زارچوییه، 53 - زمزرح، 54 - زنجیر
اویز، 55 - زیارت بالا، 56 - زیارت پایین، 57 - سمته، 58 - سنجدوییه، 59 -
سوچ‌پایین، 60 - شلدان بالا، 61 - شلدان پایین، 62 - شمس‌آباد، 63 - شهرآباد، 64 -
شهسواری، 65 - شیخ جمال، 66 - شیروییه، 67 - طاهری، 68 - علی‌آباد،69 - علی‌آباد
تیلکو، 70 -
علی‌آباد قیچی، 71 - علی‌آباد گهرد، 72 - علی جان، 73 - علی مرادی، 74 - اکبرآباد،
75 - فیروزآباد، 76 - فیروزآباد، 77 - قره‌چغه، 78 - قریه ملک، 79 - قنات، 80 -
قند بام دهان، 81 - کدوکار، 82 - کره بشک، 83 - کشکوییه، 84 - کلاهی، 85 -
کمرکلاغ، 86 - کمرسفید، 87 -‌کنگردان، 88 - کهن چنار، 89 - کهن زارچو، 90 - کهن
سیاه، 91 - کهن مور، 92 - کهن میان، 93 - کهن میان، 94 - کهن گرد، 95 - کهنگی، 96
- گاریچ، 97- گلدآونگ اسطور، 98 - گلزار، 99 - گودسرخ، 100 - گود گراز، 101 -
گول‌آباد، 102 - گهرد، 103 - محمدآباد، 104 - محمدآباد تذرح، 105 - محمودآباد،106
- مزرعه بلبلی، 107 - مزرعه بن‌آباد، 108 - مزرعه بن کوه، 109 - مزرعه تل پهن، 110
- مزرعه حاجی‌آباد، 111 - مزرعه رمجرد، 112 - مزرعه سوچ‌بالا، 113 - مزرعه لرداب،
114 - مزرعه مریم حوری، 115 - مزرعه میخ سفید، 116 - معدن مس، 117 - ملوییه، 118 -
مهدی‌آباد، 119 - میاندوآب، 120- نظرآباد، 121 - نوزایی، 122 - نراب، 123 - چشمه
علیا، 124 - چشمه سفلی، 125 - بلبلی، 126 - درگیرا، 127 - بیدابوالقاسمی، 128 -
زین‌اباد، 129 -‌نصرآباد، 130 - گوغین، 131 - حیدرآباد، 132 - خرمه، 133 -
امیرآباد، 134 - یحی
ی‌آباد، 135 - سنگ سفید، 136 - کهن‌زارچوییه، 137 - گلوسیاه، 138 -‌حسین‌آباد، 139
- اکبرآباد.
‌تذکار - در دهستان فوق‌الذکر نام قبلی روستای ردیف 100 قبلاً گراز بوده که بر اساس
این تصویب‌نامه به گود گراز تغییر می‌یابد.
2 - دهستان پاریز
--------------------------------------------------------
‌به مرکزیت روستای پاریز مشتمل بر 236 روستا، مزرعه و مکان به شرح زیر:
1 - آبروان، 2 - آبرم، 3 - ابراهیم‌آباد، 4 - ارچنوییه، 5 - اردیز، 6 - اسفند، 7 -
اسلام‌آباد، 8 - النگ بید رنجبره، 9 - باب تیری، 10 - بادامیه، 11 - باغ‌خشک، 12 -
باغ عبدل‌آباد، 13 - باغ نور، 14 - باغ بزرگ، 15 - بش‌لاله سفلی، 16 - بش‌لاله
علیا، 17 - بیدسیران، 18 - بیدو، 19 - پاریز، 20 - پسودان، 21- تکزه، 22 - تل باغ
چاه، 23 - تل کلاهی، 24 - تلمبه رضاپور امینایی، 25 - تلمبه عزیزالله امیری، 26 -
تنگله، 27 - توتوییه، 28 - تیربید، 29 - توگزال،30 - جعفرآباد، 31 - جمال‌آباد، 32
- جعفرآباد، 33 - جمال‌آباد علیا، 34 - جیرستان، 35 - چاه جلال، 36 - چاه خشک، 37
- چاه قادرو، 38 - چشمه‌بودک سفلی، 39 - چشمه بودک علیا، 40 - چگو، 41 -
حاجی‌آباد، 42 - حاجی‌آباد، 43 - حبیب‌آباد، 44 - حسن‌آباد، 45 - حسن‌آباد، 46 -
حسن‌آباد، 47 -‌حسن‌آباد سفلی، 48 - حسن‌آباد علیا، 49 - حسین‌آباد، 50 -
حسین‌آباد، 51 - حسین‌آباد، 52 - حسین‌آباد، 53 - حسین‌آباد خمروییه، 54 -
خالکوییه، 55 -‌ خمبروتوییه، 56 - خمبرونیه، 57 - خونوییه، 58 - خیرآباد، 59 -
درک، 60 - درندو، 61 - دلنگان، 62 - دوچاهی، 63 - ده‌آبادنیو سفلی، 64 - ده اکبر،
65- ده اکبری، 66 - ده انبر
و، 67 - ده برز، 68 - ده یلاس، 69 - ده حیدرعلی، 70 - ده درویش، 71 - ده سنگ تراش،
72 - ده سید، 73 - سده سیف‌الله، 74 -‌ده شو، 75 - ده شیرک، 76 - ده علی زهرا، 77
- ده علی ملاحسین، 78 - ده قربان، 79 - ده سردسفلی، 80 - ده سرد علیا، 81 - ده
کلیچه، 82 - ده لاله، 83- ده مریم، 84 - ده مسلم، 85 - دهنو، 86 - دهنو حبیب‌الله،
87 - دهنو محمد سلمانی سفلی، 88 - دهنو محمد سلمانی علیا، 89 - دهنو نارنجی، 90 -‌
دهنه زارول، 91 - دهوییه، 92 - رحمت‌آباد، 93 - روچون سفلی، 94 - روچون عیا، 95 -
کوه نور، 96 - زارچو، 97 - زارچو، 98 - زارون، 99 - زنده بگور،100 - زنگالو، 101 -
زه کوییه، 102 - سفیدآلو، 103 - سفیدآلو، 104 - سه گلو، 105 - سیاه دره، 106 -
شاهرود، 107 - شمس‌آباد، 108 - شمسی‌پور،109 - شوییه علیا، 110 - شوق، 111 - شوق
سفلی، 112 - صادق‌آباد، 113 - عباس‌آباد، 114 - عبدل‌آباد، 115 - عظیم‌آباد، 116 -
علی‌آباد، 117 -‌ علی‌آباد خواجه سعید، 118 - اکبرآباد، 119 - فتح‌آباد، 120 -
فیض‌آباد، 121 - قادرآباد، 122 - قطاربنه، 123 - قیاسی، 124 - کبکوییه، 125 -
پایین دره‌علیا، 126 - پایین دره سفلی، 127 - کریکو، 128 - کل‌الله، 129 - کتتوت،
130 - که
ن چنار، 131 - کهن زرد، 132 - کهن سبز، 133 - کهوییه، 134 -‌گراسک، 135 - گردکوه،
136 - گستوییه، 137 - گلیکو، 138 - گنجین، 139 - گودتل سیاه، 140 - گودکنارک، 141
- گود مهر علی، 142 - گود هادی، 143- لغوییه، 144 - لاکوتیکو، 145 - محمدآباد، 146
- محمدآباد، 147 - محمداسمعیل، 148 - محمدیه بالا، 149 - محمدیه سفلی، 150 - مزرعه
مصطفی،151 - موتور امین‌آباد، 152 - موتور بنیاد مستضعفان، 153 - موتور جواد، 154
- مهدی‌آباد، 155 - میانی، 156 - میده سفلی، 157 - میده علیا، 158 -‌میده وسطی،
159 - نبات‌آباد، 160 - نوچون، 161 - نوقند، 162 - هیچوییه سفلی، 163 - هیجوییه
علیا، 164 - هفت گنده، 165 - هفده چنار، 166 -‌همت‌آباد، 167 - هندیز، 168 -
هنکوییه، 169 - ده گنجی، 170 - ده میرزا محمودی، 171 - دهنو، 172 - زارچوییه، 173
- لالاسوز، 174 - محمودی،175 - ده محمد کریم، 176 - زنگالو سفلی، 177 - زنگالو
علیا، 178 - سرتخت، 179 - فیروزآباد، 180 - قاسم‌آباد، 181 - حسین‌آباد، 182 - کهن
گلوییه،183 - استخروییه، 184 - گود کیلوییه سفلی، 185 - گود کیلوییه علیا، 186 -
محمودآباد، 187 - مزارخواجه احمد، 188 - مورالدین، 189 - مورو، 190 -‌توکل‌آباد،
191 - حس
ن‌آباد شاه قلی، 192 - سرکوه، 193 - گداربدو، 194 - سه گلونسار، 195 - بندر
یوسفعلی، 196 - بندر محمدعلی، 197 - ده نعمت‌الله،198 - رچمنو، 199 - لازیکی سفلی،
200 - لازیکی علیا، 201 - لاوازیتو، 202 - ده حبیبآباد، 203 - درتیری، 204 - دکل
فرستنده لاتسکا، 205 - رضاآباد،206 - گودگردو، 207 - ده میانی، 208 - کهن کوه، 209
- کت گرگ، 210 - شول‌آباد، 211 - استخر خشک، 212 - ده خرایی، 213 - توچنگوییه، 214
-‌میرزا محمودی، 215 - ده سعدی، 216 - دهنه حسین‌آباد، 217 - دویدو، 218 - ده
حسن‌علی، 219 - خواجه عبدالله، 220 - گل سنگ، 221 - آب شورو،222 - شوروییه سفلی،
223 - ده اکبر، 224 - گرمکن، 225 - تلمبه محمد خدابخش، 226 - تلمبه اسدالله
روچونی، 227 - تلمبه اسلام‌آباد، 228 - تلمبه‌خط‌آهن، 229 - تلمبه علی‌پور
امینایی، 230 - تلمبه شمشاد چاه جلالی، 231 - تلمبه چاه قندی، 232 - تلمبه جهادی
پاریزی، 233 - تلمبه‌های مجتمع‌کشاورزی 63، 234 - تلمبه دیپلمه‌ها، 235 - شغینو،
236 - اکبرآباد.
‌تذکار - در دهستان فوق‌الذکر نام قبلی روستاهای ردیف‌های 13 و 14 و 78 و 79 و 80
و 82 و 95 و 118 و 125 و 126 و 181 و 183 به ترتیب:
‌باف قنیله ـ باب کروبزرگر مرده ـ ده قوربوینا ـ ده‌قلی خروس ـ ده لولی ـ رغنو ـ
عیش‌باد ـ کت‌گرگ بالا ـ کت‌گرگ پایین ـ کلپکو ـ گراروییه بوده که بر اساس
این‌تصویب‌نامه به باغ تور ـ باغ بزرگ ـ ده قربان ـ ده سرد سفلی ـ ده سرد علیا ـ
ده لاله ـ کوه نور اکبرآباد ـ پایین دره علیا ـ پایین دره سفلی ـ حسین‌آباد و
استخروییه‌تغییر می‌یابد.
3 - دهستان زیدآباد
--------------------------------------------------------
‌به مرکزیت روستای زیدآباد مشتمل بر 103 روستا، مزرعه و مکان به شرح زیر:
1 - ابراهیم‌آباد زردوییه، 2 - اسدآباد، 3 - اسلام‌آباد، 4 - اکبرآباد، 5 -
الله‌آباد، 6 - امیرآباد، 7 - باباحاجی، 8 - برج نهر کوه، 9 - تلمبه احمدآباد، 10
- تلمبه‌احمد ایزدی، 11 - تلمبه اسلام‌آباد، 12 - تلمبه اسلام‌اباد پورمند، 13 -
تلمبه امرالله دهقانی، 14 - تلمبه بدرآباد، 15 - تلمبه تخشید، 16 - تلمبه
حبیب‌آباد،17 - تلمبه حسن صالحی، 18 - تلمبه حسین مهدی، 19 - تلمبه دانیال، 20 -
تلمبه داوودیه، 21 - تلمبه درویش عباس، 22 - تلمبه ده بیابانی شماره 2، 23- تلمبه
ده بیابانی شماره 1، 24 - تلمبه ده میربرز، 25 - تلمبه رحمت‌آباد، 26 - تلمبه زند،
27 - تلمبه سرگد احمدی، 28 - تلمبه سرهنگ وحید، 29 - تلمبه‌سلطانی، 30 - تلمبه
سلطانی، 31 - تلمبه سید رضا حسینی، 32 - تلمبه سید محمود، 33 - تلمبه شهابی، 34 -
تلمبه شهید قاسم، 35 - تلمبه کریم‌آباد، 36 -‌تلمبه مهدی‌آبا دجهان‌آرا، 37 -
تلمبه نجمیها، 38 - تلمبه نصرآباد، 39 - تلمبه نهرکوه، 40 - جعفرآباد، 41 -
حافظ‌آباد، 42 - حسن‌آباد، 43 - حسین‌آباد، 44 -‌حسین‌آباد بالا، 45 - داراب‌آباد،
46 - داروینوییه، 47 - دسگاه سنگ‌شکن آسفالت، 48 - دهمیر، 49 - دهنو سفلی، 50 -
دهنو قلعه، 51 - رحیم‌آباد
آهنگران،52 - رحیم‌آباد خواجه، 53 - زیدآباد، 54 - ساختمان راه، 55 - سلطان‌آباد،
56 - شرکت کشاورزی ابوذر، 57 - شرکت کشت و صنعت دامپروری رفسنجان،58 - صنایع
نظامی، 59 - عباس‌آباد بیش، 60 - قاسم‌آباد، 61 - قسم‌آباد علیا، 62 - شورآباد
کفه، 63 - کاظم‌آباد، 64 - کافه غلامرضا زیدآبادی، 65 -‌محمدآباد بیابانی، 66 -
محمدیه، 67 - محمودآباد درویش، 68 - محمودآباد قلی، 69 - مرغداری احمد مهدویان، 70
- مرغداری محمدیه، 71 - مزرعه‌جماران، 72 - مزرعه حجت‌آباد، 73 - مزرعه دشت زر، 74
- مزرعه هید نصیری‌لاری، 75 - مزرعه گروه پدر طالقانی دو، 76 - مزرعه گروه منتظری
دو، 77 -‌مزرعه گروه یک منتظری، 78 - مزرعه محمودآباد فقیه، 79 - ملاحاجی، 80 -
منصورآباد، 81 - موتور بیست و چهار نفری، 82 - مهدی‌آباد، 83 - نعمت‌آباد،84 -
نعمت‌آباد فرح، 85 - تلمبه حاجی‌ها، 86 - تلمبه اصغر غفوری، 87 - تلمبه غلامحسین
صالحی، 88 - تلمبه حاج مراد، 89 - تلمبه صدرزاده، 90 -‌اسماعیل‌آباد، 91 -
دولت‌آباد، 92 - تلمبه حسن صالحی، 93 - تلمبه فاطمی نسب، 94 - تلمبه احمدی، 95 -
تلمبه سید رضا، 96 - تلمبه شماره یک‌مشکینی، 97 - دشت زرد تلمبه شاهپور، 98 -
تلمبه شهید رجایی، 99 -
مجتمع دامداری و کشاورزی، 100 - حورن، 101 - مزرعه شهید رجایی، 102 -‌اسلام‌آباد
برومند، 103 - مزرعه توحید.
‌تذکار - در دهستان فوق‌الذکر نام قبلی روستاهای ردیف‌های 62 و 83 به ترتیب:
قتلوییه - نعمت‌آباد دختران بوده که بر اساس این تصویب‌نامه به شورآبد کفه
و‌نعمت‌آباد تغییر می‌یابد.
4 - دهستان سعادت‌آباد
--------------------------------------------------------
‌به مرکزیت روستای سعادت‌آباد مشتمل بر 118 روستا، مزرعه و مکان به شرح زیر:
1 - اسحق‌آباد، 2 - امیرآباد سوخک، 3 - باغکوییه، 4 - حسن‌آباد، 5 - حسین‌آباد
قهستان، 6 - دولت‌آباد، 7 - ده سراج، 8 - ده قاضی، 9 - ده معراج، 10 -‌دهنو، 11 -
سروستان، 12 - سعادت‌آباد، 13 - شریف‌آباد، 14 - شمس‌آباد، 15 - عرب‌آباد، 16 -
فیروزآباد، 17 - قنات توت، 18 - کران، 19 - کریکوییه، 20- نجم‌آباد، 21 - مرغداری
دهنو، 22 - مزرعه اسلام‌آباد، 23 - هندیم، 24 - یحیی‌آباد قهستان، 25 - آب‌بند
باغ، 26 - آب کوه، 27 - چشمه سرد، 28 -‌آسیاب قلدیی، 29 - اسدآباد، 30 -
الله‌آباد، 31 - باب کار، 32 - بادمو، 33 - باغ جهانگیه، 34 - باغ خشک، 35 - باغ
جنت، 36 - پروییه، 37 - بید خواب،38 - پرچمو، 39 - جوجه، 40 - چاه قند، 41 - چشمه
مریم، 42 - چنال بری، 43 - چورون، 44 - حاجی‌آباد، 45 - حسن‌آباد، 46 - حسین‌آباد،
47 -‌حسین‌آباد، 48 - حسین‌آباد سفلی، 49 - ده خوش، 50 - بیشه، 51 - خمروتو، 52 -
خوردان، 53 - دره جستی، 54 - دره دزار، 55 - دودرون، 56 - ده تک،57 - ده چین، 58 -
ده خواجه، 59 - صالحیه، 60 - ده مزار، 61 - ده میانی، 62 - دهنو، 63 - زرکوییه، 64
- مرادآباد، 65 - سنگ کتور، 66 - سه‌گلدارکردها، 67 - سه گلدارنجمیها، 68 -
کوهدشت، 69 - شوق ع
لیا، 70 - عزیزآباد، 71 - علی‌آباد، 72 - علی‌آباد، 73 - علی‌آباد، 74 - فتح‌آباد،
75 -‌فریدون، 76 - گولین، 77 - گسمون، 78 - گودوییه، 79 - لاشکار، 80 - لامحشر، 81
- لامور، 82 - لای کودک، 83 - محمودآباد، 84 - محمودآباد، 85 -‌موردین، 86 - مه
گلوییه، 87 - نصیرآباد، 88 - وکیل‌آباد، 89 - قدیرآباد، 90 - کویین، 91 - شیشه، 92
- گوشترکی، 93 - رحمت‌آباد، 94 - گودآب باد، 95 -‌شمشک، 96 - لانیگون، 97 - لای
شیره، 98 - موتور امیرآباد، 99 - موتور علی‌آباد، 100 - موتورندوئن، 101 -
مهدی‌آباد، 102 - مهدی‌آباد، 103 - ندریکا،104 - کهنوییه، 105 - کله چاه، 106 -
میخ سفید، 107 - کرکوییه سفلی، 108 - کارگاه راهسازی، 109 - سبزگجین، 110 - درکار،
111 - لای سیب، 112 -‌یحیی‌آباد، 113 - گل شور، 114 - سینه بند، 115 - درقلدتو،
116 - چیوییه، 117 - معدن مس متروکه، 118 - هم مگو.
‌تذکار - در دهستان فوق‌الذکر نام قبلی روستاهای ردیفهای 9 و 20 و 26 و 27 و 49 و
50 و 59 و 64 و 68 و 89 و 94 به ترتیب: ده مرغی - کورگا - آب قلی -‌آب مسکه - باغ
شاه - حیران‌آباد خرشکن - ده دعوایی سلطان مرادی - شاه قوچ - همسریش - شهک بوده که
بر اساس این تصویب‌نامه به ده معراج - نجم‌آبادـ آب کوه ـ چشمه سرد ـ باغ جنت ـ ده
خوش ـ بیشه ـ صالحیه ـ مرادآباد ـ کوهدشت ـ تقدیرآباد - گودآب باد تغییر می‌یابد.
5 - دهستان شریف‌آباد
--------------------------------------------------------
‌به مرکزیت روستای شریف‌آباد مشتمل بر 108 روستا، مزرعه و مکان به شرح زیر:
1 - انجیر خواجه، 2 - ایزدآباد، 3 - باغ چوبی، 4 - برزآباد، 5 - برزآباد، 6 -
پرپا، 7 - قادرآباد، 8 - تلمبه باغ چوبی، 9 - تلمبه چاه فوسکی، 10 - جلال‌آباد،11
- چاه پت، 12 - حسن‌آباد بلوک، 13 - حسین‌آباد، 14 - خیرآباد کفه، 15 - ده ترکان،
16 - ده قطب‌الدین، 17 - دهنو، 18 - دهنو، 19 - دهنوقنبری، 20- سلطانی، 21 -
شرف‌آباد، 22 - شریک‌آباد، 23 - شهرآباد، 24 - طاهرآباد، 25 - عباس‌آباد، 26 -
فتح‌آباد، 27 - فیروز، 28 - فیض‌آباد، 29 - قادرآباد، 30 -‌کریم‌آباد کفه، 31 - کل
چشمه، 32 - کمال‌آباد، 33 - لای‌گز، 34 - مجدآباد، 35 - مجدیه، 36 - محشرآباد، 37
- محمدآباد آخوندی، 38 - محمودآباد، 39 -‌محمودآباد حسین صفر، 40 - محمودآباد
کلنگ، 41 - مزرعه علی‌آباد شماره پ پدر طالقانی، 42 - مزرعه مهدی‌آباد ده چلهی، 43
- مزرعه وحدت یک، 44 -‌مزرعه وحدت 1، 45 - مظفرآباد، 46 - موتوراستوار شماره 2، 47
- موتور حشمتیه، 48 - مهدی‌آباد، 49 - مهدی‌آباد چاه قند، 50 - مهرآوران، 51 -
ناصریه،52 - امین‌آباد، 53 - باسفهرجان، 54 - جعفرآباد، 55 - جلیل‌آباد، 56 -
حجت‌آباد، 57 - حسن‌آباد شیخا، 58 - حسن‌آباد کلانتری، 59 - حسین‌آباد باقری، 60-
حسین‌آباد بی‌بی،
61 - حسین‌آباد، 62 - دولت‌آباد، 63 - ریگ‌آباد، 64 - سیدانی، 65 - شریف‌آباد، 66
- شکارگر، 67 - صالح‌آباد، 68 - علی‌آباد سیدرضا،69 - فخرآباد، 70 - مرادآباد، 71
- فردوس‌آباد، 72 - فیض‌آباد، 73 - قائم‌آباد، 74 - کریم‌آباد صالح، 75 - محمدآباد
امینی، 76 - محمدآباد میل دوسر، 77 -‌محمودآباد نظری، 78 - مرادآباد، 79 -
مهدی‌آباد، 80 - نصرآباد، 81 - یحیی‌آباد، 82 - دشت فجر، 83 - تلمبه شرف‌آباده، 84
- موتور محمدآباده، 85 -‌موتور مجدیه، 86 - موتور کیم‌آباد کفه، 87 - موتور
فخرآباد، 88 - تلمبه قادرآباد، 89 - مرغدای احمد فخرآبادی، 90 - مرغداری میرزایی،
91 - مرغداری‌عباس زرگر، 92 - مرغداری صمد نصرت‌آباد، 93 - مرغداری عباس قشمی، 94
- مرغداری محمد آدریده، 95 - موتور حافظ‌آباد، 96 - موتور آب آشامیدنی‌فخرآباد، 97
- موتور حاج غلام‌علی، 98 - موتور محمدآباد، 99 - دامداری گروه 2، 100 - منبع آب
فیروزه، 101 - موتور دهنو، 102 - منبع عمادآباد، 103 -‌ تلمبه رضوی، 104 - ایستگاه
نژاد گاو، 105 - حسین‌آباد شیخ، 106 - سلطانی، 107 - کوره‌های آجرپزی حمیدآباد،
108 - تلمبه علی‌آباد.
‌تذکار - در دهستان فوق‌الذکر نام قبلی روستاهای ردیف‌های 61 و 70 و 82 به ترتیب:
حسین‌آبادخانی - عیش‌آباد - خانمی بوده که بر اساس این تصویب‌نامه به‌حسین‌آباد -
مرادآباد و دشت فجر تغیر می‌یابد.
6 - دهستان گلستان
--------------------------------------------------------
‌به مرکزیت روستای حاجی‌آباد مشتمل بر 155 روستا، مزرعه و مکان به شرح زیر:
1 - ابراهیم‌آباد، 2 - احمدآباد برادران، 3 - احمدآباد قطارگز، 4 - احمدآباد
نیازمردی، 5 - شهید شول، 6 - شهید حسینی، 7 - ترکره، 8 - تلمبه احمدارشلو، 9-
تلمبه احمد دیدار و حکیمی، 10 - تلمبه استقلال شماره یک و دو، 11 - تلمبه اسدالله
غربا، 12 - تلمبه اکبرآباد، 13 - تلمبه امانی، 14 - تلمبه انوشیروان،15 - تلمبه
ایزدی، 16 - تلمبه ایل‌پور، 17 - تلمبه ایل پور، 18 - تلمبه ایل‌پور، 19 - تلمبه
بنی‌اسدی، 20 - تلمبه بیگلری و شرکاء، 21 - تلمبه ایزدی دوم،22 - تلمبه ترکها، 23
- تلمبه جلال، 24 - تلمبه جهاد سازندگی، 25 - تلمبه حاج محمدتقی یزدانی، 26 -
تلمبه حاجی راجی، 27 - تلمبه حاج کاووسی، 28- تلمبه حکیمی، 29 - تلمبه حکیمی، 30 -
تلمبه داود اسفندیارپور، 31 - تلمبه داوودی و ناصر امانی، 32 - تلمبه درویش و
شرکاء، 33 - تلمبه رحیمی، 34- تلمبه روشن، 35 - تلمبه سالار، 36 - تلمبه سپهری، 37
- تلمبه ستوده، 38 - تلمبه سلطانی، 39 - تلمبه سلطانی، 40 - تلمبه سلطانی و
صدرزاده، 41 -‌تلمبه سلیمان، 42 - تلمبه سهیلی، 43 - تلمبه سیداحمد افتخاری، 44 -
تلمبه سید عبدالمعصوم، 45 - تلمبه شهباز و شکراء، 46 - تلمبه شهیدی، 47 -‌تلمبه
شیبانی و تیموری، 48 - ت
لمبه صدرزاده، 49 - تلمبه صفاری، 50 - تلمبه صفاری، 51 - تلمبه عباسلوطاقی، 52 -
تلمبه عبدالله اسفند یارپور، 53 -‌تلمبه عشایری چاه زهرا، 54 - تلمبه عمیق سلاطنی،
55 - تلمبه عوض‌آبادانی، 56 - تلمبه قطارگز، 57 - تلمبه کاظم‌آباد صدرزاده، 58 -
تلمبه کریم‌آباد، 59 -‌تلمبه کوهزاد، 60 - تلمبه گاوچاه، 61 - تلمبه محمد
اصطهباناتی، 62 - تلمبه محمد رفسنجانی، 63 - تلمبه محمد شاهین، 64 - تلمبه محمد
غربا، 65 -‌تلمبه مظفر عباسلو، 66 - تلمبه معینی، 67 - تلمبه میرحسینی، 68 - تلمبه
ناتیزآباد، 69 - تلمبه نادری، 70 - تلمبه نبوی، 71 - تلمبه نیک نفس، 72 -
تلمبه‌هاشمی، 73 - چاق دق، 74 - چاه زهرا، 75 - حاجی‌آباد، 76 - دشت زر، 77 -
رضوان، 78 - سنگ بهرام، 79 - شریک‌آباد مختار، 80 - فائزی، 81 -‌فتح‌آباد، 82 -
قطارگز، 83 - کریم‌آباد چاه رضا رحمت، 84 - مزرعه 22 بهمن، 85 - مزرعه 12 بهمن، 86
- مزرعه سبزدشت، 87 - مزرعه شهیدی، 88 -‌نوکن، 89 - شاداب دهنو، 90 - گرداب، 91 -
چاه سوری، 92 - امیریه قطاربنه، 93 - تل بور، 94 - تل بور عمیق، 95 - چاه هفتاد
تومانی، 96 - چاه آدوری،97 - کارگاه راه‌اهن، 98 - چاه زرد، 99 - چاه بهرام، 100 -
چاه نظری، 101 - قلدی،
102 - چاه سرد، 103 - چاه قلعه، 104 - تلمبه چاه بادام، 105 - چاه‌سنگری، 106 -
چاه پیروزی، 107 - معدن سرب، 108 - چاه درازیک، 109 - تلمبه چاه دراز، 110 - تلمبه
چاه دراز، 111 - تلمبه طرح عشایری چاه دراز،112 - تلمبه عشایری چاه دراز، 113 -
موتور آبرسانی راه‌آهن، 114 - تلمبه خواجویی، 115 - داربست، 116 - باغ جلال، 117 -
چاه چنار، 118 - تلمبه‌عشایری قاسمی نژاد و شرکاء، 119 - تلمبه خان سوار، 120 -
تلمبه ایثار، 121 - تلمبه عشایری خرم و شرکاء، 122 - تلمبه علی اسفندیارپور، 123 -
تلمبه‌عبدالله غرباپور، 124 - تلمبه احمد عباسلو، 125 - تلمبه سرهنگ شهسواری، 126
- شهباز و شرکاء، 127 - تلمبه قطارگز گدعلی، 128 - محمدیه‌حکیم‌پور، 129 - تلمبه
درویش رضایی، 130 - تلمبه عشایری فرد، 131 - تلمبه یدالله شیبانی، 132 - تلمبه
خانواده شهدا، 133 - تلمبه غلامعباس شیبانی،134 - تلمبه جلال سلطانی و صدرزاده،
135 - تلمبه ابوالحسن شهیدی، 136 - چاه خشتی، 137 - تلمبه مختار، 138 - تلمبه
جهادی شماره یک، 139 -‌تلمبه جهادی شماره، 140 - تلمبه محمد سهرابی، 141 - تلمبه
محمد اسدی، 142 - تلمبه نظری، 143 - موتور پمپ شماره‌آموزی سبزدشت، 144 -
تلمبه‌جهادی، 145 -
تلمبه جهادی، 146 - تلمبه کوه خواجوویی، 147 - تلمبه بنی‌فاطمی، 148 - کمپ نگهبانی
تونل، 149 - تلمبه کله‌گز، 150 - تلمبه‌مهدی‌آباد، 151 - تلمبه اکبرآباد، 152 -
تلمبه ابراهیم خان، 153 - تلمبه اسماعیل، 154 - تلمبه رحیمی و شرکاء، 155 -
نورآباد.
‌تذکار - در دهستان فوق‌الذکر نام قبلی روستاهای ردیف‌های 5 و 6 و 21 و 75 و 89 و
106 به ترتیب: تاج‌آباد ـ تاج‌آباد ـ تلمبه تاج علی‌خان ـ حاجی‌آباده پوزه‌خون ـ
گرگاب دهنو ـ چاه میش بوده که بر اساس این تصویب‌نامه شهید شول شهید حسینی - تلمبه
ایزدی دوم - حاجی‌آباد - شادب دهنو و چاه پیروزی تغییر‌می‌یابد.
7 - دهستان محمودآباد سید
--------------------------------------------------------
‌به مرکزیت روستای محمودآباد سید مشتمل بر 57 روستا، مزرعه و مکان به شرح زیر:
1 - اسماعیل‌آباد، 2 - باغ‌آباد سفلی، 3 - باغ‌آباد علیا، 4 - حافظیه، 5 -
جمال‌آباد، 6 - حاجی‌آباد کفه، 7 - حسن‌آباد، 8 - حسین‌آباد عبدالله متقی، 9
-‌خلیل‌آباد، 10 - خیرآباد خالصه، 11 - سلان‌آباد، 12 - عمادآباد، 13 - شهید
سلمیان‌زاده، 14 - کارخانه گچ گراشید، 15 - مبارکه، 16 - محمدآباد، 17 -‌محمودآباد
سید، 18 - مرغداری صنعتی جهانگیر، 19 - مرغداری صنعتی مصیب، 20 - مرغداری فیروز،
21 - مرغداری یدالله نصرت‌آبادی، 22 - مزرعه‌اسلام‌آباد، 23 - مزرعه خیرآباد
خالصه، 24 - موتور بالای بهاء‌آباد سفلی، 25 - موتور شماره نود و سه، 26 -
نصرآباد، 27 - همت‌آباد، 28 - مرغداری قوام‌اسلامی، 29 - تلمبه شماره یک استوار،
30 - تلمبه جلال آروید، 31 - تلمبه رحمت‌الله محمودآبادی، 32 - موتور حافظ‌آباد،
33 - موتور حاج غلامعلی، 34- موتور محمدآباد، 35 - دامداری گروه دو، 36 - کارخانه
پنبه حجت، 37 - موتور اکبر استوار، 38 - مجتمع کوره‌های آجرپزی محمودآباد، 39 -
سیرجان‌سنگ، 40 - تعمیرگاه اصغر جوپاری، 41 - مؤسسه گل و گیاه، 42 - کارخانه نمک،
43 - انبار بوتان گاز، 44 - کوره‌های هوفمن 3 و 4 نصرت‌آباد، 45 -‌گاوداری، 46 -
مرغداری محمد، 47 - کارگاه راهدا
ری، 48 - گاوداری اصغر نصرت‌آبادی، 49 - تلمبه علیرضا محمودآباد، 50 - تلمبه
محمدعلی یوسفی‌پور،51 - تلمبه اصغر هند تیزی، 52 - تلمبه نجیمیها، 53 - تلمبه
گویینی‌ها، 54 - تلمبه شریف‌آبادیها، 55 - تلمبه محمد ناچویی، 56 - تلمبه محمدعلی
قیاسی،57 - تلمبه حشمت رضوی.
‌تذکار - در دهستان فوق‌الذکر نام قبلی روستاهای ردیف‌های 4 و 7 و 13 به ترتیب:
تاج‌آباد - حسن‌آباد شازده - عیش‌آباد بوده که ر اساس این تصویب‌نامه به‌حافظیه -
حسن‌آباد و شهید سلیمان‌زاده تغییر می‌یابد.
8 - دهستان ملک‌آباد
--------------------------------------------------------
‌به مرکزیت روستای ملک‌آباد مشتمل بر 81 روستا، مزرعه و مکان به شرح زیر:
1 - ابراهیم‌آباد، 2 - اسدآباد، 3 - اسماعیل‌آباد، 4 - اصغرآباد ارجمندی، 5 -
الله‌آباد، 6 - امیرآباد شول، 7 - انورآباد، 8 - انورآباد، 9 - بهجت‌آباد، 10
-‌ایزدآباد، 11 - تفضل‌آباد، 12 - تلمبه ایزدآباد شریف، 13 - تلمبه بارانی، 14 -
تلمبه حبیب‌الله قاسمی، 15 - تلمبه دانشگر، 16 - تلمبه رضاآباد، 17 - تلمبه‌طیاری،
18 - تلمبه عطاری، 19 - تلمبه غلامرضا شیبانی، 20 - تلمبه کاظم‌آباد، 21 - تلمبه
کاظم‌آباد امیری، 22 - تلمبه کریم و شرکاء، 23 - تلمبه کفریز‌صدرزاده، 24 - تلمبه
محمد شفیع افشارزاده، 25 - تلمبه محمود شیبانی، 26 - تلمبه‌های نظام شریف، 27 -
تلمبه هوشنگ طیاری، 28 - چاه نایی، 29 -‌حسن‌آباد، 30 - حسین‌آباد، 31 - حسین‌آباد
نظام، 32 - حمدیه، 33 - خسروانی، 34 - دارستان، 35 - رضوان‌آباد، 36 - سیف‌آباد،
37 - شرکت پرواربندی‌ملک‌آباد، 38 - شریف‌آباد، 39 - شریف‌آباد، 40 - صالح‌آباد،
41 - عباس‌آباد، 42 - عبدل‌آباد، 43 - علی‌آباد، 44 - علی‌آباد، 45 - فخرآباد، 46
- قادرآباد، 47- قاسم‌آباد، 48 - کفریز، 49 - کمال‌آباد، 50 - ماهی‌آباد، 51 -
محمدآباد، 52 - محمدآباد انوری، 53 - محمدآباد طاقی، 54 - محمودآباد، 55 -
مزرعه‌اسلام‌آباد، 5
6 - مزرعه اسلام‌آباد، 57 - مزرعه ده قضای، 58 - مزرعه شراره‌آباد، 59 - مزرعه
عسکرآباد، 60 - مزرعه قیچ‌آباد، 61 - مزرعه مافون، 62 - مزرعه‌هجرت، 63 -
ملک‌آباد، 64 - رمجرد، 65 - تلمبه غلامعباس موئی، 66 - تلمبه گاوداری جهاد، 67 -
تلمبه خانواده شهدا، 68 - تلمبه اسلام‌آباد، 69 -‌مجتمع کشاورزی شهید عتیقی، 70 -
تلمبه فرامرز، 71 - تلمبه سید محمد حسینی، 72 - تلمبه اسماعیل شول، 73 - مافون، 74
- تلمبه عباس‌آباد، 75 -‌ تلمبه حاج علی خواجویی، 76 - علی‌آباد خشک، 77 - صحابیه،
78 - تلمبه شهسوار، 79 - رضاآباد، 80 - تلمبه ابوالقاسم داوودی و مهدی‌زاده، 81 -
تلمبه‌حاج علی خواجویی.
9 - دهستان نجف‌آباد
--------------------------------------------------------
‌به مرکزیت روستای نجف‌آباد مشتمل بر 90 روستا، مزرعه و مکان به شرح زیر:
1 - احمدآباد خواجه، 2 - احمدآباد سید میرزایی، 3 - اسماعیل‌آباد، 4 - اکبرآباد
دیوان بیگی، 5 - امام‌زاده علی، 6 - بهجت‌آباد کفه، 7 - قادرآباد، 8 - تلمبه‌چاه
پت، 9 - جلال‌آباد، 10 - جنت‌آباد، 11 - حجت‌آباد، 12 - حسین‌آباد، 13 - حمیدآباد،
14 - دهنو، 15 - دهنو شور، 16 - دهنو قلعه سنگ، 17 - دهنو‌وسطی، 18 - رحیم‌آباد
سفلی، 19 - رحیم‌آباد علیا، 20 - رحیم‌آباد کفه، 21 - سعادت‌آباد، 22 - سلیمانیه،
23 - صالح‌آباد، 24 - صالح‌آباد، 25 - صنعت‌آباد،26 - عباس‌آباد، 27 - عزت‌آباد،
28 - علی‌آباد خشک، 29 - علی‌آباد خواجه، 30 - علی‌آباد شیخ، 31 - علی‌آباد قلعه،
32 - فتح‌آباد، 33 - حسام‌آباد، 34 -‌فیروزآباد، 35 - قطیبه، 36 - کیم‌آباد، 37 -
کسریم‌آباد فریدونی، 38 - کمال‌آباد، 39 - کهن شهر، 40 - گهمکان، 41 - محمدآباد
مقدس، 42 - محمودآباد شیخ،43 - مرغداری ولی، 44 - مزرعه اسلام‌آباد تنبور، 45 -
مزرعه اکبرآباد، 46 - مزرعه سجادیه، 47 - مسجد صاحب‌الزمان، 48 - مظفرآباد، 49 -
مظفرآباد، 50- مظفرآباد رضوی، 51 - منصورآباد قلعه سنگ، 52 - مهدی‌آباد، 53 -
نجف‌باد، 54 - هدایت‌آباد، 55 - تأسیسات توانیر، 56 - کارگاه شرکت مثلث، 57
-‌پاسگاه خیرآباد،
58 - کارگاه سنگ‌شکن، 59 - میادین تیر، 60 - معدن سنگ چینی، 61 - تلمبه جمشید
سلیمان‌پور، 62 - تلمبه استاد محمدعلی، 63 - تلمبه‌محمد حمزه، 64 - تلمه کرامت، 65
- تلمبه احمد، 66 - تلمبه خشک، 67 - تلمبه مهدی، 68 - تلمبه ریگ‌آباد، 69 -
رحمت‌آباد، 70 - پادگان قدس، 71 -‌تلمبه ارباهیمی، 72 - تلمبه موسی، 73 - تلمبه
کهن‌شهر، 74 - کارگاه پودرسنگ، 75 - توانیر، 76 - برج‌آباد، 77 - حسین‌آباد
محمدرضا خان، 78 - جلال‌آباد‌موقوفه، 79 - مرغداری عباس شهبا، 80 - تلمبه مهدی، 81
- تلمبه اکبرآباد، 82 - تلمبه ماشاالله‌پور، 83 - موتور شهرداری، 84 - پارک صنعتی،
85 - موتور‌شهرداری، 86 - دامداری بازعلی، 87 - موتور شهرداری، 88 - موتور
شهرداری، 89 - کارگاه آسفالت، 90 - وحدت‌آباد
‌تذکار - در دهستان فوق‌الذکر نام قبلی روستاهای ردیف‌های 33 و 90 به ترتیب:
فرخ‌باد حسام - شاه‌آباد بوده که بر اساس این تصویب‌نامه به حسام‌آباد و‌وحدت‌آباد
تغییر می‌یابد.
‌تبصره 1 - هر گونه روستا، مزرعه و مکان که قبلاً در تابعیت این شهرستان بوده و در
فهرست نقاط واقع در دهستانهای تابعه و کورکی‌های مربوطه منظور نشده،‌مادامی که
دهستان‌بندی در شهرستانهای همجوار به اجرا در نیامده همچنان از لحاظ نظام اداری در
تابعیت دهستان مربوطه در این شهرستان باقی خواهد بود.
‌تبصره 2 - وزارت کشور موظف است امکانات اجرایی این مصوبه را در مورد دهستانهای
همجوار با شهرستانهای دیگر د راولین فرصت فراهم نماید.
‌تبصره 3 - با تصویب محدوده دهستانهای واقع در این شهرستان، چنانچه روستا، مزرعه و
مکان دیگری به جز فهرست اسامی نقاط مندرج در نقشه کروکی‌ضمیمه و در محدوده آن
ملاحظه شود یا در آینده بوجود آید در حوزه و تابعیت دهستان مربوطه خواهد بود.
‌میرحسین موسوی - نخست‌وزیر
موضوعات مرتبط: سیرجان
نویسنده : .
تاریخ : ۱۳۹۱/۰۱/۱۳

مائده هفت ساله لحظات عمرش را با درد جانکاهی در قلبش سپری می کند و درحالی چشم به راه نقطه امیدی برای ادامه زندگی است که به دلیل دمای بالای بدنش جانپناهی جز یخچال ندارد! زمستان ها سرفه می کند و تابستان ها از فرط گرما ساعتی را در یخچال خانه می نشیند تا نفسش بند نیاید.
مائده دختر بچه سیرجانی هر چند تنی رنجور و کوچک دارد اما این دختر بچه در قلب خود درد سنگینی را جای داده است، مائده به دلیل بیماری مادر زادی تنها نیمی از قلب خود را در سینه دارد و ۷ سال گذشته را با درد ناشی از این کمبود سپری کرده است.


مائده هفت سال دارد. او مثل تمام هفت ساله های دیگر باید اول مهر به کلاس اول می رفت. اما پایش را به کلاس درس نگذاشت. مائده هفت سال دارد. او باید از بازی با همسالانش لذت ببرد اما او زمستان ها سرفه می کند و تابستان ها از فرط گرما ساعتی را در یخچال خانه می نشیند تا نفسش بند نیاید. مائده از یک بیماری قلبی مادرزادی رنج می برد. بیماری که به گفته پزشکان هر لحظه می تواند موجب شود تا «مائده» از دست برود.



بیماری عجیب مائده
به جای زنگ خانه باید درِ گاراژ را بکوبی. در که باز می شود باید از کنار یک خودروی پارک شده گذر کنی تا به یک درِ چوبی کوچک برسی. اهل خانه تعارف می کنند و در باز می شود. حالا با یک اتاق حدودا ۲۰ متری روبرو می شوی که تمام وسایل زندگی یک زوج جوان و دو فرزندشان (مائده ۷ ساله و عارفه ۵ ساله)در آن چیده شده است. «ببخشید آقا. خانه ما آشپزخانه و پذیرایی اش یکی ست.» این را احمد قاسمی مرد خانه به زبان می آورد و معصومه علیخانی هم با تکان دادن سر حرف های شوهرش را تایید می کند. زن و شوهری که این روزها غم اصلی شان نداشتن خانه ای متعلق به خودشان نیست. آن ها نزدیک هفت سال است که از دردی بزرگ رنج می برند. دردِ «مائده». مائده از یک ناهنجاری مادرزادی رنج می برد.
معصومه می گوید: فرزندش وقتی پنج ماهه بوده یک پزشک متخصص اطفال در سیرجان متوجه صدای اضافی در بدن او می شود. پس از آن یک متخصص قلب تشخیص « ناهنجاری مادرزادی قلبی» را می دهد. پس از آن معاینه های دقیق یک پزشک متخصص قلب در شیراز راز بیماری عجیب مائده را برملا می کند.
به گفته احمد قاسمی پزشکان گفته اند که “بطن چپ در قلب مائده تشکیل نشده، سرخ رگ به سیاه رگ پیوند خورده، یکی از دریچه های قلب بسته است و یک حفره در قلب شکل گرفته است.” از زمان تشخیص بیماری مائده تاکنون اما هیچ پزشکی حاضر نشده که او را تحت عمل جراحی قرار دهد. معصومه علیخانی مادر مائده می گوید دو پزشک متخصص در شیراز و در کرمان تاکید کرده اند که مائده برای زنده ماندن بختی ندارد و در فاصله کوتاهی جانش را از دست می دهد. مادر مائده درباره پرونده پزشکی فرزندش و لحن ناامیدانه برخی پزشکان هم می گوید: یکی از پزشکان پرونده فرزندم را پاره کرد و گفت دیگر پیگیری نکنید فرزندتان به زودی می میرد. حالا شش سال از این حرف گذشته ولی مائده زنده مانده است.

اگر ۳۰ میلیون داری اینجا قدم بزن
پس از این اظهار نظر پدر و مادر مائده دست از تلاش نمی کشند و به تهران می روند. یک پزشک متخصص قلب در یک بیمارستان خصوصی او را معاینه می کند و باز هم تاکید می کند که پیگیری مداوای مائده بی فایده است.
معصومه علیخانی در این باره می گوید: دکتر به من گفت فکر کن یک عروسک داشتی و حالا عروسکت خراب شده و باید ازش دل بکنی.هنوز حرف معصومه تمام نشده که احمد می گوید: نه فکر کنم! وقتی دیدند ما پول نداریم خیلی رغبتی به درمان مائده نشان ندادند. همین دکتر به ما گفت اگر ۳۰ میلیون تومان توی جیبتان دارید توی راهروهای این بیمارستان قدم بزنید. اگر ندارید الکی وقت تلف نکنید.

برق امید در چشمان پدر
به گفته احمد قاسمی آذرماه امسال کور سوی امیدی برای شان روشن شده. مائده از طرف اداره بهزیستی سیرجان به یک پزشک در تهران معرفی شده و دوباره پرونده جدیدی برای او تشکیل شده است.
احمد می گوید: این دکتر به مان گفت یا باید پیوند قلب انجام شود و یا قلب فعلی جراحی شود. در زمان گفتن این حرف ها چشم های احمد برق می زنند؛ برقِ امید. البته بلافاصله این را هم یادآوری می کند که پزشک تاکید کرده احتمال موفقیت عمل جراحی فرزندش تنها پنج درصد است.

اگر پول داشتیم…
احمد کارگر است. جوشکار و برق کار صنعتی است. می گوید در شرکت “گهر روش” از شرکت های زیرمجموعه شرکت گل گهر سیرجان کار می کرده که در جریان تعدیل نیروهای سال گذشته اخراج شده و با وجود وعده و وعيدها برای عقد قرارداد با نیروهای تعدیل شده در پروژه های دیگر، هیچگاه سراغ احمد را نگرفته اند.
او حالا به صورت روزمزد در شرکت های مختلف کار می کند و ماهیانه به طور متوسط ۴۵۰ تا ۵۰۰ هزار تومان درآمد دارد که ۱۰۰ هزار تومانش را می گذارد برای اجاره خانه ۲۱ متری اش. وقتی از احمد می پرسم منبع درآمد دیگری ندارید، پاسخ می دهد نه. اما معصومه بلافاصله با لبخندی تلخ می گوید: چرا یارانه هم می گیریم. هر دو ماه یک بار هم بهزیستی رقمی در حدود ۵۰ هزار تومان به حساب مان می ریزد. البته بعضی ماه ها هم می گویند مشکل دارند و همین رقم را هم نمی دهند.
مائده این روزها در نوبت آنژیوگرافی است اما پدرش معتقد است که تنگدستی موجب شده تا مداوای فرزندش هربار به دلیلی به تعویق بیفتد: اگر پول داشتیم حتما می توانستیم آنژیوگرافی را زودتر انجام دهیم اما وقتی دستمان خالی است کسی به ما اعتنا نمی کند.

زندگی در یخچال
بیماری مائده برایش پیامدهای زیادی داشته است. این دختر هفت ساله از کمبود وزن رنج می برد به طوری که تنها ۱۳ کیلو وزن دارد. همچنین به گفته والدین مائده او از بیماری ریوی رنج می برد و دایم در حال سرفه کردن است. دندان های مائده هم تحت تاثیر بیماری اصلی اش عفونت شدیدی دارند.
پدر مائده می گوید: درمان عفونت دندان های فرزندش نزدیک به سه میلیون تومان هزینه دارد. رقمی که تامین یک سوم آن هم برای این خانواده امکان پذیر نیست. وقتی که پول نیست مائده هم باید فعلا با همین دندان ها بسازد. این ها البته همه مشکلات نیست. دمای بالای بدن مائده موجب شده تا او در گرمای تابستان چند ساعت در یخچال بنشیند. معصومه می گوید: تابستان ها مائده خیس عرق است. او را هر روز با دعوا از یخچال بیرون می کشم.

راضی به رضای خدا….
هوا دارد رو به تاریکی می رود. مائده از ابتدا تاکنون ساکت مانده و کلمه ای به زبان نیاورده. پدر و مادرش اما همچنان دارند درد دل می کنند و از شرایطی که در آن گرفتار مانده اند می گویند. وقتی سوال می شود که حالا برنامه تان برای مداوای دخترتان چیست؛ احمد بلافاصله می گوید: راستش به این جماعت امیدی ندارم. اما دلم می خواهد بروم سراغ پزشکی که ایمان داشته باشد و تنها هدفش پول درآوردن نباشد. و در ادامه مادر مائده می گوید: اگر یک پزشک خوب هر کاری که از دستش بر می آید را انجام دهد وجدان مان آرام می شود. ما می خواهیم هر کاری که می شود را انجام دهیم نتیجه را هم به خدا واگذار می کنیم؛ راضی هستیم به رضای خداوند.

دوست دارم برف را ببینم
حرف های احمد و معصومه تمام شده، مائده برای لحظه ای کوتاه در پاسخ به این سوال که چه چیزی را دوست داری؛ می گوید: “دوست دارم برف بیاد” لحظه ای بعد مائده دفتر نقاشی اش را هم نشان می دهد. وقتی می پرسم نقاشی چی می کشی؛ می گوید: خونه می کشم. خونه خودمون رو کشیدم. اتاق ها مال ما هست. همه مون یک اتاق داریم.” مائده چشم انتظار نگاهی مهربان هوا کاملا تاریک شده. وقتی از درِ چوبی بیرون می زنی تاریکی گاراژ بیشتر به چشم می آید. تا دمِ در همراهی ات می کنند. احمد مائده را بغل کرده و دست عارفه در دست معصومه است. مراسم خداحافظی تمام می شود احمد و مائده بر می گردند به داخل خانه. مائده اما چشم به بیرون دارد؛ شاید چشم انتظار است؛ چشم انتظار نگاهی مهربان یا در انتظار دست های سخاوتمند مردمانی که سرنوشت «مائده» ها برای شان اهمیت دارد.

منبع: afkarnews.com

گردآوری: مجله آنلاین روزِ شادی
موضوعات مرتبط: سیرجان
نویسنده : .
تاریخ : ۱۳۹۰/۰۷/۳۰

از دوچرخه اش پیاده شده بود و از زیر پل نجف شهر عبور میکرد.

هیئت توریستی اش با آن کلاه حصیری ، جلیقه و عینک آفتابی اش باز هم  توجه ام را جلب کرد.

سعی کردم بایستم اما زیر پل جای توقف نبود ، صد متر جلوتر رفتم و ماشین را در جای مناسبی پارک کردم  دوربین را آماده کردم و از دور چند عکس از او گرفتم.

مرد عجیب در سیرجان

منتظر ماندم  تا به من برسد.

از او پرسیدم این  نوشته ها چیست که به خودت آویزان کرده ای ؟ هدفت چیست؟

جوابداد: خب بخوان. برای ترویج دین خداست...

مرد عجیب در سیرجان

تمایلی نشان نداد که چیز بیشتری از او بدانم!

هنگامی که متوجه شد میخواهم از او عکس بگیرم گفت : صبر کن. بعد انگشت اشاره اش را به سمت سرش گرفت ( شاید اشاره به تفکر ) و گفت: حالا بگیر.

مرد عجیب در سیرجان

از نوشته هایی که به سینه و کمرش چسبانده بود هم نمی شد چیزی زیادی فهمید.

انگار زیاد اهل حرف زدن و توضیح نبود.

مرد عجیب در سیرجان

از من عبور کرد .

مرد عجیب در سیرجان

پنجاه متر جلوتر خم شد و از توی زباله ها کتابی را برداشت آنرا تکاند و مشغول خواندن آن شد.!!

مرد عجیب در سیرجان

اولین بار نبود که او را می دیدم قبلا هم چند بار این مرد را در سیرجان با همین ترکیب دیده بودم.

اما امروز موفق شدم برای اینترنت چند عکس از او بگیرم و این بد نبود.

گرچه نتوانستم بفهمم حامل چه پیامی است.

موضوعات مرتبط: سیرجان، نجف شهر
نویسنده : .
تاریخ : ۱۳۸۸/۰۸/۰۷

پسته ایران بر گُرده تاریخ جهان

پسته سیرجان
برداشت محصول پسته                                                                                                                                               

آقای محمد حسین ابریشمی ، در کتاب پسته ایران ، نوشته است:

پرفسور گریشمن میگوید اولین درختان پسته بوسیله هخامنشیان از ایران به  حلب برده شد. پارت ها ( = اشکانیان ، حکومت ۲۵۵ پیش از میلاد مسیح - ۲۲۶ پس از میلاد مسیح ) به خواص انرژی زای پسته پی برده بودند ، لذا در سفرهای راه دور ، شکار و جنگ پسته به همراه داشته اند.


خوشه نارسیده پسته در باغ    / عکاس: امین ارجمند                                                                                                              

در زمان ساسانیان (۲۲۶ - ۶۵۲ میلادی) پسته ایران به چین صادر می شد و پسته گرگانی شهرتی بسزا داشت. همان زمان پسته برشته نمک سود و پسته تازه از تنقلاتی بود که مصرف می شد.


پسته های چرخ شده بر روی نوار / عکاس: امین ارجمند                                                                                                           


یزد گزد سوم - آخرین پادشاه ساسانی - (۶۳۲- ۶۵۲ میلادی) زمانی که در جنگ عربهای مسلمان عقب نشینی می کند ، به مرزبان طوس دستور می دهد مقادیر قابل توجهی از خوراک های مغذی ) عسل ، خرما ، گوشت نمک سود) از جمله دو هزار بار شتر پسته ذخیره کرده و برای مقاومت آماده باشد. در این دوره از مغز پسته برای ساخت شیرینی بهره می بردند و در شهر بخارا ، راسته بازار پهلوی ( که زبان فارسی عصر ساسانیان بود )، به نام بازار پسته شکنان شهرت داشت.



آغاز مکانیزاسیون برداشت در ترمینال از بار انداز شروع می شود / عکاس: امین ارجمند                                                                  

بعد از ورود اسلام به ایران ، نهال پسته ایران به نقاط مختلفی از جمله جزیره سیسیل( در دوره کلبیان ) و تونس ( در دوره اغالبه )برده شد و نام ایرانی < پسته > به لهجه های اروپایی ، عربی و غیره متداول شد.


خشک کردن  در زیر نور آفتـاب آخرین مرحله در ترمینال قبل از ضبط / عکاس: امین ارجمند

نام < پسته > در زبانهای ملتهای جهان برگرفته از واژه ایرانی یا پارسی < پستک = pestk > و فارسی کنونی < پسته > است که متاثر از قواعد تلفظی و گویش های متفاوت اما کما بیش مشابه در جوه مختلف مانند: پستاکیا ، پستاتیو ،پیستاک ، فستق و غیره.. تداول دارد.
واژه ایرانی پستک ، کلمه و یا لفظ صوتی ( نام آوا / Onomatopoeia ) است که از شکستن پسته محصول درختان خودروی جنگل های خراسان ناشی می شود که در منابع کهن ایرانی به صوتی بودن این کلمه و واژه فارسی بوس ( Boos ) اشاره شده است.

با سپاس از:
خبرنامه پسته / انجمن پسته ایران
پایگاه خبری تحلیلی سیرجان نیوز
مهندس علی خواجویی
هنرمند عکاس: امین ارجمند


واژهای کلیدی: تاریخ پسته ایران ، تاریخچه پسته ، بازار پسته شکنان بخارا ، پسته ایران به روایت تاریخ ، اصل پسته از کجاست ،آیا پسته از ایران بوده است ،پسته و هخامنشیان، پسته گرگانی ، پسته کرمان ، پسته سیرجان ، پسته دارستان ، تاریخ پسته ایران ، قدمت پسته ایران.

موضوعات مرتبط: دارستان، سیرجان
نویسنده : .
تاریخ : ۱۳۸۸/۰۷/۱۹

پای صحبت‌های دلنشین مادر  سردار شهید «احمد شول» :

انتشار مصاحبه از پایگاه خبری تحلیلی شهید نیوز -  کد خبر: 1504


 وقتی جنگ شروع شد و خواست به جبهه برود، گفت: مادر، در حق فرزند گناهکارت دعا کن. بنده‌ی مخلصی نبودم. دعا کن خدا مرا ببخشد و شهادت نصیبم کند.
 

احمد کلاس اول است. خوب می‌خواند. انگار قبلاً الفبا را می‌دانسته. می‌پرسم: آسمان را دوست داری؟ جواب می‌دهد. نگاهش که می‌کنم می‌بینم حواسش جای دیگر است. لابد خیال دارد بپرسد زمین چقدر است؛ اما او نگاهش به زمین نیست. به رو به رو است. می‌گویم حواست کجاست. سرش را بر می‌گرداند و مظلوم نگاهم می‌کند. موهایش ظرف این یک هفته حسابی چرب شده. نمی‌گذارد...چه کنم؟ آخرین بار که تو تشت نشست، قبل از آن که آب به سرش بریزم، از جا بلند شد و گفت: من مرد شده‌ام. خودم بلدم و رفت. دو ساعت بعد که برگشت، دیدم موهایش از تمیزی برق می‌زند. با خودم گفتم: خدایا، این روستا که حمام ندارد؛ شهر رفتن هم که کار او نیست. دوباره پرسیدم: حواست کجاست؟ با دست، دورتر را نشان داد و گفت: علی یار، می‌خواهم با علی یار برویم بازی کنیم.
نمی‌دانستم او فرمانده است


علی یار، بچه‌ی خواهرش است؛ نوه‌ی خودم. انگار تواین دنیا فقط همدیگر را می شناسند. همیشه با هم هستند. حالا هم فکر می کنم می خواهند بروند یک گوشه بنشینند و به آسمان خیره بشوند؛ یا غلط نکنم، مثل همیشه می خواهند بروند با آب قنات سرد خودشان را بشویند. عیب ندارد‍! خدا را شکر، نازک نارنجی نیستند تا با یک سرما سینه پهلو بکنند. اگر این جوری فکر نکنم؛ چه کارکنم؟ هنوز هشت سالش تمام نشده ، می گوید: من مرد شده ام. می خواهد خودش کارهایش را انجام بدهد. فکر کنم وقتی لباس از تنش بیرون می آوردم تا صابون مالی اش کنم،‌خجالت می کشید. تا آن روز اگر دوام آورد،‌ به خاطر احترام مادری ام بود. بچه عشایر است دیگر... تو خونش غیرت دارد. خدا به خیر بگذراند؛ لابدامسال که به کلاس دوم می رود، اخلاقش هم عوض می شود!

رفت. اخلاقش هم عوض شد. نه این که شلوغ کار و بی تفاوت باشد؛ نه! داشت عاشقی را یاد می گرفت.

یک روز آمد و گفت:مادر، برایم کتابی بخر تا از روی آن قرآن یاد بگیرم.

گفتم:چطوری؟

گفت:معلم مان می خواهد یاد بدهد.

برایش خریدم. خیلی زود یاد گرفت.باورمان نمی شد. علی یار هم می آمد و با هم می نشسند قرآن می خواندند. اول روخوانی کرد. بعد یک روز صدای زمزمه ای شنیدم. سرم را به شیشه گذاشتم و نگاه کردم. متوجه نشد نگاهش می کنم. آهسته در را باز کردم. دیدم دو زانو نشسته است و قرآن را با قرائت می خواند. دلم نیامد حالی را را که به دست آورده بود، به هم بزنم. انس عجیبی با قرآن گرفته بود.

حالا هر روز سئوال تازه ای می کرد. از امام حسین علیه السلام و ائمه می خواست بداند. می گفت: آنها چطور بودند؟ به جز کلمه ی خوب نمی دانستم چه جوابی بدهم. برادر بزرگترین وقتی دیدار او خیلی علاقه نشان می دهد، یک کتاب برایش خرید. شب و روز سرش تو همان کتاب ود. فکر شکم و شام و ناهار نمی کرد. موقع کتاب خواندن حتی صدای ما را نمی شنید. چند روز بعد دیم وضو گرفت و به نماز ایستاد. چقدر خوب می خواند؛ بهتر از هر کس که دیده بودم . موقع نماز به هیچ چیز توجه نمی کرد. نگاهش پایین بود و آرام می خواند . حرکت اضافی نداشت. همین طور بی حرکت می ایستاد. یعنی اگر خانه آتش می گرفت، متوجه نمی شد. الله اکبر.

کم کم متوجه شدیم وقتی قرآن یا دعا می خواند، سوز عجیبی در صدایش موج می زند. بچه و آن ناله ی سوزناک؟!

خدا می داند از شنیدن صدایش حالمان دگرگون می شد. یک روز در ماه مبارک رمضان که معمولاً یک روحانی به روستا می آمد، دیدم احمد کتاب نوحه اش را برداشت. گفتم: کجا مادر؟

کنار را نشان داد و گفت: می خواهم بروم برای آقا نوحه بخوانم.

مرد روحانی با دیدن و درخواست او که می خواهد نوحه بخواند، اول زیاد توجهی نمی کند. بعد از سخنرانی ، مرد روحانی به احمد می گوید: بیا بخون ببینم چطور می خوانی.

می خواند و اشک به چشم جمعیت می آورد. مرد روحانی ناباورانه او را در کنار خوش می نشاند و می گوید که این اولین بار است کسی را در این سن و سال دیده  که به آن خوبی بخواند.

چند وقت بعد وقتی شور و علاقه اش را دیدم ، کتاب کوچکی برایش خریدم که چهار نوحه برای حضرت امام حسین علیه السلام، علی اکبر و سکینه داشت. احمد حالا با صدای بلندتر می خواند و خودش هم گریه می کرد. خدا می داند او با آن قلب کوچکش که دریایی از معرفت بود، چه می دید.

بعد از آن ماه مبارک، در ایام سوگواری میان جمعیت می رفت و با خواندش مظلومیت ائمه و آل محمد صل الله علیه واله را نشان می داد. گاهی اوقات هم در تعزیه نقش سکینه را می گرفت. اوایل نمی دانست که مرد نباید نقش زن را بازی کند.ما هم نمی دانستیم . خودش تحقیق کرد و گفت: هر چند به حضرت سکینه علاقمندم، اما چون اسلام دستور داده که مرد نباید لباس زنانه بپوشد و نقش زن را بازی کند، دیگر این کار را نمی کنم. با این حال به نوحه خوانی ادامه داد و روز به روز پیشرفت بیشتری داشت.

من هیچ وقت او را بیکار ندیدم. از همان کودکی وقتی از مدرسه می آمد، تکالیفش را انجام می داد، سجاده اش را می انداخت،‌کنار آن می نشست و دعا می خواند. هیچ توقع و انتظاری هم از ما نداشت.

با چشم خودش می دید که برای مخارج زندگی از صبح تا غروب کنار دارقالی می نشینم. فرش هم که می بافتم، مال خودمان نبود تا بتوانیم با درآمدش زندگی را تامین کنیم. برای مردم کار می کردم و مزد می گرفتم. احمد همهی این ها را خوب می فهمید؛ اما چه کار می توانست بکند؟ کودکی بود که در خانواده ای دست تنگ و کم درآمد چشم باز کرده بود. می دید که نان حلال با چه زحمتی به دست می آید. خدا را شکر می کنم که همین نان قناعت و زحمت از او آدم بزرگی ساخت. با گذشت زمان متوجه شدم خجالت می کشد دستش را تو سفره دراز کند. پانزده شانزده ساله بود که برای کمک به خرج خانواده به کارگری رفت. از کار نمی ترسید. می گفت خدا خودش گفته از تو حرکت، از من برکت. تاکی می شود دست من میان این سفره دراز باشد؟ همیشه هم به ما امید می داد و می گفت: خدا بزرگ است...بالاخره دوران سختی تمام می شود. دلم به درد می آمدوقتی می دیدم او در نوجوانی مجبور است برای معاش خانواده تن به کارهای سخت بدهد. سرانجام از آنجایی که اهل اسراف و خرج زیاد نبود، مقداری پول فراهم کرد.می دانست خدمت سربازی در پیش است؛ می بایست آینده گری می کرد.همین روزها بود که با بد و خوب دنیا آشنا شد. ظالم را شناخت و دلش می خواست ریشه ی آنها کنده بشود.ما نمی دانستیم با روحانیون تبعیدی به سیرجان ارتباط دارد؛ اما آثارش را در روحیه اش می توانستیم تشخیص بدهیم. وقتی به سربازی رفت شنیدیم. اما با حرف هایی که می زند، به قول معروف،کله اش بوی قورمه سبزی می دهد. هر وقت هم به مرخصی می آمد، با چند نفر به مسجد می رفت و خبرهای تازه را میان مردم پخش می کرد. نمی خواهم بگویم احمد خبر انقلاب و حضرت امام خمینی(ره) را به روستای ما آورد؛ اما خدا بهتر می داند و مردم شاهدند که او چشم همه را به ظلمی که شاه به مردم می کرد؛ باز کرد. همه فکر می کردیم زندگی باید همین طور باشد. به ظلم خو کرده بودیم. نمی دانستیم همین بچه های پا برهنه می خواهند عدل و داد را زنده کنند.

وقتی انقلاب شد، تنها کسانی می ترسیدند که دیگر نمی توانستند ظلم کنند. خانه ی ظلم خراب شد. اعلامیه هایی که احمد از امام می آورد، کار خودش را کرد. ما فهمیدیم یکی دلش برای مردم سوخته است. فهمیدیم فقط اسلام می تواند به ما کمک کند. سرانجام روضه ها و نوحه های احمد به نتیجه رسید. امام خمینی آمد. او مثل همه از شوق اشک می ریخت هیچ وقت آن قدر او را شاد ندیده بودم. ظالم ها ناراحت بودند و می خواستند کاری بکنند تا انقلاب نتواند بال و پر بگیرد؛ اما این بچه های مومن و مخلص نگذاشتند. خونشان را دادند، اما امام و انقلاب را رها نکردند.

احمد بعد از انقلاب یک دقیقه آرام و قرار نداشت. شب و روز می دوید. می گفتم: احمد جان، مادر، تو مگر خواب و خوراک نداری؟

می خندید و می گفت: مادر جان، فعلاً وقت نشستن نیست. فکر نکنم به این زودی ها هم بتوانیم بنشینیم . امروز اگر مردم فکر کنند انقلاب کردند و دیگر همه چیز تمام شد،‌راه به جایی نمی برند. انقلاب تازه شروع شده. ما هم همان جوان هایی هستیم که امام در گذشته می گفت:سربازان من در گهواره هستند. امام روی نیروی جوان خیلی حساب کرده. نباید به خیال پیروزی انقلاب، راه خودمان را بگیریم و برویم. مگر نشنیدی ضد انقلاب در کردستان چه کار می کند؟

خلاصه این عشق و علاقه اش به اسلام و انقلاب باعث شد تا لباس سبز پاسداری را به تن بپوشد. خیلی به آدم های مومن احترام می گذاشت. می گفت: مادر این لباس با لباس های دیگر فرق می کند. هر کس این لباس را بپوشد،‌باید آماده ی شهادت شود.

من هم که مادرم، می گفتم:خدا نکند احمد جان .

دستم را می بوسید و مثل این که التماس می کند، می گفت: نگو خدا نکند! بگو ان شاالله.

شب هایی که به خانه ی ما می آمد، مثل دوران کودکی اش سجاده پهن می کرد و آرام به خواندن دعا مشغول می شد. نیمه های شب می شنیدم صدای هق هق گریه  می آید. می دانستم این احمد  است که بعد از نماز شب به سجده افتاده است و زار می زند.

وقتی جنگ شروع شد و خواست به جبهه برود، گفت: مادر، در حق فرزند گناهکارت دعا کن.

گفتم: مادر، تو چه گناهی کردی.

گفت: بنده ی مخلصی نبودم. دعا کن خدا مرا ببخشد. و شهادت نصیبم کند. من گریه کردم و او را در آغوش گرفتم. تبسمی کرد و گفت: مادر، به امانت دل نبند، اما خدا را شکر کن تا به حال امانت دار خوبی بودی. همین مقام برای مادرات کافی است تا خدا درهای بهشت را به رویت باز کند.

گفتم: اگر شهید بشوی، چه کار کنم؟

گفت: به یاد شهدای کربلای گریه کن.

بعد از آن روز، جبهه خانه ی اول او شد. همسر و فرزندانش هم دیگر عادت کرده بودند. یک ندای دورونی به ما می گفت: احمد دیگر متعلق به هیچ کس نیست الا خدا.

وقتی از مرخصی می آمد، یک کف دست خاک جبهه را هم می آورد. می خندیدم و به شوخی می گفتم: احمد، سوغاتی تو این است.

خاک را می بویید، به صورتش می مالید و می گفت: بیا بو کن مادر، ببین چه عطری دارد.

می گفتم: مادر، مگر خاک هم عطر دارد؟

چشمانش را می بست و می گفت: بله مادر، این خاک، عطر خون شهدا را دارد. بعد توضیح می داد که خون چند شهید به اسامی فلان  روی این خاک ریخته است.

این جا هم که می آمد  نمی توانست آرام بنشیند. می رفت روستاهای اطراف سخنرانی می کرد تا مردم را برای  جبهه جذب کند.می گفت: ما باید دشمن را به ذلت بکشانیم . هر نیرویی که ما به جبهه می بریم، ده برابر سربازهای عراقی ارزش دارد.

گاهی اوقات به او می گفتم: مادر، تو جبهه خیلی جلو نروی.

می خندید و می گفت: ما را که جلو نمی برند. همان عقب نگهبانی می دهیم.

خدا می داند من نمی دانستم او فرمانده است. یعنی هر وقت می پرسیدم تو جبهه چه کار می کنی،‌جواب می داد: برای امثال من بالاخره یک کاری پیدا می شود. فقط می دانستم او خیلی مومن است،‌ به نماز و روزه اهمیت می دهد، اهالی دوستش دارند. همین! وقتی شهید شد، فهمیدم او چه کسی بوده. دوستانش گفتند. به حق خدا یک بار نگفت من چه کارهایی کردم. وقتی به کردستان رفت و برگشت هم هیچی نگفت! نگفت دلاوری ها کرده، چطور دشمن خوار و زبون را فراری داده اند.می گفت: کار ما آن جا بخوروبخواب است. صبح کره و عسل می خوریم وناهار و شام که تعریف ندارد...مرغی، بوقلمونی ؛ خلاصه یک چیزی می رسد. غافل از این که اگر غذایی به آنها می رسیده، به بچه های فقیر می داده اند. گرسنگی می کشیده اند. زیر رگبار گلوله های از خدا بی خبرهای ضد انقلاب لحظه ای خواب و آرامش نداشته اند. احمد با خدا معامله کرده بود. اگر به اصلش برسی، احتیاجی به تعریف از خودش نداشت. اگر هم من می پرسیدم، به خاطر مهر مادری بود. دفعه ی آخر که به مرخصی آمد، دیدم کتاب های قرآن و نهج البلاغه و مفاتیح اش را هم آورده. گفتم: مگر دیگر نمی خواهی به جبهه برگردی؟

گفت: چرا ... می خواهم برگردم؛ اما این کتاب ها را آوردم برای بچه ها به یادگار بگذارم.

اشکم در آمد. دلم شکست و گفتم: مادر، این قدرغریبانه حرف نزن.

حالش با روزهای گذشته فرق می کرد. نمی دانم لبش متبسم بود یا نه ؛ آهی کشید و به جای نامعلوم خیره شد؛ مثل روزهای کودکی اش که به آسمان خیره می شد ، عمیق! گفتم: مادر، به چه فکر می کنی؟ گفت: چقدرآسمان بزرگ است!

همیشه از بزرگی آسمان می گفت؛ اما هیچ وقت از زمین حرفی نزد.

گفتم: آسمان مال خداست. معلوم است که باید بزرگ باشد.

گفت: کاش می شد وقتی به آسمان نگاه می کنیم، بتوانیم آنهایی را که دوست داریم و دیگر بین ما نیستند، ببینیم.

راستی کاش می شد! او هم دلش می خواست دوستانش را که شهید شده بودند؛ مثل من که دوست دارم او را ببینم. با این که تا آن روز، چند بار مجروح شده بود.اما این طوری حرف نزده بود.دلم ریخت. یک روز به جبهه  رفتنش ، حمام رفت و لباس هایش را مرتب پوشید.

از زیر قرآن ردش کردم و صورتش را بوسیدم. گفت: مادر این دیدار آخر ماست... هر چی دلت می خواهد، مرا ببوس.

گفتم: نگو مادر، خدا ان شاالله شما را حفظ کند تا به اسلام خدمت کنید.

رفت. دو روز بعد خبر آوردند مجروح شده است؛ می دیدم که همه ناراحت هستند. می دانستم شهید شده است. اما نمی خواستم باور کنم که دیگر او را نمی بینم.

قبل از شهادت برای یکی از دوستانش تعریف کرده بود: دیشب خواب دیدم به حرم مطهر امام ضاعلیه السلام رفتم. خیلی ساکت بود. دیدم در ضریح باز شد.

داخل شدم و از شوق خودم را روی آرامگاه آن بزرگوار انداختم. ناگهان دیدم در ضریح بسته شد.

بعد به آن دوستش گفته بود: این آخرین دیدار ماست. من می دانم به زودی شهید می شوم.

هیچ کس نمی تواند به قلب مادر دروغ بگوید. همه می گفتند او زخمی است و در تهران بستری شده. پرسیدم:پس چرا ناراحتید.

گفتند:خسته ایم.

...صبح، قامت شب را می شکست. غروب روی شهر می ریخت!

خدایا، چرا این قدر دیر صبح شد؟!اقوام آمدند. مثل آن شب که دور از چشم مردهایشان شلیته به تن کرده بودند، نبودند! امروز سیاه به تن داشتند و صورتشان جای ناخن کشیدن بود. همه با هم اشک می ریختند. یک نفر گفت:احمد به ملکوت اعلی پیوست.

می خواستم گریه کنم؛ اما مگر اشک می تواند زخم دل را التیام دهد؟

گفتم:الان کجاست؟

گفتند: سردخانه ی سیرجان.

شب تا صبح نخوابیدم. صبح، نماز را خواندم و رفتم.آرام خوابیده بود. گفتم: احمد جان، مادر، تو سابقه نداشت این قدر دیر از خواب بلند شوی . نمازت قضا می شود. بلند شو پسرم. مگر نمی گفتی اگر آفتاب روی جوان را بگیرد، کاهل می شود؟بلند شو مادر. مگر یادت نیست وقتی می خواستم تنت را بشویم، فرار می کردی؟ می گفتی خجالت می کشم. مادر جان، بلند شو لباس تنت نیست.

گفتم و گریستم. چشمم افتاد به خال سبز هاشمی . گلوله یا ترکش، نمی دانم....درست روی خال اصابت کرده بود. گفتم:مادرجان. رفتی؟برو؛ اما تو که بی وفا نبودی. لااقل مادرت را هم صدا کن. صدایش در گوشم زنگ انداخت . انگار جوابم را می داد. می شنیدم. مادر، تو مگر نگفتی در راه امام حسین(ع) هر چه شمشیر بزنی، زده ای؟ اما بالاخره راه او بی خون و شهادت نمی شود. گفتم: درست شنیدی مادر. خداحافظ

شهید شول در سال 1337 در شهر سیرجان استان کرمان متولد شد و با علاقه و تشویق پدر و مادرش در 12 سالگی به مداحی اهل بیت روی آورد و در هر فرصتی در مساجد و حسینیه ها و تکایا به ذکر فضایل اهل بیت می پرداخت.

 با وجود فاصله 6 کیلومتری خانه شهید شول تا مدرسه، وی هر روز این راه را پیاده می رفت و بر می گشت و از شاگردان ممتاز مدرسه بود اما به دلیل فقر خانواده و برای کمک به معاش خانواده و برادران و خواهرانش ترک تحصیل کرد و در 13 سالگی هم پدر خود را از دست داد و مسئولیت خانواده را به عهده گرفت.

درنهایت در 14 تیرماه سال 65 در عملیات کربلای یک در منطقه مهران بر اثر اصابت ترکش به سینه به شهادت می رسد.

 وی در جبهه ابتدا مسئولیت را با فرماندهی گروهان شروع کرد و تا فرماندهی گردان پیشرفت و هنگام شهادت فرمانده گردان 416 لشکر 41 ثارالله بود و نوای دلنشین او و شوق و علاقه ای که به امام حسین داشت زبانزد بود.

 

موضوعات مرتبط: دارستان، امیرآباد شول، سیرجان
نویسنده : .
تاریخ : ۱۳۸۸/۰۷/۰۶

مختصری بر زندگی دکتر حاج علی حاج صادقی
پزشک دل آشنای سیرجانی ها

 «نوشته: محمد شول »

آنچه من و دیگر همشهری های سیرجانی ام را وادار می کند تا از دکتر صادقی مطلب بنویسیم  ، حق شناسی کوچکی از خدمات فراوانی است که دکتر  در حق مردم سیرجان کرد. چنین شخصی را بایست  معرفی کرد  تا همگان بدانند  زنده ماندن و جاوید شدن را  تنها در سایه ی خدمت صادقانه به خلق به نیت رضای خدا می توان جست.

 

اگر چون صادقی مردی ، نمردی ، زنده می مانی

 

در سیرجان ما وقتی نام از خدمت صادقانه به میان می آید همگان به یک پزشک مردم دوست اشاره می کنند. پزشکی که در اوان جوانی همه ی ناز و نعمت زادگاه خود که طبیعتی بهشت گونه داشت را رها کرد و برای خدمت به خلق خدا به سیرجان آمد. آنزمان سیرجان جزو مناطق محروم بشمار میرفت.

این شخص کسی نبود جز  پزشک جان آشنای سیرجانی ها:مرحوم دکتر حاج علی حاج صادقی.

چهره ای تمام مردمی از یک پزشک ایرانی که مردمان دیار سیرجان  هر کدام از مهربانیهایش خاطره ای ستودنی به یاد دارند.

او که می گفت:

- هرگز مباد که معده را از غذاهای متلوّن انباشته کنیم تا گرسنگی از یاد برود . حرام باد بر من  لقمه ای بیش از آنچه مرا بر پا دارد تا چندانکه بتوانم به بیمارانم خدمت کنم.

صحبت از کسی است که به مولایش علی ع اقتدا نموده بود. لذا آستین  یاری به نیازمندان را بالا زد و ..

 

کودکی دکتر صادقی:

وبلاگ دارستان - دکتر صادقی

پدرش حاج ابوطالب حاج صادقی نان حلالش را از بخشش خدا در شغل عطاری داشت. دوران حاج ابوطالب زمانی بود که مردم برای بهبود بیماری از داروهای سنتی یا گیاهی استفاده میکردند و اتفاقا حاج ابوطالب هم که سررشته ی تبحری در این کار داشته به درمان مردم با داروهای گیاهی می پرداخته است.

مادر دکتر صادقی هم زنی پارسا بوده که چهار فرزند به دنیا آورده است. یک پسر به نام علی ( همین دکتر صادقی خودمان که در سال 1301 بدنیا آمد ) وپسری به نام احمد و دو دختر  خداوند به او عنایت کرده بود.

مادر علی اعتقاد داشت انسان فقط نباید برای خودش زندگی کند، باید برای دیگران و در خدمت دیگران باشد.

تفکر مذهبی و مردم دوستی که بر زندگی خانوادگی حاج ابوطالب حاکم بود کم کم علی کوچولو را برای خدمتگذاری به نیازمندان جامعه رشد میداد.

مادر  ، به علی یاد میداد که روی پای خود بایست و هرگز در برابر کسی جز خداوند سرت تعظیم فرو میاور. به علی یاد می داد: دست انسانهای نیازمند را بگیر..

علی ، هفت ساله که شد مادرش درگذشت و علی و دنیایش را تنها گذاشت.

***

یکسال از فوت مرگ مادر علی گذشته بود که حاج ابوطالب به ناچار زیر بار ازدواج دوباره رفت و این اتفاق برای روان آسیب دیده ی علی بسیار گران آمد. بطوری که جای خالی مادر از سویی و ازدواج دوباره پدر هم از طرفی او را به گوشه انزوا و تنهایی می کشاند. علی کم کم به گوشه ی تنهایی خزید  و سعی کرد با روی آوردن به مطالعه  ، روح "حساس و مادر دوست" خودش را تسلی دهد.

***

28 مرداد 1332  ،یعنی یکسال بعد از ورود علی به سیرجان بود که نیروهای ساواک به مغازه ی حاج ابوطالب حمله ور شده و با شکستن شیشه ها ، اموال پیرمرد را به غارت بردند. فشار عصبی آن روز حاج ابوطالب را دچار سکته مغزی کرد به طوری که  تا مدتی در بیمارستان چهر آذی تهران تحت مداوا قرار گرفت و سرانجام دار فانی را وداع کرد.

***

علی ، تحصیلات ابتدائیش را در شهرستان لنگرود گذراند ودوره ی متوسطه را در شهرهای رشت وانزلی به پایان رساند . از آنجا که به حرفه ی پزشکی بسیار علاقه مند بود پس از اخذ دیپلم وارد دانشکده ی پزشکی تهران شد و در سال1329 با مدرک دکترا فارغ التحصیل شد .

***

وبلاگ دارستان - دکتر صادقی

کم کم زمان سربازی فرا رسید و علی که دیگر حالا یک دکتر  بود برای گذراندن دوران خدمت وظیفه عمومی راهی بوشهر شد. دکتر حتی پس از پایان سربازی ، رغبت چندانی به طبیعت همیشه بهار زادگاهش نشان نداد . گویی لنگرود بدون وجود مادر برایش فاقد هر طراوت و زیبایی بود .

***

به موازاتی که دکتر صادقی رشد و نمو میکرد ، افکار و اندیشه های او نیز در وجودش جریان می یافتند. او اکنون مرد بزرگی بود که میتوانست توانایی خود در خدمت به مردم نیازمند بسنجد.انگار پس از سالها ، صدای لطیف مادر همچنان در گوشش طنین انداز بود که :

.... انسان فقط نباید برای خودش زندگی کند، باید برای دیگران و در خدمت دیگران باشد....

***

 صفات ارزشمند انسانی همچون ایمان ، پرهیزگاری و شجاعت در وجود دکتر علی صادقی ریشه می دواند به گونه ای که این خصائص نیکو در تمام دوران حیات اجتماعی ، زندگی شخصی و اداب و رفتار این مرد بزرگ دیده می شد .

***

ذوق دکتر صادقی در  خدمت رسانی به اقشار نیازمند جامعه تقدیر را چنین رقم زد که  قرعه ی سیرجان بنام این پزشک ایثارگر بیفتد و در گرمای مرداد ماه سال 1331 پای به این دیار بگذارد.

دکتر صادقی پس از ورود به سیرجان در تنها بیمارستان دولتی آنزمان سیرجان که واقع در میدان شهر داری بود به عنوان کفیل بهداری و پزشک  شروع بکار کرد .

دکتر صادقی سالهای سال در سیرجان ماند و صادقانه کمر به خدمت و طبابت خلق خدا بست.پس از اینهمه سال خلوص نیت ، دیگر خصوصیات اخلاقی این پزشک شریف و انساندوست رو نمایی می شد و مردم سیرجان و شهرهای اطراف با تکریم از وی یاد می کردند. او مردی مدیر و مدبر و دارای درجه بالایی از صبر و گذشت بود. به شایستگی با بیماران برخورد میکرد و در قبال اموال عمومی اهل سوء استفاده نبود و حتی دیگران را نیز از این کار منع میکرد.

گاهی اتفاق می افتاد که بیمارانی از سر تنگدستی از دفترچه بیمه دیگران استفاده میکردند. عکس العمل دکتر صادقی با اینگونه افراد ملایمت و مهربانی بود و بسیار اتفاق می افتاد که در برابر این افراد ، از حق ویزیت خود صرفنظر می کرد و دارو را روی نسخه ی معمولی می نوشت و لای دفترچه بیمه می گذاشت و به بیمار میداد.

سالهای آخر به یاد داریم حتی  نسخه دکتر ، کاغذ های معمولی ورق دفترچه یا باقیمانده مقواهای دور ریز بود که با حوصله ، قسمت سفید و قابل نوشتن آن ها را جدا کرده بود. خود من یک نمونه از این نسخه را یادگار نگه داشته ام.

ساده زیستی دکتر صادقی یکی از خصوصیات برجسته او بود که هر کس در  برخورد اول با دکتر متوجه آن می شد.

دکتر صادقی ، در حیات منزل ساده اش روی یک صندلی می نشست و همانجا ( بدون تشریفات و منشی و  نوبت ...) بیماران را ویزیت میکرد.

به وفور دیده شده بود که از بیماران نیازمند حق ویزیت نمی گیرد.

 

***

 

دکتر به امور مادی دنیا تعلقی نداشت . حتی بطور معمول در کنار ارتزاق ساده ، نیمی از درآمدش را برای مردم بینوا هزینه می کرد و نیم دیگر را برای انجام نیات خدا پسندانه ای مانند احداث بیمارستان یا دیگر بناهای خیریه  پس انداز می نمود که احداث بیمارستان امام رضا ع سیرجان در محله فقیر نشین شهر – معروف به محله ی بدر آباد - ، خود حالی از این موضوع است.

ارادت عجیبی به حضرت ثامن الحجج امام رضا ع داشت که این ارادت در نامگذاری بیمارستانی که در سیرجان احداث کرد به نام امام هشتم حضرت رضا ع  تاثیر داشت.

***

گرچه مجسمه دکتر را در سیرجان نصب نموده اند و پر ترافیک ترین بلوار شهر را به نام ایشان نهاده اند ، اما او نه برای نام که برای خدا کار میکرد.

***

 

فصل بهار ، هشتم اردیبهشت ماه 1369 برای سیرجان خزان زود رسی را بدنبال داشت.  خبر درگذشت دکتر صادقی مانند پتکی بر سر مردم سیرجان فرود آمد. خبر ناگهانی و بسیار شوکه کننده بود .

 پیکر این ابرد مرد انساندوست در حیاط بیمارستان امام رضا ع سیرجان در میان گریه سوزناک جمعیت  متراکم به خاک سپرده شد. روز تشییع جنازه دکتر را هیچ کس از خاطر نمی برد. روزی که شهر یکپارچه تعطیل شد و اندوهی غمبار بر سر شهر سایه افکند. کسبه و بازاری و اداری و روستایی و عشایر ، هزاران نفر با دل و جان دکتر فقیدشان را بر دوش حمل کردند و بر جنازه این خدمتگذار واقعی نماز خواندند.

روزهای نهم و دهم اردیبهشت همان سال سیرجان یکپارچه تعطیل عمومی شد تا از این پزشک اخلاق به شایستگی قدر شناسی شود.

او رفت ، دیگران هم می روند ، طبق آیه صریح قرآن که می فرماید: إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ

ما مملوک خداییم و یقیناً به سوی او بازمی  گردیم، اما درس بزرگی که این انسان به دیگر هم کیشان خود داد این بود که فرای هر مقام و منصبی میتوان به فکر دیگر انسانها بود و همه ی عمر را صرف خدمتگذاری به آنها مخلوقات نیازمند خداوند نمود و در دل مردم صاحب منصب شد. دکتر صادقی به لذات دنیوی پشت پا زد و طبیب دلها شد. او  توانست برای همیشه در قلب تک تک سیرجانیها به نیکی جاودان شود.

 

گاهی قلم و واژه ها نیز در برابر عظمت برخی انسانها اظهار عجز و ناتوانی می کنند. لذا نمیتوان با این چند کلمه در مقوله ای اینچنین کوتاه حق مطلب را بیان کرد.

***

 

خاطراتی که جسته و گریخته از این مرد بزرگ نقل می کنند حکایت  از روح بزرگ این مرد خدا میکند. چون فرصت کوتاهی است تنها به سه مورد اشاره خواهم کرد:

نسخه زندانی:

:- من راننده ی بنیاد بودم. تعدادی زندانی ( زندان با کار ) در مزرعه کار میکردند که پیرمردی از آنها دچار دل درد شدید شد. ناچار شدیم شب هنگام او را برای مداوا خانه دکتر صادقی ببریم. دکتر با خوشرویی پذیرفت و ضمن تشخیص بیماری پیرمرد از وضعیت زندگی او تفحص کرد ، پرسید:

-          شما که زندانی هستی خانواده ات را چگونه سیر می کنی؟

-          جواب داد: - زندان با کار هستم ، به این معنا که در مزرعه تحت مراقبت برای خانواده ام کار می کنم و معیشتی بدست می آورم

-          نسخه آماده شد و دکتر بدون دریافت حق ویزیت آن را به بنده داد.

-          با زندانی بیمار راهی داروخانه شدیم. نسخه  که پیچیده شد داروها را به ما دادند و اصل نسخه را نگه داشتند اما تقاضای بهای داروها را نکردند.!! کنجکاو شدم  و اصرار کردم بدانم موضوع چیست . گفتند آقای دکتر صادقی قبلا با داروخانه هماهنگ کرده که اگر تشخیص بدهند شخصی نیازمند است روی نسخه در کنار امضایشان یک علامت خاص بگذارند تا بهای داروها را داروخانه از بیمار نیازمند اخذ نکند، ما نسخه را نگه میداریم و خود دکتر ، پول داروها پرداخت می کند.

میوه برای پیرزن:

یک شب طبق عادت ساعات آخر شب ، دکتر در حال عبور از پیاده رو بود. چشمش متوجه پیرزن فقیری می شود که اطراف یک میوه فروشی تعطیل ، پرسه می زند و مشغول جمع آوری میوه های دور ریخته و پلاسیده است. دکتر پیش می رود چادری را که روی صندوق میوه است کنار می زند و می گوید: بیا و از داخل صندوق هرچه لازم داری بردار.

پیرزن با شک و تردید دکتر را نگاه می کند . دکتر وقتی احساس کرد پیرزن او را نشناخته میگوید: من صاحب این مغازه ام! بیا هرچه لازم داری ببر.

پیرزن با خاطر جمعی مقداری میوه توی سبد می ریزد و در حالی که زیر لب زمزمه می کند: ای مرد الهی خیر ببینی ، از محل دور می شود.

صبح روز بعد دکتر به همان میوه فروشی مراجعه کرده و مقداری پول به او میدهد و با عذر خواهی میگوید: شب گذشته میهمان داشتم ، مجبور شدم مقداری میوه از بساط شما بردارم و این پول بابت این جریان است.

چند روز از این ماجرا می گذرد. پیرزن مجدداً به مغازه همان میوه فروش میرود و میپرسد: صاحب این مغازه کجاست؟

میوه فروش خود را معرفی می کند ، پیرزن با ناباوری نگاهی می کند و ادامه میدهد: نه. شما نیستید. صاحب این مغازه کت و و ریش بلندی داشت.!!
تازه میوه فروش می فهمد که ماجرای میهمان دکتر صادقی از چه قرار بوده است.

***

دعای تیر بند

طرز برخورد دکتر بنا به نوع افراد متفاوت بود ، خاطره ای که از زبان یک کتابفروش نقل می شود هم نشان دهنده شوخ طبعی دکتر و هم  ذکاوت او در انتخاب متناسب جملات به تناسب هر شخص است.

در سیرجان قدیم به گروههایی از دزدان که با یورش از ارتفاعات بلند ، ما و منال کاروانها را به تاراج می بردند دزدان گردنه گیر می گفتند. آنها در گروه های مختلف بودند و هر گروه برای خود یک سر دسته ( رئیس ) داشت . سر دسته ی یکی از این گروه های راهزن که در حوالی سیرجان فعالیت داشتند ، شخص معروفی بود- که در کتاب معروف پیغمبر دزدان  استاد باستانی پاریزی نیز از آن نام برده شده است- این سردسته ی دزدان ، در اواخر عمر دست از دزدی کشید و ساکن بلورد سیرجان شد. سرانجام در سن پیری با فرود آمدن یک بیل به سرش ( توسط پسرش ) به قتل رسید. زمانی که دکتر صادقی برای معاینه جسد و صدور گوراهی دفن این راهزن به بلورد رفت دستور داد پیراهن مقتول را در آورند. ناگهان متوجه دستمالی ابریشمی شد که از زیر لباس به بازوی چپش بسته شده بود.!

دکتر سئوال کرد: این دیگر چیست؟! جواب دادند: دعای تیر بند است!

دکتر سریعاً گفت: ای کاش دعای بیل بند هم به بازوی راستش بسته بود تا اینگونه آسیب نمی دید!!

 وبلاگ دارستان - دکتر صادقی

***

دکتر صادقی بخش عمده ای از دسترنج طبابت چندین ساله ، حتی خانه و باغ پسته خود را وقف آستان قدس رضوی نمود. مبلغ نسبتا هنگفتی وجه نقد در بانک پس انداز داشت که طبق وصیت خودش بایست سود حاصله اش هزینه ی تحصیل دانشجویان پزشکی در سیرجان و لنگرود شود.

 

 

***

 

نوشته هایی از مرحوم دکتر صادقی:

از تفحص و کاوش پایان حال افراد عادی بگذرید یا در مدفن تاریخ مطالعه کنید .آن وقت قیمت عمر و حاصل افکار و اعمال را خواهید دید . آغاز و انجام عمر هر چه هست تمام می شود . قدر و قیمت این ساعات را باید دانست ،وقت را بیهوده نباید تلف کرد .

هروقت که در فکر اغتنام عمر برآئیم در پرورش روح وملکات وجدانی بذل مساعی نمائیم ، حیات معنوی ما از همان وقت شروع می شود . میلیون ها افراد وجود یافته و معدوم شده اند . کرور ها نفس می آیند و می روند ولی لذت حیات را آنهایی درک نموده اند که به نواقص وجود خود پی برده اند وظائف زندگی را دانسته ، مساعی را صرف کارهایی نموده اند که نور وجدان آنها روشنتر و افراد بی شمار هم از این نور بهره مند شده اند . خوب یا بد زندگانی می گذرد برکتیبه ای دیدم که نوشته است : «این نیز می گذرد .»

 

زمام  نفس را باید محکم در کف داشت ، تمایلات و احساسات را در اعمال غیر موفق خرج نکرد . بالاخره آنچه را که ما خوشی و لذت می دانیم در حصول آن با ارتکاب افعال دلخراش تن در می دهیم . اگر هم حاصل گردد و ثمر آرزو بروفق مراد برود ، باید دید در پایان ان چه خواهیم داشت . باید سعی کرد روزهای اخر زندگانی خرّم وجاودان باشد . باید در پی لذاتی بود که روح را از طراوت و وجدان را از صفا بی بهره نسازد . انسان برای سعادت جاودانی باید از غل و غش پاک شود . مکارم اخلاق را شیوه واساس زندگانی خود قرار دهد . برای فقدان ثروت فانی غمگین نشود ولی از گذشتن عمر ، این اکسیر نایاب متاسف گردد .

 وبلاگ دارستان - دکتر صادقی

یادش جاودانه و روح بزرگش با صالحین هم قرین باد.

 

***

 

«منبع: کتاب قلبی دریایی در عطشان کویر از سرکار خانم ایراندخت رضایی »

« با تشکر  از دوست گرامی ام حمید شول ، وبلاگ بشنو از نی »

 

کلید واژه: دکتر حاج علی حاج صادقی سیرجان+ دکتر صادقی سیرجان+ پزشک مردمی+ پزشک انساندوست+ پزشکان شایسته+ پزشکان سیرجان+پزشکان لنگرود+طبابت در سیرجان+ بیماران نیازمند+ وبلاگ دارستان

موضوعات مرتبط: سیرجان
نویسنده : .
تاریخ : ۱۳۸۸/۰۶/۲۴

احمدو

هم‌ولایتی بلند آوازۀ ما «احمدو» را نه شما تهرانی‌ها می‌شناسید و نه حتی با تلفظ درست نام نامی‌اش آشنایید. لطفا ً آن لبخند تمسخر را از گوشۀ لبتان مرخص فرمایید و زمزمۀ اعتراضتان را هم قطع کنید که «تلفظ درست یعنی چه؟ احمدو، احمدو است.» خیر قربان! احمدو احمدو نیست! تلفظ صحیح احمدو هنری است که نزد ما کرمانیان است و بس. ما ساکنان دارالامان کرمان کلمۀ «احمد» را درست به همان صورتی تلفظ می‌کنیم که نود و نه درصد شما هم‌وطنان فارسی‌زبان. یک در صد باقی‌مانده را هم به جماعتی اختصاص دادم که اخیرا ً از برکت روزگار حاضر، مشق تجوید کرده‌اند و حای حطـّی را با چنان غلظت ِ «خ» مانندی تلفظ می‌کنند که دل ِ در خاک پوسیدۀ مرحوم ِ یَعرَب بن قـَحطان غنج می‌رود. با عرض معذرت از این معترضۀ مزاحم، عرض کردم کلمۀ «احمد» را ما کرمانی‌ها به همان صورتی تلفظ می‌کنیم که شما تهرانی‌ها و خراسانی‌ها و حتی رشتی‌ها، اما به محض این که حرف دال مختصر تکانی خورد، و به قول نحویّون حرکتی به خود گرفت، میم ِ سرافراز ِ قبل از خود را دچار ِ سرافکندگی می‌کند و باز هم به تعبیر اهل اصطلاح فتحه‌اش را به کسره مبدل می‌سازد، آن هم چه کسره‌ای که خدا نصیب هیچ حرفی از حروف الفبا نکند.
اگر آشنایی، همسایه‌ای، کسی از هم‌ولایتی‌های بنده دم دستتان هست، همین الآن صحت عرایضم را می‌توانید امتحان کنید. روی یک ورقۀ کاغذ بنویسید «نمد، کبد، حسن، جعفر» و امثال این‌ها؛ صفحه را جلو چشم مبارکش بگیرید و بخواهید کلمه‌ها را جدا جدا تلفظ کند تا ببینید که تلفظش اندک اختلافی با دیگران ندارد. سپس در مرحلۀ بعدی همین کلمات را به نحوی بنویسید که حرف آخرشان متحرک شود، مثلا ً «نمد ِ چوپانی، کبد ِ از کار افتاده، حسین ِ اصفهانی، جعفر ِ رمال ...» و بار دیگر کاغذ را مقابل چشم ِ – باز هم البته مبارک ِ – طرف بگیرید و ببینید چه بلایی به سر «م»ی نمد و «ب»ی کبد و «س»ی حسن و «ف»ی جعفر می‌آید.
خوب، اکنون که بدین سادگی با یکی از رموز لهجه‌شناسی آشنا شدید، اسم نازنین احمِـدو را مثل ما کرمانی‌ها تلفظ کنید که پیش از این در جهل مرکـّب غوطه می‌زدید، و این منم آن که از این مصیبت نجاتتان داد، و به شکرانۀ آن اخلاقا ً موظفید بقیۀ روده درازی‌هایم را تحمل کنید و به روی مبارک نیاورید.
باری احمِدوی ما از آن لعبتان نازنین زمانه بود، و به حرمت همین شخصیت استثنایی بود که هم‌ولایتی‌های بنده هرگز اسمش را بدین سادگی بر زبان نمی‌آوردند، اسم پدر و مسقط الرأس آبا و اجدادیش را هم به دنبال نامش اضافه می‌کردند و می‌گفتند «احمِدو اصغر ماهونی»، که پدرش، اصغر، سال‌ها پیش، از ماهان به سیرجان مهاجرت کرده و این تخم دُلدل را هم با خودش به ولایت ما آورده بود. شغل پیر مرد دلالی قالی بود. مبادا با شنیدن ترکیب دلالی قالی تصویری از فرش‌فروشی‌های سابق خیابان تخت جمشید سابق در نظرتان مجسم شود و تاجران صد البته محترم پشت میز نشسته‌ای که ارقام حساب بانکی‌شان با رقم‌های نجومی پهلو می‌زند. ابدا ً، ابدا ً. ز آب خُرد ماهی خُرد خیزد. سیرجان چهل پنجاه سال پیش با پنج شش هزار نفر کور و کچل که تخصص‌شان گرسنگی خوردن بود و شکر خدا به جای آوردن، دلالی فرشش هم چیزی بود در سطح مشاغل دیگرش. مرد در چهل سالگی به پیری رسیدۀ سیه چردۀ لاغر اندامکی را در نظر مجسم کنید با یک قالیچۀ دوسه متری از طول تازدۀ روی شانه انداخته، و چپق درازی در نیفۀ تنبان تپانده، که حوزۀ عملش بازارچۀ منحصر به فرد ولایت است و از این سر تا آن سرش را مثل شترهای آبکش می‌رود و بر می‌گردد و جلو بعض مغازه‌ها پایی سست و چپقی چاق می‌کند، تا اگر صاحب دکان نگاه عنایتی به قالیچه انداخت، با وقاری ملازم نشأۀ از شیره برخاسته، قالیچه را در مقابل دکان روی زمین پهن و با نوازش دستی چروکش را صاف کند و رو به قبله بایستد و با سوگند صادقانه‌ای بر شک دستوری مشتری بیفزاید که: "حضرت عباس وکیلی، همی امروز صبحی شصت تومن پولش را دادم؛" و با استمداد از دست بریده و تیغ بُرّان ِ حضرت ادعا کند که "دو تومن به ما حلال، اگر بیش‌تر بخواهم الهی آزار ِ آتشک بشه و به جون زن و بچه‌ام بیفته." 
ظاهرا ً در یکی از همین معاملات پیرمرد بیچاره قسم دروغی خورده بوده است که لقمۀ حرامش به آزار آتشکی تبدیل شده و به جای آن که به جان زن و بچه‌اش بیفتد، به جان خودش افتاده بود، آن هم آزار آتشکی به نام احمِدو که خدا نصیب هیچ پدر و مادری نکند، حتی کافران حربی مفسد فی‌الارض!
احمِدو متخصص فتنه چاق کردن بود و یکی از فضایل بی‌شمارش کتک خوردن و رجز خواندن. بعضی آدمیزادگان اول رجز می‌خوانند و عربده می‌کشند و مبارز می‌طلبند و در پی آن کتک می‌خورند، اما احمدوی ما هنرش این بود که بعد از کتک خوردن شروع می‌کرد به رجز خواندن.
جوان نازنین با آرامش و سلامت کینه‌ای ذاتی داشت و، به قول ما سیرجانی‌ها، عاشق «دعوا مرافعه» راه انداختن بود، آن هم بی هیچ قصد و منظوری و بی احتمال فتح و فایدتی. دعوایی صرفا ً به خاطر دعوا، از مقولۀ هنر به خاطر هنر. دو سه نفر را در نظر آورید که در حاشیۀ کوچه ایستاده‌اند و با هم گرم اختلاط اند؛ احمدو از راه می‌رسد و بی آن که قصد انشائی داشته باشد همراه فحش غلیظی تنۀ محکمی به یکی از آنان می‌زند. طرف برمی‌گردد و با سوؤال عتاب‌آمیز ِ «مگر کوری؟» زمینه‌ای فراهم می‌سازد تا احمدو یک نیمه‌لگدی نذر حریف کند، و به پاداش این ایثار جوانمردانه پذیرای مشت و لگدهای جانانۀ حریفان شود و با اولین ضربه‌ها مثل نعش بهزاد فرش ِ کف کوچه گردد و همراه هر ضربه‌ای که بر سر و صورتش فرو می‌آید فریاد رجزخوانی‌اش در فضا پیچد که «خوب دخلت را آوردم، بخور نوش جونت»، و رهگذران تماشاگر را در مقابل این سوؤال بغرنج قرار دهد که «مخاطب احمدو کیست؟ حریفی که می‌زند و بی‌دریغ می‌زند و کاری می‌زند، یا خود عالی جنابش که می‌خورد و حسابی می‌خورد و رجز می‌خواند؟»
این عربده کشیدن‌ها و کتک خوردن‌ها اگرچه با رجز خواندنی همراه بود و نفس ِ رجزخوانی تا حدی از تلخی احساس ضعف و تحمل کتک می‌کاست، اما احمدوی ما هم بالاخره آدمی‌زاده بود و با همۀ کندی ذائقه، طعم نادل‌پذیر کتک را احساس می‌کرد و با هر ضربه‌ای گرهی بر عقده‌های در سینه پیچیده‌اش افزوده می‌شد؛ و این وجود سراپا عقده در انتظار روزگاری بود که بتواند حسابی عقده‌گشایی کند. در انتظار روزگاری که وسط میدان بایستد و ضامن‌دارش را در هوا بچرخاند و پایش را بر زمین بکوبد و با نعرۀ هول‌انگیز «آهای نفس‌کش» مبارز بطلبد، و خلایق نه تنها جرأت قدم پیش گذاشتن نداشته باشند که حتی از بیم اطلاق ِ «نفس‌کش» نفس ِ در سینه فروبرده را هم برنیارند.
و آن روزگار مبارک سرانجام فرا رسید:

تاریخ صعود احمدو بر مسند قدرت مقارن سقوط رضا شاه است از تخت سلطنت، که دو پادشاه در اقلیمی نگنجند، و سقوط رضا شاه نیز مقارن بود با ایام البته فرخنده فرجامی که سربازان هندی زیر لوای امپراتوری بریتانیا مثل مور و ملخ به جنوب ایران سرازیر شدند؛ و فوجی هم از این جماعت نصیب ولایت از جهان بی‌نصیب ما، سیرجان شد. غالب سربازان هندی سیک‌ها بودند و این مردم سلحشور چنان که می دانید از حسن طلب و لطف سلیقه‌ای خالی نیستند، که دلبستۀ زن‌اند و جگرخستۀ شراب. از برکت قدوم ِ میمنت لزوم ِ مهمانان ناخواسته، شهرک خاموش ما قیافه تازه‌ای پیدا کرد. علاوه بر عرق‌فروشی عباس آقا که اکنون جنبه رسمی و علنی پیدا کرده بود، جهودان ولایت هم بازار کسب و کارشان رونقی گرفت و عرق‌های دستکش ملا هارون و ملا سلیمان یهودی در کام سیک‌های می‌خواره مزه کرد، بی آن که در پناه سر نیزۀ سربازان هندی از برخورد غضب‌آلود نگاه مردم پروایی داشته باشند. پیش از ورود سیک‌های هندی در سرتا سر ولایت ما اثری از عشرتکده نبود، اما ورود چند هزار سرباز ِ  مسافر ِ مجرد ِ بیگانه در شهرکی پنج و شش هزار نفری با مردمی به‌شدت پای‌بند ِ دین و عفت، مسائلی ایجاد کرده بود که به همت مشکل گشای احمدوی نازنین حل شد. هم زنان و دختران شهر از تعرض بدمستان بی حفاظ رستند و هم احمدوی ولایت ما نه تنها به نوائی رسید، که صاحب کیا و بیائی شد. مرد ِ کاردان با دسته‌های اسکناسی که فرماندۀ هندیان در اختیارش گذاشته بود سوار اتوبوسی شد و پس از دو روزی اطراق در «شقوی»  بنر عباس چند تایی از لگوری‌های آن‌جا را برداشت و با خود به ولایت آورد و در خرابه‌های متروک جنوب شهر منزل داد و مشغول پذیرائی از مقدم - البته گرامی -  مهمانان عزیز شد.
اکنون احمدوی ما در پناه بیرق امپراطوری فخیمه و حمایت سر نیزۀ سیک‌های هندی احمدخانی شده بود و آن هم چه احمدخانی. آجان‌هایی که تا دیروز برق کلاهشان رنگ از رخسارۀ احمدو می‌ربود، اکنون از سایۀ احمدخان رم می کردند و به محض شنیدن عربدۀ او از آن سر ِ بازار یا راهشان را کج می کردند و سر به کوچه پسکوچه‌های پر پیچ و خم می گذاشتند، یا در پاچال دکان بقالی بزخو می کردند و سرشان را پناه می گرفتند تا خطر بگذرد.
ملازمان روز افزون موکب احمدخان تعدادشان از ده نفر گذشته بود و همه فدائیان جان بر کف ایثارگری که منتظر یک اشارۀ «خان» بودند تا مغازه‌ای را غارت کنند و خانه‌ای را بچاپند و انباری را آتش بزنند و بالاخره دمار از روزگار نفس کشان ولایت بر آورند. در فاصله‌ای کمتر از یک ماه هیبت احمدو چنان وحشتی در دل‌های مردم افکنده بود که حتی فکر مقابله با او در ذهن پهلوانان ولایت هم نمی‌گذشت تا چه رسد به مشتی کسبه پریشان روزگاری که شیشه عمرشان موجودی دکانشان بود.
مسألۀ مشکل در برخورد با احمدو، بلاتکلیفی مردم بود که نمی‌دانستند با چه سازی برقصند تا از برق غضبش در امان مانند. اگر سرشان را فرو می افکندند و می‌گذشتند، نهیبش در جا میخ‌کوبشان می‌کرد که: «سلامت چه شد؟»، اگر سلامش می‌کردند، شروع به فحّاشی می‌کرد که «مرا دست انداخته ای؟»، اگر پیش پایش بلند می‌شدند، فریادش بر می‌خاست که «داری مرا مسخره می‌کنی؟» و اگر از جایشان تکان نمی‌خوردند، گرفتار غضبش می‌شدند که «چرا مثل دست خر نشسته‌ای؟»
هر روز نوبت یکی از سرشناسان ولایت یا کاسبکاران بازار بود که احمدو مست ِ لایعقل به سراغش رود و بعد از نثار مجموعه‌ای از فحش‌های غالبا ًابتکاری، حق و حسابش را بگیرد. شیوۀ تلکه کردن احمدو تنوعی تحسین‌انگیز داشت: یک روز جلوی کله‌پزی حاجی عبدالله آشپز سبز می‌شد و فرمان می داد تا همۀ کله پاچه‌های دیگش را در قابلمه‌ای بریزد و به عشرتکده‌های او بفرستد؛ روز دیگر مقابل مغازۀ آسید حاجی عطار شروع به عربده کشی می‌کرد و چون دارودواهای سید به کارش نبود به چند عدد اسکناس، به قول خودش پشت گلی، قناعت می‌نمود؛ روز دیگر سینی پشمک حاجی اسماعیل قناد را به تاراج می‌داد؛ و روزی هم مقابل سر در بلند خانۀ اشرافی حاجی نجد شروع به عربده کشی می‌کرد که «حاجی اگر آبروی خودت را می‌خواهی زود یکی از آن صیغه‌ها را بفرست که لازمش دارم.» و حاجی نازنین، که هرگز کمتر از یک دوجین دختران صیغه‌خواندۀ فقیر خوبرو در حرمسرایش نبود، مجبور می شد با زمزمۀ «دهن سگ به لقمه دوخته به!» دستور احمدو را به مرحلۀ اجرا بگذارد.
به خلاف اوضاع درهم ریختۀ ولایت، برنامۀ روزانۀ احمدو نظم و نظامی داشت: هر بامداد به اتفاق ملازمان ایثارگرش سری به خانۀ ملاهارون می‌زد و با عرق سگی‌های دوآتشۀ قدرت خانم، زن خوش دست و پنجۀ ملا، کسب نشاط و نیرویی می‌کرد و آن گاه سرخوشان و عربده‌کشان توی بازار چرخی می‌زد و در مقابل هر مغازه ای که به نظرش رنگین تر آمده بود،  پایی سست می کرد و اگر دستۀ اسکناس دیر می‌رسید فرمان غارتش در سقف‌های گنبدی بازار می‌پیچید و در یک لحظه ملازمان جان برکف به نوائی می‌رسیدند. سپس سر به کوچه و خیابان می‌گذاشت  به جان رهگذران می‌افتاد، جیب این را پاکسازی می‌نمود، کلاه آن را بر می‌داشت، دخل فلان بقال را تحویل می‌گرفت، پارچه‌های فلان بزاز را میان رفقا تقسیم می‌کرد و نزدیکای ظهر هم با اعضای رسمی دار و دسته و انبوهی بیکارگان و تماشاچیان همراه سرزده وارد خانۀ تاجری یا مالکی می‌شد و افتخار میزبانیش را بی‌دریغانه بدو ارزانی می‌داشت.

در نظر کیمیا اثر احمدو، بهایی و دهری و فکلی و درویش و سنی که عموماً با لقب سگ بابی مخاطب می‌شدند، همه از یک قبیله بودند و همۀ ایل و طایفه‌شان واجب‌القتل؛ و از آن مهم‌تر همۀ مال و منالشان واجب‌الغارت.

***

اگر از فلکۀ مرکزی ولایت ما به بازار کهنه سرازیر شوید و از میان انبوه جماعت رنگارنگی که غالبا ً به عنوان نوعی وقت کشی فضای بازار را انباشته اند، بگذرید و در انتهای بازار روی دست چپ بپیچید، به میدانی می‌رسید که روزگاری بزرگ‌ترین میدان عالم بود و امروزه، بی آن که در و دیوارش تغییری کرده باشد، محوطۀ تنگ تو سری خوردۀ محقری است که گلوگاه جنوبی‌اش به بازارچۀ کج و معوجی می‌پیوندد و این بازارچه به میدان دیگری منتهی می‌شود که اسم امروزینش را نمی دانم، اما در روزگار کودکی من به «میدان شیوه‌کش‌ها» معروف بود. وضع ظاهر این میدان هنوز هم تغییر چندانی نکرده است، جز این که انتهایش که در ایام کودکی من به آخر دنیا می‌پیوست، اکنون به خیابان نوسازی محدود شده است. در دهنۀ جنوبی میدان نخستین، کتاب‌فروشی بی‌مشتری محقری بود، با پیرمردی که از کسادی کالا غالبا ً نشسته و چرت می زد و پسر بچۀ فضول کنجکاوی که مجبور بود به در و دیوار خانه راحت‌باشی دهد و هر بامداد همراه پدر شود و روزش را در صحن این میدان با سگ‌های ولگرد و بچه‌های بی‌صاحب‌تر از سگ‌ها بگذراند، و به محض این که چشم پدر را غافل دید، خود را به میدان دومی برساند و به تماشای جالب‌ترین هنرنمایی‌های روی زمین مشغول شود.
آری میدان شیوه‌کش‌ها تماشاگه اسرار بود و دکان‌های اطرافش لبریز از مناظر تماشایی و جلوه‌هـای آفـریننـدگی. برای کودک چهارساله چه منظـره‌ای دلنشین‌تر از کارگاه کوزه‌گری که به چشم خود می‌‌بیند چگونه قطعه‌ای گِل بر سطح چرخان دستگاه زیر پنجه‌های نقش‌آفرین کل میرزا می‌چرخد و جان می گیرد و نازک می شود و به شکل کوزه‌ای و کاسه‌ای در می‌آید؛ چه منظره‌ای دیدنی‌تر از دکان صمد شیوه‌کش که کهنه‌ها و تریشه‌های پارچه [در آن‌جا] تا می خورد و کنار هم قرار می گیرد و با ضربۀ مشتۀ شیوه‌کشی تبدیل به تخت کفشی می‌شود به انتظار رُواری که رویش را فروپوشاند و به عنوان ملکی و گیوه به بازار عرضه گردد؛ چه صحنه‌ای هیجان انگیزتر از کورۀ مشتعل آهنگری و فروغی ِ در پاچال ایستاده‌ای که، ضمن خواندن آوازی کوچه‌باغی، با انبر درازش قطعات آتشین آهن را از کوره بیرون می کشد و بر سندان می گذارد تا ضربه‌های پتکی کهن به مدد بازوان قوی شاگردان بر آن فرود آید و تبدیل به بیل و کلنگش کند. چه تفریحی دل‌نشین‌تر از رقص شاگرد قلاگر در کاسه یا دیگ مسینی که باید با قلعی و نوشادر تغییر رنگ دهد و به سفیدی برف گردد.
میدان شیوه‌کش‌ها، به‌خلاف میدان اولی، همۀ صحنه‌هایش دیدنی است، اما دیدنی‌تر از همه دکان بست‌زنی آسید احمد است با یک جهان ابزار و اسبابی که روی میز کوتا‌ه‌پایۀ قهوه‌ای رنگی چیده‌اند. از انبرک‌های کوچک و بزرگ گرفته تا سیم‌های نرم و باریکه‌های حلبی و تخم مرغ سوراخ‌شدۀ پیالۀ آهک و مته‌ای که با کشیدن کمانی می‌چرخد و سطح لغزان ظروف چینی را سوراخ می کند و انگشتان ورزیده ای که با مهارت و حوصله قطعات چینی شکسته را کنار هم می‌گذارند و بست می‌زنند و از این‌ها مهم‌تر وجود خود سید خوشروی مهربان که پشت میزک روی تخته پوستی نشسته است و گرم کار خویش است و بی‌اعتنا به حضور بچۀ فضول که در برابر سکوی دکانش ایستاده است و در حالی که حلوای تقتقو نیش می‌زند و مایع ِ ژلاتینی ِ از بینی سرازیر شده را با آستین پیراهن پاک می‌کند، با همۀ وجودش محو تماشای چرخش مته است و سوراخ کردن بشقاب و به هم چسباندن قطعات شکسته، با فرو کردن سیمی در سوراخ‌ها و پوشاندن دور و بر بست از مخلوط آهک و سفیدۀ تخم مرغ و هنرهائی از این قبیل که در نظر البته صائب کودک چیزی از مقولۀ جادوگری است. سید ِ جادوگر نه تنها تماشاچی مفتون را با نهیب «بو بچّه» از برابر دکانش نمی‌راند، که گاهی هم با دعوت محبت آمیز «بیا بنشین» به او اجازه می دهد که از سکوی دکان بالا رود و کنار دستش بنشیند و با هزار و یک سوؤال کنجکاوانه در صدد کشف اسرار جادوگری باشد که لولۀ شکسته قوری را به بدنه‌اش وصل می‌کند و کاسۀ چینی دو قطعه شده را به کمک مفتول‌های ظریف به هم پیوند می‌زند.
کودک قطعا ً هفته‌ها و ماه‌ها کنار دست سید نشسته و از هنر جادوگری‌اش عجایب‌ها دیده است، اما کهن‌ترین صحنۀ به خاطر مانده‌اش مربوط به روزی است که قرار است بنا بر دستور مادر به سراغ سید رود و دربارۀ قوری شکسته‌ای که دیروز برایش فرستاده‌اند، سوؤال کند که آیا آماده است یا نه؛ و اگر آماده بود به پدر خبر دهد تا برود و تحویلش بگیرد و به خانه بیاورد؛ و طفل مغرور که مأموریتی نیمه‌کاره را دون شأن خود می داند، با دخل و تصرفی در متن پیام مادر، قوری را که با انگشتان هنرمند سید لبۀ لوله‌اش چسبانده شده است، صحیح و سالم از سید تحویل می‌گیرد تا شخصاً به خانه برد و به مادر ثابت کند که در دقت و مواظبت چیزی از پدر کم ندارد. اما درست در لحظه‌ای که می خواهد از سکوی دکان سید پایش را پایین بگذارد، امانت نفیس از دستش رها می‌شود و قطعات در هم شکسته‌اش نقش زمین، تا در اوج ناراحتی صحنۀ فراموشی ناپذیری از کرامت سید نقش ضمیرش گردد که با مشاهدۀ قوری تکه تکه شده از پشت میزکش برخاسته است و در حالی که با لبخند محبت‌آمیزی آثار نگرانی را از چهرۀ کودک می‌زداید، قطعات پراکندۀ قوری را با کمک جاروب و خاک اندازش جمع کرده و با تأیید بر این که «چیزی نشده، دوباره می‌چسبانم و درستش می‌کنم»، مأموریت تازه‌ای به طفل سر به هوا داده است که «به مادرت بگو رفتم و آماده نبود؛ سید گفت صبح زود خودم می‌آورمش» تا علی‌الصباح روز بعد که مشغول پوشیدن کفش‌ها و عزیمت با پدر است، در خانه گشوده گردد و سید با لبخند همیشگی‌اش وارد شود و قوری را توی سینی کنار منقل گذارد؛ و کودک گنه‌کار، در نهایت حیرت، قوری قطعه قطعه شدۀ دیروزین را صحیح و سالم ببیند، بجز لبۀ لوله‌اش که مختصر اثری از چسباندن بر خود دارد.
کودک آمادۀ درفشانی شده است و شرح ماجرای دیروز، که از یک سو نگاه سید کلام بر لبش می خشکاند و از سوی دیگر سخن مادر مجال دخالت از او می گیرد که «آسیّد احمد مثل این که قوری ما عوض شده؛ این خط طلائی دارد، مال ما خط طلائیش پاک شده بود» و سید شانه‌ای می‌تکاند که «بعید می دانم، شاید هم عوض شده باشد، آخر دیروز دو سه تا قوری دیگر هم این و آن آورده بودند، دو تا از قوری‌ها مال ده یادگاری‌ها بود، شاید با آن‌ها عوض شده؛ اگر پس آوردند خبرتان می کنم، اگر هم نیاوردند که فرقی ندارد».

این نخستین صحنۀ روشنی است از کرامت آسید احمد که به استحکام نقش حجر در خاطر من نشسته است. بی آن که بعدا ًهرگز مجالی پیدا شود که از سید در این باره سوؤالی کنم، یا خود او اشاره‌ای کرده باشد.

 

در بین هم ولایتی‌های بنده کم ‌اند کسانی که پنجاهمین درکات ملال‌انگیز زندگی را طی کرده و از برکت ضخامت جلد هنوز باقی مانده و قیافۀ آسید احمد بست‌زن را فراموش کرده باشند. هیأت و هیکل سید با چشمان سبز و موهای بور و پوست سرخ و سفید بشره و استخوان‌بندی درشت و حرکات وقارآمیزش در میان سیه‌چردگان جنوبی داد می زد که مرد متاعی وارداتی است و نه از تولیدات محلی. منتها کی و از کجا آمده و چرا در میان آن همه شهرهای آباد جهان به ده کورۀ ما پناه آورده بود از معماهایی است که هنوز هم برای من در ردیف اسرار آفرینش است. خود سید هم تمایلی به معما گشائی نداشت.
دربارۀ افکار و عقاید آسید احمد رأی مردم مختلف بود: گروهی سید را مردی لاابالی می دانستند در امر مذهب که نه تنها در نماز جماعتی و مجلس روضه‌ای و زیارت امام‌زاده‌ای پیدایش نمی‌شد، بل‌که با ارباب فریدون زردتشتی و از آن بدتر با نورانی سگ بابی سلام و علیکی داشت و گویا رفت و آمدی و چه معلوم که در این معاشرت‌ها با خارج از مذهب هم‌کاسه نشده و لقمۀ نجس نخورده باشد.
آقای متقیان که رئیس اوقاف محل بود و اهل کتاب و روزنامه، آگاهانه سری تکان می داد و از بی‌خبری مردم تأسفی می‌خورد که نمی‌دانستند سید از انقلابی‌های دو آتشه‌ای است که با تحکیم قدرت رضاشاهی بساط مشروطه‌خواهی‌اش را جمع کرده و از ترس تعقیب مأموران حکومت با لباس مبدل و شاید هم اسم عوضی از آن سر ایران راه افتاده و در گوشۀ ده کورۀ سیرجان اطراق کرده است تا بقیۀ عمرش را دور از شر و شورهای سیاسی بگذراند.
ملا نقلعلی با استناد به همین استنباط رئیس اوقاف یقین داشت که یارو هم مثل دیگر مشروطه‌خواهان پالانش کج است و از آن بابی‌های دهری هرهری‌مذهب، و طبعا ً دستش به هر چیز مرطوبی بخورد نجس است، علی‌الخصوص که چند باری خود ملا نزدیکای غروب آفتاب او را حوالی دکان عر‌ق‌فروشی عباس آقا دیده است و بدین نتیجه رسیده است که «لامذهب ِ سگ‌بابی اگر از آن نجسی‌ها نمی خورد این طور سرخ و سفید و سر حال نبود».
اما عقیدۀ فضۀ رختشو، صاحب‌خانۀ سیّد، بکلی از لونی دیگر بود. عقیده‌ای برخاسته از یقین قطعی که «سیّد با "از ما بهترون" سر و کار دارد.» آخر خود فضّه‌ «با همین جفت چشمای» خودش بیش از ده بار دیده بود که سیّد توی اتاق تک و تنهایش دارد با کسی حرف می‌زند و او هم جوابش را می‌دهد، و وقتی سیّد بیرون آمده که برود سر کارش، خود فضّه «با پای خودش رفته و چهار مدوّر ِ اتاق» را گشته و احدالنّاسی را آن‌جا ندیده که ندیده است.
حاجی ملا حسین منکر رابطه سیّد با اجنّه نبود، اما در این نکته پافشاری داشت که سیّد اگر هم با از ما بهتران رابطه‌ای داشته باشد، حتما ً کفـّار ِ اجنـّه اند، نه جن‌های مسلمان ِ مؤمن، و دلیلش هم این که «سید جد ور کمر زده» تار‌ک‌الصلوة است و آدم تارک‌الصلوة از سگ نجس‌تر؛ آدمی که احدی نه مسجد رفتنش را دیده و نه نماز خواندنش را، چطور ممکن است علم تسخیر جن داشته باشد.

سید در مقولۀ طاعات و عبادات پروندۀ درخشانی نداشت. گرچه معدودی از آشنایان مدعی بودند که بارها سر زده وارد اتاق سید شده و او را در حال نماز دیدهاند، اما شهادت فضۀ رختشو اعتبار دیگری داشت که در غیاب سید شخصا ً پاشنۀ در اتاقش را از جا بلند کرده و داخل اتاق شده و زیر و روی بساطش را گشته است، اما نه چشمش به مهر نماز و تسبیحی افتاده و نه جانمازی و شانه و آینه ای دیده.


علاوه بر آن، همین چند سال پیش دست کم ده دوازده نفر از کسبۀ روی میدان حاضر و ناظر بوده‌اند که وقتی کل عباس آهنگر مهر و تسبیح تربت را به عنوان سوغات سفر کربلا به دست سید می‌دهد، سید سوغاتی تبرک را عینا ً به میرزا قاسم می‌بخشد که «آمیرزا این‌ها بیش‌تر به درد تو می‌خوره»، و در جواب غلومو کوزه گر که می‌پرسد «آسید احمد مگه خودت لازمش نداری؟ مگه نماز نمی خونی؟» خنده‌ای بر گوشۀ لبش می‌نشاند که «آمشتی غلومعلی! من نادعلی[2] می‌خونم، پدر نماز».
از همه جالب‌تر اظهار نظر قاطع آقای فولادی بود، که هر وقت صحبت سید به میان می‌آمد، آتش ِ به انبر گرفته را در خاکستر می‌مالید و بر لبۀ منقل می‌گذاشت و همراه حلقه دودی که در فضا رها می‌کرد، فیلسوفانه سری تکان می‌داد که «کار کار ِ خودشونه. خودشون فرستادنش این‌جا و خودشون هم نگه‌اش می‌دارن. شما از سیاست انگلیسیا غافلین»، و در رد نظر حاجی ِ نخود بریز که «می‌گن با هیتلر پیغوم و پسغوم داره»، لبخند عارفانه‌ای تحویل می داد که «امان از نعل وارونه».
در میان این همه مدعی و مفتش و بد گو، سید یک مرید دو آتشه‌ای داشت که آن هم مادر خود بنده بود. کسی جرأت نداشت در حضور بی‌بی سکینه اسم سید را بدون طهارت ببرد. یک بار که خاله هاجر از زبانش در رفت و گفت «سید احمدِ بابی»، بی‌بی مثل اسفندی که روی آتش ریخته باشند منفجر شد که «استغفرالله، دهنت را آب بکش خواهر، پشت سر سید اولاد پیغمبر این حرفا ر ِ نزن»؛ و در پاسخ ِ نوعی رفع ِ مسؤولیت ِ خاله هاجر که «والله، ما چه می‌دونیم بیب سکینه، مردم می‌گن»، صدایش را دو پرده بالاتر گرفت که «مردم غلط می‌کنن، به گور پدرشون می‌خندن. صد بار تا حالا گفتمتون که خودم به چشم خودم دیده‌ام، اون سال حصبه‌ای پاهامه رو به قبله کشیده بودن که دیدم آسید احمد وارد شد، سرتاپا سبز پوش، اونم با چه نور سبزی دور سرش، اومد صاف بالا سرم، جوم شربتی که دستش بود، گرفت جلو دهنم و گفت، بخور؛ هنوز قرت اول شربت از گلویم پایین نرفته بود که چشمام باز شد و پا شدم تو رختخواب نشستم. همه دور و بریا که داشتن اشهدمه می گفتن، ماتشون زد، و من، که تبم قطع شده بود، دیگر نخوابیدم که نخوابیدم. غروب همون روز رختخواب مریضیمه جمع کردن؛ سه روز بعدشم رو جف پا خودم ور خیزیدم و راه افتادم. بابی می تونه به خواب آدم بیایه و مریض حصبه ای ر ِ از تو دهن عزرائیل ور گردونه؟»
 
با این همه شایعـۀ بابی‌گری سیّد رواجی روز افـزون داشت و چنـدان هـم بی‌راه نبود.

آدم مسلمان شال دور کمرش را پاره می‌کند و دور دست شکستۀ سگ می‌بندد!؟ آدم اگر بابی نباشد، محال است با سلیمان یهودی آمد و رفت داشته باشد.آدم مسلمان پنجه‌های خدا داده را می‌گذارد و مثل فرنگی‌ها با قاشق و چنگال غذا می‌خورد!؟ از همۀ این‌ها گذشته آدم مسلمان ممکن است توی کوچۀ پشت مدرسه پسر رخساره خانم بابی را از زیر مشت و لگد بچّه مسلمان‌ها نجات بدهد و دستش را بگیرد و ببرد به خانه‌ و بعد هم با کمک رمضان خان آجان ببرد و بسپاردش دست پدر و مادرش!؟
آری، منکران اسلام سید اندک نبودند و احمدوی نازنین ما هم از همین دسته بود که هر وقت در کوچه یا بازار چشمش به سید می‌افتاد، فوری فکر مصرف ِ اسافل اعضا به سرش می‌زد و حواله‌ای بی‌دریغ به ایل و طایفۀ منکران امام زمان.

آن روز هم که احمدو در میدان شیوه‌کشی پیدایش شد، من در کنار دست آسید احمد نشسته و تماشاگر تلاش مرد زحمت‌کش بودم که با دقت و مهارت همیشگی‌اش دستۀ شکستۀ گلاب‌پاش بارفـِتنی را به بدنه‌اش می‌چسباند. [ناگهان] عربدۀ «نفس‌کش» احمدو در میدان پیچید و متعاقب آن قیافه‌اش از دهنۀ شمالی آن پیدا شد و در حالی که جمعی از بی‌کاران به موکب ملازمانش می‌پیوستند، از مقابل چند دکان شیوه‌کشی و کوزه‌گری گذشت. هنوز سه چهار مغازه‌ای تا دکان سید فاصله داشت که نعره [زد]: «آهای سیّد بدبابی، امروز یه‌ی بطر از اون عرقای دو آتشه‌ات می‌خوام.» سیّد بی آن که سرش را بالا گیرد بطری عرق نعنای خالی شدۀ کنار دستش را بر داشت و داد به دست من و با صدایی شبیه زمزمه گفت: «میرزا! پاشو اینو بگیر ببر از کوزه آبش کن، بیار بگذار زیر پای من، زود بجنب و بپّا کسی نبینه.» من ِ از همه جا بی‌خبر برخاستم به پستوی مغازۀ سید رفتم. با زحمت و مرارتی بطری را از کوزۀ آبی که به دیوار تکیه داشت پر کردم و در حالی که آن را پشت سرم گرفته بودم، آوردم و کنار پایۀ میزک سید گذاشتم. اکنون احمدو و فوج همراهانش به وسط میدان رسیده بودند. چشمان احمدو از شدت مستی دو پیالۀ خون شده بود و زبانش تپق می‌زد و پاهایش درهم می‌پیچید. بار دیگر فریادش در فضا پیچید که «آهای سید احمد سگ‌بابی، گفتم یه‌ی بطری از اون عرق سگی‌هات رد کن، ببینم.» سیّد همچنان مشغول کارش بود. احمدو تلو تلو خوران به دکان نزدیک شد.
هم‌چراغ سید، کل میرزا کوزه‌گر، از پشت دستگاه کوزه‌گری صدایش را بلند کرد که «احمد آقا، خجالت هم خوب چیزیه. اگه آسید احمد بابی باشه پس یه مسلمان تو همۀ شهر سیرجون نیست.» اما فریاد غلومو بر اعتراض او غلبه کرد که «اگه بابی نیس چرا با فکلیا می‌شینه ورمی‌خیزه؟» و صدای دیگری به یاریش آمد که «ئی سیّد جد ور کمر زده اصلا ً دهری هرهری مذهبه. نه خدا ر ِ قبول داره، نه پیر ِ پیغمبره!» فروغی آهنگر تازه آوازش را قطع کرده بود تا هم‌صدای کل میرزا از اسلام سید دفاع کند، اما آسیدتوتی، روضه‌خوان بد‌آواز ولایتمان، که روی سکوی دکان حاج عباس نشسته بود، امانش نداد که «اگه واقعا ً دین و ایمونی داشت، سالی یه‌ی بار شده سری به مسجد می‌زد!» و صدای خراشیدۀ مشتی زینب فالگیر به مددش آمد که «مسجد سرشه بخوره، تو مجلس روضه خونی هم پاشه نمی‌ذاره»، و متلک غلومو جمعیت را به خنده انداخت که «می‌ترسه اگه پا بذاره دماغش خون بشه.» احمدو همچنان تلوتلو خوران پیش می‌آمد و انبوه جمعیت برایش کوچه می‌دادند. به سکوی دکان که نزدیک شد بار دیگر با کلماتی که از غایت مستی نامفهوم می‌نمود از سید مطالبۀ پول عرق کرد. سید، در حالی که همچنان که سرش پایین بود و مشغول کارش، از زیر ابروان پرپشت نگاهی بر چهرۀ افروختۀ احمدو انداخت، سپس سرش را بالا گرفت و با لحنی ملایم پرسید: «احمد آقا چی می‌خوای؟» احمدو که در عین مستی از هیبت نگاه سیّد رنگ وحشتی در چهره‌اش دویده بود، صدایش را پایین آورد که «پول یه‌ی بطر عرق رد کن ببینم.» سیّد با لحنی که رنگ تمسخر داشت پرسید: «فقط یه بطر یا بیش‌تر؟» و احمدو که شدت مستی زبانش را سنگین کرده بود، دستش را دراز کرد که «فعلا ً پول یه‌ی بطره بسُلف، باقیش طلبمون.» سیّد با خونسردی حیرت‌انگیزی بطری را از زیر میزک پیش پایش برداشت و بالا آورد و در حالی که به شیوۀ عرق خوران حرفه‌ای تکانی به آن می‌داد، رو به احمدو کرد که «بیا، این هم عرق؛ به شرطی که خیلی نخوری و مست‌بازی راه نیندازی.»
با این حرکت سیّد سکوتی پهنۀ میدان را فرا گرفت و نقش تعجب و انکاری بر چهرۀ جمعیت نشست. سکوت حیرت آمیز خلایق که احتمالا ً بیش از یک دقیقه طول نکشیده بود، در نظر من همسنگ گذشت سالی می‌نمود. به‌تدریج زمزمه‌هایی که از گوشه و کنار برخاسته بود سکوت سنگین و بی‌سابقه را در هم شکست و در موج سر و صداهای غالبا ً نامفهوم، عباراتی از این قبیل به گوشم خورد: «نگفتم؟ ... خودش از اون عرق‌خورای حسابیه ... والله آدم دِگِه به کی می‌تونه اطمینون کنه، ... راستی که دورۀ آخرالزّمونه، ... پناه ور خدا، مردم می گفتن و ما باورمون نمی‌شد، چی می‌گی خواهر! من می‌دونستم که روزی یه‌‌ی بطر از این نجسی‌ها زهر مار می کند، ... همینا ر ِ می‌خوره که هور ِ ماهور می‌گه، ... ای جدّت بزنه ور همو کمرت ناسیّد ِ عرق‌خور ... .»
و من لحظه‌ای از تماشای جمعیّت به احمدو پرداختم که چوب‌پنبه را از در بطری جدا کرده و با حالتی مستانه شیشه را سر ِ دست گرفته بود و در حالی که با دست دیگرش مردم را به سکوت دعوت می‌کرد، صدای لرزان از مستی‌اش در فضا پیچید که « به سلامتی هر چی مرده!» و به دنبال آن مبلغی از اسافل اعضای خود را به «ایل و ناموس» بی‌معرفتان جهان حواله داد و دهنۀ بطری را به دهان نزدیک کرد و یک نفس بیش از یک پنجم محتوی بطری را نوشید و در حالی که آروغ صداداری در فضا رها کرده بود، بطری را روی پیشخوان مغازۀ سید گذاشت و خودش با یک خیز از سکوی مغازه بالا رفت. ظاهرا ً هوس نطق و شعاری به سرش زده بود، اما به‌محض این که آمادۀ رجزخوانی شد، سیّد بی‌اعتنا به انبوه جماعت و ملامت‌های اوج گرفته، بار دیگر سرش را بالا گرفت؛ و در این لحظه بود که من برای اولین بار با مصداق نگاه آتشبار آشنا شدم. شعلۀ غضبی از چشمان سیّد زبانه می‌کشید؛ و ظاهرا ً احمدو نیز با همۀ مستی، عظمت نگاه را دریافته بود که ناگهان خشکش زد، رنگ از چهره‌اش پرید، دستش را، که مطابق معمول برای حواله دادن اسافل اعضا به کار رفته بود، بالا آورد و روی جناغ سینه‌اش گذاشت و، بی آن که کلمه‌ای بر لب آورده باشد، مثل فانوس چین خورد و خم شد و بر زمین افتاد.

و سید بار دیگر سرش را پایین انداخت و با انبر دست ظریفش بستی را که آماده کرده بود روی کاسۀ چینی شکسته گذاشت و با انگشت شستش فشاری بدان داد و با سر چاقوی ظریفی اندکی از خمیر آهک و سفیدۀ تخم مرغ برداشت و در محل پایه‌های بست مالید، گویی که در برهوت خالی از آب و آبادی به سر می‌برد و نه احمدویی نقش زمین شده است و نه همهمۀ «چطو شد»‌ی در فضا پیچیده است؛ و نه این، که احمدو را به پشت خوابانده و نبضش را در دست گرفته، میرزا حسین آجان است، و نه آن، که می‌گوید «تموم کرده» آسید حاجی ِ مرده شور که درفش پینه‌دوزی‌اش را به زمین گذاشته و به عنوان طعمه‌ای تازه به سراغ جسد بی‌جان احمدو آمده است.

 

و من در عالم کودکی چنان دست‌خوش آمیزه‌ای از حیرت و وحشت شده بودم که مطلقاً به خاطر ندارم بعد از اعلام قطعی آسید حاجی ِ مرده شور چه گذشت. دور و برم سر و صداهای مبهمی حس سامعه‌ام را می‌آزرد، بی آن که با ادراکی همرا باشد. اگر صدای سیّد با لحن آمرانه‌اش به گوشم نمی‌رسید که «میرزا، تو هم بردار و یک قلپ بخور، به شرطی که مست نکنی»، شاید در همین حالت بهت‌زدگی می‌ماندم. اما صدای سیّد تکانم داد. سید به طرف بطری که هنوز روی پیشخوان کارگاهش بود اشاره‌ای کرد و به تصور این که قصد تمرّدی دارم، بار دیگر بر قدرت لحن آمرانه‌اش افزود که «مگر نگفتم بردار و بخور؟» هنوز بطری را به لبم نزدیک نکرده بودم که دستی قوی آن را از پنجه‌ام بیرون کشید. و این حاجی ابوالقاسم ریش سفید میدان بود که با لحن عتاب‌آمیزی رو به سیّد کرد که:
«می‌خوای طفل معصومی را هم بکشی؟ او که خورد و مُرد بس نبود؟»
و صدای اوج گرفتۀ سید به عتابش خاتمه داد که «پس خودت بخور ببین چه عرق دو آتشه‌ای است!» و با مشاهدۀ تردید حاجی لحنش آمرانه‌تر شد که «می‌گم بخور، گناهش به گردن من»، و حاجی که با حرکتی تردید‌آمیز چند قطره‌ای از محتوی بطری را در کف دست لرزان خود ریخته بود، دستش را به طرف دهان برد و با نوک زبانش به آزمایش پرداخت. پس از دو بار مزمزه رو به سیّد کرد که «این که آبه» و به دنبال گفتن این جمله بطری را به دهان برد و جرعه‌ای نوشید و آن را به دست میرزا حسین آجان داد.
اکنون بطری دست به دست می گشت و مشتاقان ِ آزمایش فراوان شده بودند که سیّد از جایش برخاست و بطری را که دو سومش خالی شده بود از دست ششمین مرد کنجکاو گرفت و چوب‌پنبۀ بر زمین افتاده را برداشت و درش را بست و به دست میرزا حسین آجان داد که «بگیر و نگهش دارد؛ شاید مأموران عدلیّه و نظمیّه لازمش داشته باشند» و خودش، در حالی که با قامت استوار روی سکوی مغازه‌اش ایستاده بود، نگاهش را بر فرق جمعیت پاشید، و همراه گسترش موج نگاه او سکوت سنگینی فضای میدان را فرا گرفت. این نگاه و آن سکوت چند ثانیه یا دقیقه یا ساعت طول کشیده باشد نمی دانم، اما این صحنه هنوز پیش چشمم روشن است و جاندار که سیّد رو به انبوه مردم کرد و گفت: «بازی تمام؛ بروید دنبال کار و زندگی‌تان آقایان ِ متدین محترم ِ باشرف» و روی این سه کلمۀ آخر چنان مکث و تکیه‌ای کرد که گویی از شدت غضب بعد از هر کلمه دندانش کلید می‌شود و مجالی برای ادای کلمۀ بعدی نمی‌دهد.
و آقایان ِ متدین ِ محترم ِ باشرف در حالی که پس پسکی می رفتند از برابر دکان سیّد حریم گرفتند، و سیّد رو به کسبۀ میدان و میرزاحسین ِ پاسبان کرد که «بردارید این بدمست ِ فلک زده را ببرید کفن و دفنش کنید.»

پایان

سئوال از همشهریان سیرجانی : داستانی را که خواندید از کدام نویسنده است؟
جواب خود را در قسمت نظرها بنویسید.

یک راهنمایی: اگر نام خانوادگی نویسنده را ( که از ۵ حرف فارسی تشکیل شده است ) در  کلمه عبور اختصاصی صحیح وارد کنید ، کادر رمز باز خواهد شد و نام کامل او را مشاهده خواهید کرد.
روی این ستاره* امتحان کنید.

 

 

موضوعات مرتبط: سیرجان
نویسنده : .
تاریخ : ۱۳۸۸/۰۱/۰۹

تصاویر از سایت خارجی http://www.torba.ch

موضوعات مرتبط: سیرجان
نویسنده : .
تاریخ : ۱۳۸۸/۰۱/۰۹
موضوعات مرتبط: سیرجان
نویسنده : .
تاریخ : ۱۳۸۸/۰۱/۰۹




تصاویر بیشتر:
تصویر ۳
تصویر ۴

کلید: قالی بافی استان کرمان+قالی دارستان سیرجان+فرش ایران+فرش دستباف سیرجان+صنعت قالی بافی+ هنرهای دستی+صنایع دستی سیرجان کرمان+صنایع دستی دارستان سیرجان+sirjan carpet+sirjan carpet+sirjan carpet+

موضوعات مرتبط: دارستان، سیرجان
نویسنده : .
تاریخ : ۱۳۸۷/۱۲/۲۸

برای مشاهده اسامی روستاهای سیرجان اینجا کلیک کنید.

موضوعات مرتبط: سیرجان
نویسنده : .
تاریخ : ۱۳۸۷/۱۲/۲۴
سال ۱۳۸۷ سال در گذشت یکی از برجسته ترین شخصیت های سیرجانی به نام : سرکار خانم دکتر طاهره صفار زاده  بود.
دکتر طاهره صفار زاده سیرجانی

دکتر طاهره صفار زاده بنيان‌گذار علم ترجمه، دانشمند شهير سيرجاني، زن برجسته جهان اسلام و شاعر مبارز ، عمری را صرف زحمت و مرارت برای شناساندن چهره زیبای قران کریم نمود. خدایش در ملکوت اعلی عزت دهد.
موضوعات مرتبط: سیرجان
نویسنده : .
تاریخ : ۱۳۸۷/۱۲/۲۴

 در واقع شهر قديم سيرجان بوده  كه در حال حاضر جز ديوارهاي فروريخته و منبر سنگي چيزي باقي نمانده و اگر آثاري موجود باشد ، جز در دل خرابه ها و داخل ساختمانهايي كه  به صورت تپه هاي خاك در آمده اند ، چيزي ديده نمي شود . 

منبر سنگي قلعه سنگ ، تنها يادگار شهر قديم سيرجان است . اين منبر با ارتفاع 5/1 متر و به وزن بيش از دو تن ، از دوران سلطنت سلطان احمد مظفري ( 789 هجري قمري ) به يادگار مانده كه هفت سال قبل از خرابي شهر قديم سيرجان به اين صورت حجاري شده است . قلعه سنگ بر روي كوه سفيد آهكي ، كه در وسط جلگه سيرجان با ارتفاعي در حدود 200 متر از سطح جلگه قرار دارد ، بنا شده كه محيط آن حدود 4000 متر است . بالاي اين كوه را مسطح نموده اند تا بتوانند ساختمان بسازند. اين قلعه در اصل قلعه نظامي شهر بوده و ساختمانهاي شهر در اطراف قلعه و بخصوص در قسمت شرقي و شمالي آن تا حومه كهن شهر بنا گرديده است .

امروزه كه در بعضي جاها ، بولدزرها خاك آن را براي زراعت و به عنوان كود به باغهاي اطراف مي برند ، قسمتهايي از ديوار اطاقها و سقف ها نمايان مي گردد .

در قسمت جنوبي اي قلعه ، خانه هايي عالي و منازلي مرتفع با ديوارهايي بلند وجود داشته كه محل سكونت اعيان و اشراف بوده است . در سمت شمالي آن خياباني وسيع ، از شرق به غرب امتداد داشته كه در اطراف آن بازار ، منازل مسكوني و تجارتخانه قرار داشته است .

در سمت شمالي ، در نزديكيهاي بالاي اين قلعه ، سنگ را تراشيده و آن را به صورت صفه اي در آورده اند كه به نام شاه نشين معروف است .

در قلعه ، محبسي وجود داشته كه در آن موميايي پيدا شده است . اين محبس در سمت جنوبي قلعه است و شكافي در آن وجود دارد كه معدن موميايي است .

در سمت غربي قلعه ، مغاره اي است در كمر كوه كه به طور طبيعي ، توخالي و تشكيل دالاني طولاني داده و به جز همان راهرويي كه دراد ، ديگر منفذي بر آن نيست و به همين دليل كسي نمي تواند به منتهاي آن برسد . ظاهراً اينجا زندان قلعه بوده است و اشخاص سياسي را كه از و طغيان آنها بم داشتند ، در اين زندان حبس مي كرده اند . اين محبس محل زنداني امير مبارزالدين محمد مظفر و سلطان شاه  بوده است .

خلاصه شهري كه قرنها پابرجا بوده و قزاران انسان را در خود جاي و پرورش داده و نيز قلعه اي مهم در ايران به شمار مي رفته ، بيش از شش صد  سال است كه ويران شده است . براي ساختن قلعه چون بردن مصالح ساختماني بر فراز كوه كه ارتفاع آن از سطح جلگه 300 متر است آن هم با شيب تند ، كار مشكل و خسته كننده اي بوده، از ابتكار حمل مصالح ساختماني به وسيله بز استفاده كرده اند ؛ به طوري كه بر پشت بزها خورجينكهايي انداخته و داخل هر خورجين يك يا دو آجر مي گذاشته و بزها را روانه بالاي كوه مي كرده اند و در بالا كارگراني بودند كه بار آنها را خالي و مجدداً آنها را روانه پائين مي كرده اند و اين كار دوباره تكرار مي شد .

موضوعات مرتبط: سیرجان
نویسنده : .
تاریخ : ۱۳۸۷/۱۲/۲۴

 بارش نخستین برف زمستانی ( ۱۳۸۷ ) سیرجان  ، یخچالها ، همنشینی طبیعت و سازه های قدیمی.
عکاس: امین ارجمند
با تشکر از : دانشجویان سیرجانی دانشگاه صنعتی شیراز.

موضوعات مرتبط: سیرجان
نویسنده : .
تاریخ : ۱۳۸۷/۱۲/۲۴

               

رییس سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری كرمان می‌گوید سیرجان شهری ریشه‌دار در تاریخ است كه روزگاری پرچم مركزیت این استان در آن در اهتزاز بوده است. علی كارنما روز دوشنبه به خبرگزاری جمهوری اسلامی گفت: طرحهای در دست اقدام برای بازسازی و حفظ و نگهداری آثار كهن و فراهم ساختن امكانات رفاهی برای ایرانگردان و جهانگردان و قرار گرفتن این شهرستان در مسیر راه بندرعباس كرمان یزد و شیراز از اهمیت این خطه حكایت دارد. وی گفت: سازمان میراث فرهنگی تلاش دارد سیرجان را به عنوان یكی از پایگاههای معتبر گردشگری مطرح نماید ...

یك محقق و پژوهشگر كرمانی هم معتقد است سیرجان از جاذبه‌های گردشگری بسیاری برخوردار است.
 
محمدعلی گلاب زاده در كتاب "سیرجان خطه گهرنشان" معروف‌ترین آثار تاریخی و جاذبه‌های گردشگری سیرجان را قلعه سنگ، منبرسنگی، قلعه‌ها و برجهای قدیمی، شاه‌فیروز، میر زبیر، كاروانسراها و خانه‌های قدیمی، بازارها، مساجد، چشمه‌ها، یخدانها، بادگیر چپقی و باغ سنگی معرفی می‌كند.
 

بنای قلعه‌سنگ بر روی كوه سفید آهكی در وسط جلگه سیرجان با ارتفاع حدود ‪ ۲۰۰‬متر از سطح جلگه واقع شده و محیط آن چهار هزار متر است. در قسمت جنوبی این قلعه، خانه‌های اعیان و اشراف قرار داشته است. این قلعه نظامی بوده و زندانیان در آن نگهداری می‌شدند. منبر سنگی هم در قسمت شمال قلعه سنگ مسجدی واقع بوده و منبری از سنگ در آن قرار داشته كه در نوع خود بی‌نظیر است. از روی اثری كه در سطح جنوبی این منبر با خط نسخ نوشته شده و اكنون نیز قابل خواندن است معلوم می‌شود كه مسجد در زمان سلطان احمد مظفری در سال ‪ ۷۸۹‬هجری قمری بنا شده است.





 
 
 
 
 
 
 
 
 
قلعه قدیمی محمودآبادسید، برج و كاروانسرای صفوی سعادت‌آباد، برج چهارپهلو، قلعه درویش زیدآباد و قلعه‌های علی‌آباد و یحیی‌آباد از دیگر آثار تاریخی سیرجان به شمار می‌روند. شاه فیروز هم اثر ارزشمند تاریخی است كه در ‪ ۱۲‬كیلومتری جنوب شرقی سیرجان قرار دارد و از بناهای چهارطاقی با ‪ ۸‬ستون و سقف گنبدی است. این بنا بر بالای تپه‌ای در كنار جاده سیرجان - بافت و در سه كیلومتری قلعه سنگ واقع شده است. چهار ستون این بنا خراب شده و فروریخته اما قسمتی از گنبد آن هنوز بر روی چهار ستون مستحكم دیگر باقی مانده است. بنای میر زبیر از دیگر بناهای تاریخی سیرجان بر فراز تپه‌ای در كنار قنات شریف آباد قهستان بنا شده است.
 
از جمله قسمتهای بسیار زیبا و دیدنی این مجموعه گچ بریهای اطراف محراب است كه بگونه‌ای استادانه آیاتی از قرآن كریم را نشان می‌دهد. كاروانسراهای آقاابراهیم در قسمت جنوبی بازار آقاابراهیم و سعادت آباد، با ‪ ۱۵۰‬سال قدمت از دیگر آثار تاریخی شهرستان سیرجان هستند. بازار اصلی سیرجان به جا مانده از ‪ ۱۵۰‬سال قبل با سقفهای گنبدی و نمای زیبای قدیمی از دیگر جلوه‌های شهر سیرجان به شمار می‌رود. بازار كهنه كه بیشتر محل فروش خشكبار است، بازار نو عرضه‌كننده پارچه و منسوجات، بازار عباس دارابی، بازار رحیمی، بازار مسگرها، بازار كلاه مالها، بازار علافها، تیمچه صدر و بازار آقاابراهیم از دیگر بازارهای قدیمی و معروف سیرجان هستند. مساجد حاج غلامحسین خان، جامع، صفری، قطبی، امام حسن و خانه حاج رشید، عمارت صدرزاده، خانه شریف، منزل خواجه كریم‌الدین و عمارت سعیدنیا را می‌توان به عنوان بناهای تاریخی و دیدنی سیرجان به شمار آورد.

 بادگیر چپقی هم از آثار منحصر به فرد معماری در ایران است كه در باقیمانده خانه سید علی‌اصغر رضوی قرار گرفته است.
سازنده این بنا حاج سید محمد شجاعی است كه آن را در زمان پهلوی اول از روی دودكش كشتی‌ها ساخته و تلفیقی از معماری و صنعت است. بادگیر چپقی با شبكه‌های هندسی و منظمی كه در زیر آن قرار گرفته بر روی فضای مستطیل شكل شمال شرقی خانه واقع شده است، بادگیر چپقی دارای ‪۴‬ دهانه است كه از هر طرف باد بوزد آن را از مسیر دهلیزهای خود به پایین می‌فرستد.

 
 
 
باغ سنگی از دیگر جاذبه‌های گردشگری سیرجان است. این باغ نمادی از آرزوهای بر باد رفته و شیوه‌ای نو برای مبارزه با ظلم و ستم است. درویش خان اسفندیارپور كه شغل اصلی او كشاورزی و دامداری و از شنوایی و گویایی محروم بود در مقابل ظلمی كه در رژیم سابق بر او رفته و باغی كه با خون دل ساخته بود به زور از او گرفته بودند، اقدام به ساختن باغ سنگی كرد.
او با آوردن سنگهای كوچك و بزرگ از راههای دور و نزدیك و سوراخ كردن آنها سنگها را به تنه درختان خشك شده آویزان كرد و به این ترتیب باغی منحصربفرد ایجاد كرد. این باغ در سال ‪ ۱۳۴۲‬در بلورد سیرجان بنا شد و سازنده آن فروردین ماه امسال به رحمت ایزدی پیوست و در همین باغ به خاك سپرده شد. سیرجان در ‪ ۱۸۰‬كیلومتری غرب كرمان قرار دارد.
منبع: سیرجونیها/ بلاگفا
موضوعات مرتبط: سیرجان
نویسنده : .
تاریخ : ۱۳۸۷/۰۴/۱۶
     قدمت شهر سیرجان براساس شواهد و مستندات تاریخی به قبل از تاریخ می رسد. نگاره هایی که بر سینه سنگهای تپه تاریخی شاه فیروز مشاهده می شود ، نشان دهنده این است که انسان های شکارگر حدود 8000 سال پیش تصویر حیواناتی را که شکار می کردند برای ارتباط با آیندگان 1 بر روی صخره ها نقاشی می کردند. این تصاویر در قسمت غربی این تپه دیده می شود و مربوط به عصر حجر می باشند. بنا بر نوشته مورخان عصر حجر8000 سال قبل پایان می یابد.
 

تپة شاه فیروز در فاصلة 14 کیلومتری جنوب شرقی سیرجان قرار دارد.در روزگاران کهن که مردم فلات ایران در آغوش طبیعت زندگی می کردند با حک تصاویر مختلف بر روی سطح صخره ها و شاید همراه با اعمال اعتقادی ، روابط خود با طبیعت را بیان می کردند. به نظر می رسد که نقوش متعدد بزکوهی بر روی سطح صخره ها در تپه شاه فیروز سیرجان حکایت از رابطه فراوانی است که مردمان عصر یادوره با این حیوان داشته اند.بی شک نقش کنده های تپه شاه فیروز ارتباطی تنگاتنگ با آثار، ابنیه و محوطه های تاریخی پیرامون خود دارد.کنده کاری های صخره ای مذکور را می توان به دوره های محتلف تاریخی نسبت داد.
بیش از 200 مورد نقوش مختلف بر پیکره سنگ های تپه شاه فیروز اجرا شده است که می توان آنها را به نقوش حیوانی ، گیاهی ، انسانی و نقوش نامشخص تقسیم نمود. بیشترین نقوش مربوط به نقوش حیوانی بخصوص نقش بزکوهی است. حیوانات شکاری نظیر پلنگ ، روباه و گرگ نیز دیده می شود. نقوش گیاهی را می توان نقوش استیلیزه سرد یا خوشه گندمی نام نهاد. همچنین بعضی نقوش نظیر دایره ، نیم دایره ویا اشکال هندسی است که بدرستی نمی توان منظور نقاش حکاک را فهمید و آن را تفسیر کرد.
- - - - - - - - - -
منبع: سایت سنگ نگارهای ایران

--

tarikhe sirjan+aghashi ghadim +ghar nevisi+sang negareh+sirjan+shah firooz sirjan+roostan+shah firooz +ax+iran aks+ aks

سنگ نگاره های شاه+نقاشی قدیمی+ نقاشی غار+غار نویسی+ سیرجان+شاه فیروز سیرجان+روستا++دارستان سیرجان +ایران عکس+عکس+ تاریخ سیرجان

موضوعات مرتبط: سیرجان
نویسنده : .
تاریخ : ۱۳۸۷/۰۳/۳۱

تاريخچه سيرجان

نام اين شهر سيرگان بوده است و بناي آن را به بهمن اشكاني نسبت مي‌دهند، اعراب آن را سيرجان مي‌نامند. در قرون وسطي ايالت كرمان داراي دو كرسي بود : سيرگان و بردسير.

جغرافيا نويسان اسلامي سيرگان را به صورت ( السيرجان ) ضبط كرده‌اند. خرابه‌هايي كه در ساليان اخير در محل قلعه سنگ در شرق سعيدآباد كه بر سر راه بافت كشف شد، به احتمال زياد همان محل سيرگان قديم است. پس از استيلاي مسلمانان بر ايران، كرمان همچنان مركز ايالت بود و اين موقعيت را تا اواسط قرن چهارم هجري كه جنوب ايران به تصرف آل بويه درآمد، حفظ كرده بود. در زمان اين سلسله مركزيت ايالت كرمان از سيرگان به برد سير منتقل شد، به همين علت سيرگان اهميت و اعتبار خود را از دست داد. پس از حمله مغول، سيرجان به تصرف سلاطين آل مظفر درآمد و بعد از انقراض اين سلسله توسط امير تيمور، شخصي به نام گودرز هنوز در آن منطقه حكومت مي‌كرد. سرانجام تيموريان پس از دوسال محاصره شهر را به تصرف در آورده‌اند و آن را به ويرانه‌اي مبدل ساخته‌اند. سيرجان امروزي رو به آبادي و توسعه تجاري و صنعتي است و بارانداز معروف و پر رونقي دارد.

تاريخ سيرجان در گذر زمان

سيرجان يكي  از مهمترين شهرهاي استان كرمان محسوب مي گردد . اين شهر تاريخي كه در مغرب كرمان واقع شده ، از سمت غرب با خاك فارس همجواراست و چون بر سر راه فارس و بندرعباس قرار گرفته ، اهميتي ويژه دارد . سيرجان كه در قديم شهري بزرگ بوده و شهريجان نام داشته ، به دليل موقعيت جغرافيايي آن گاه مركزيت داشته است . ولي به تدريج در اثر وقايع مختلف تاريخي رو به ويراني نهاد . ميرزا سعيد كلانتر روستاي جديدي آباد كرد كه كم كم توسعه يافت و به سعيد آباد معروف شد كه امروزه مركز سيرجان است .

قديمي ترين سندي كه از سيرجان به دست رسيده ، نوشته ابن اثير است كه مي نويسد : « گشتاسب كه يكي از پادشاهان قديم ايران بود و دين سليمان را داشت ، دين زرتشت را پذيرفت و در كوهستاني كه تمبور نام داشت ، جاي گرفت و در حالت تقيه به عبادت مشغول شد . »

بنا به نوشته بعضي از كتب تاريخي ، قدمت سيرجان را به دوره بلاش از پادشاهان اشكاني مي دانند . مؤيد محسني مقاله اي در نشريه فرهنگ سيرجان در سال 1336 هجري شمسي دارد كه درباره بناي شهر سيرجان نوشته است :

« نام آن سيرگان بوده و از آثار و بناهاي خسرو ابن موسي ابن هرمز ، نهمين پادشاه اشكاني است ، كه تقريباً دويست سال پيش از زمان اردشير بابكان سر سلسله ساسانيان و باني كرمان بوده و در استيلا اعراب او را معرب كرده و سيرجانش ناميدند.»

زان گوره در كتاب خواجه تاجدار ، شرحي از سيرجان مي نويسد و مشخص مي كند كه سيرجان قبل از اشكانيان آباد بوده و توضيح مي دهد : «‌سيرجان قديم ، به قول مورخين قديم از جمله سيسرون و كتزياس طبيب و مورخ معروف كه در دوره هخامنشيان مي زيسته اند ،  داراي ده محله بوده و در هر يك از محلات آن شهر ، يك دسته از مردم زندگي مي كرده اند . »

اما آنچه آشكار است شهر سيرجان قبل از اشكانيان نيز آباد بوده و آن طور كه در تاريخ كرمان نوشته احمد علي خان وزيري آمده «‌اسكندر در مراجعت از هندوستان ، از روي قلعه سنگ كه محل قديم سيرجان است ، عبور نموده و از طريق بوانات به پاسارگاد رفته  است . »

مؤسسه جغرافيايي و كارتوگرافي  سحاب كه نقشه خط سير لشكر كشي اسكندر را ترسيم و چاپ نموده ، مسير حركت  اسكندر را از هندوستان از روي ” قلعه سنگ “ سيرجان مشخص كرده و فاصله سيرجان تا پرسپوليس را 324 كيلومتر نوشته ، اسكندر از پرسپوليس به پاسارگاد و از آنجا از طريق دربند نارس به شوش و از شوش به بابل رفته و در آنجا درگذشته است . سيرجان تا زمان سامانيان مركز ايالت كرمان بوده و در نيمه دوم قرن چهارم مركز ايالت از سيرجان به كرمان منتقل شد تا به سامانيان  كه در خراسان بودند ، نزديكتر باشد .

اين شهر در زمان ساسانيان ” سيرگان “ ناميده مي شد. وجه تسميه آن به ”سيرگان“  به اين جهت است كه داراي قناتهاي زيادي است كه در زمانهاي پيش آباد شده و از حيث كان و كاريز تمام بوده است .

سيرجان يكي از شهرهاي قديمي و مهم ايران بوده كه هنوز آثار خرابه هاي آن در قسمت شرقي شهر كنوني به نام ”‌ قلعه سنگ “  باقي و  به طوري كه در تواريخ ثبت شده است ، در زمان اشكانيان مركز كرمان بوده است . اين شهر قديم در محل ” قلعه سنگ “ ، كه در فاصله 9 كيلومتري شهر فعلي سيرجان است ، قرار داشته و تا سال 796 هجري قمري آباد بوده و در اين تاريخ به وسيله ” ايدكو “ ، سردار تيمور كه دو سال شهر را درمحاصره داشته ، نابود و با خاك يكسان مي شود . موقعيت دوم شهر سيرجان در محل باغ عيد است كه مردمن روي خرابه هاي شهر عيد ، بازار ، مسجد و كاروانسرا مي سازند و زندگي خود را در اين شهر جديد از سر مي گيرند . اين شهر هم توسط افغانها خراب مي شود و شهر فعلي سيرجان ، 215 سال عمر دارد . اين شهر سيرجان طبق گفته ياقوت حموي از شيراز آن روز بزرگتر بوده و داراي 8 دروازه بوده ، چهل ستون و دو قنات داشته و قلعه سنگ چون دژي محكم در 9 كيلومتري آن قرار داشته است .

سیر جان

 

 

شهرستان سیرجان با 811/13552 كيلومتر مربع مساحت ، از شهرهاي مهم استان مي باشد كه بر سر راه ترانزيت (آسفالته ـ راه آهن) كشورهاي آسيايي ميانه به بندرعباس، قرار دارد .
حدود بيست اثر تاريخي و فرهنگي در آن ثبت شده است كه از جمله آنها مي توان : از (قلعه سنگ و امام زاده علي ) در حومه شهر و آرامگاه (شاه حمزه الرحمان) در تكيه چهارگنبد نام برد . سيرجان روزگاري مركزيت استان كرمان را دارا بوده و تاريخي پر از فراز و فرود دارد
اين شهرستان شامل بخشهاي مركزي و پاريز مي باشد

موضوعات مرتبط: سیرجان
نویسنده : .
تاریخ : ۱۳۸۷/۰۳/۳۱

يخچالهای حاج رشيد سيرجان (دو يخچال)درنزديكي بلوارشيخ فضل الله نوری شهرسيرجان واقع شده اند. تاريخ ساخت آنهاسال 1271 هجری قمری است ومصالح به كاررفته در ساختمان آنها شامل لاشه سنگ وقلوه سنگ وخشت می باشد.اين دو يخچال وديوار آنها توسط سازمان ميراث فرهنگی مرمت شده وفعلا كاربردی ندارد.

موضوعات مرتبط: سیرجان
نویسنده : .
تاریخ : ۱۳۸۷/۰۳/۳۱

 

بادگير چپقي هم از آثار منحصر به فرد معماري در ايران است كه در باقيمانده خانه سيد علي‌اصغر رضوي قرار گرفته است.

سازنده اين بنا حاج سيد محمد شجاعي است كه آن را در زمان پهلوي اول از روي دودكش كشتي‌ها ساخته و تلفيقي از معماري و صنعت است.

بادگير چپقي با شبكه‌هاي هندسي و منظمي كه در زير آن قرار گرفته بر روي فضاي مستطيل شكل شمال شرقي خانه واقع شده است، بادگير چپقي داراي ‪۴‬ دهانه است كه از هر طرف باد بوزد آن را از مسير دهليزهاي خود به پايين مي‌فرستد.

موضوعات مرتبط: سیرجان
نویسنده : .
تاریخ : ۱۳۸۷/۰۳/۳۱

 

شاه فيروز ،يکی از بناهای تاريخی سيرجان است که شامل يک ساختمان چهارطاقی آجری با هشت ستون ، و سقفی گنبدی شکل است که برروی اين ستون ها زده شده. اين بنا بر بالای تپه ای در دوازده کيلومتری جنوب شرقی سيرجان و در کنار جاده سيرجان - بافت ، در سه کيلومتری شرق امامزاده علی و قلعه سنگ قرار دارد.

آجرهای اين بنا به شکل مربع می باشند و مردم اين نواحی نقل می کنند که در ساختمان آن از شير شتر استفاده شده تا بنا محکم ساخته شود و پا برجا بماند. در اطراف آن ، و در تمام سطح تپه ای که بنا بر روی آن ساخته شده ، قسمتهای شکسته و باقيمانده ظروف سفالی به چشم می خورد و وجود تمدنی عظيم را در اين نواحی نشان می دهد. چهار ستون از اين ساختمان خراب شده و فرو ريخته ، اما سقف آن هنوز بر روی چهار ستون محکم ديگر باقيمانده است. برش داخلی سقف آن که به شکل بناهای اسلامی تزيين و ساخته شده يادآور سبک معماری اسلامی است. اما به نظر می رسد که اين زمانی آتشکده بوده و در کف اين ساختمان ، نشانه حفره ای مستطيل شکل است که احتمالا به بوسيله افرادی که بدنبال اشيا عتيقه هستند. مورد کندکاو واقع شده است.

در سيرجان قومی بوده به اسم قوم شول و يا صول که در زمان انوشيروان بخاطر عدم اطاعت از او قتل عام شدند و تنها هشتاد نفر از آنها باقی ماند. اين قوم اکنون هم در سيرجان و بخصوص در روستاهای اطراف همين ساختمان و در اميرآباد و دارستان مسکن دارند به استناد نوشته استاد باستانی پاريزی حقيقت موضوع اخير قوت بيشتری می يابد.

    «تنها نکته ای که بايد عرض کنم آن است که در همين کرمان ، يعنی نزديک سيرجان ، يک چهار طاقی زيبای آتشکده مانندی هست که به نام شاه فيروز شهرت دارد و درست در همان جا است که هم اکنون طوايف شول در آنجا نزديک قلعه سنگ و کوه خواجويي مسکن دارند. آيا احتمال نمي شود داد که اين تعداد کم را شاه دستور داده باشد که در همين محل که به نام شاه فيروز خوانده مي شود  يک روز شاه رام فيروز نام داشته اسکان داده باشد ».

در ترجمه کتاب نولد که نوشته شده است : « قوم ديگری به نام شول بگرفت (خسرو انوشيروان) و بفرمود تا همه را بکشند و تنها هشتاد تن از گردان ايشان را زنده گذاشتند و فرمود تا ايشان را در شهرام پيروز جای دهند. اين گروه نيز می بايست او را در جنگها ياری دهند ».

آن طور که مردم سيرجان مي گويند ، اين متعلق به ابوکاليجار پسر عضدالدوله ديلمی است که در اثر خوردن گوشت آهو دل درد و بيمار شده و در همين محل در گذشته و او را بر فراز اين تپه دفن  کرده اند.

اگر بخواهيم اين ساختمان را به يک آتشکده نسبت دهيم ، مدارک و شواهد تاريخی بهتری در دست داريم. ابن اثيرمي نويسد : « گشتاسب ، که يکی از پادشاهان قديم ايران بود و دين حضرت سليمان را داشت ، در زمان او زردشت ظهور کرد تنبور ، به عبادت مشغول شد».

از شاه فيروز تا کوه تنبور ، فاصله زيادی نيست و حدود سه چهار کيلومتر بيشتر نمی باشد. با اين توصيف و با مراجعه به کتاب فرهنگ جغرافيايي ايران ، که اين بنا را آتشکده دانسته ، به احتمال زياد آتشکده همان شاه فيروز بوده که به علت استحکام بنا و حفاظتی که از آن بعمل آمده باقی مانده. اندود کاهگلی که بر پوشش داخلی سقف آن نمايان است ، نشان می دهد که حدود قرني ، پيش آن را تعمير و مرمت کرده اند.

اينطور به نظر می رسد که مردم اين نواحی ، نه به علت اطلاع از سابقه تاريخی ، بلکه به خاطر شباهت به يک مقبره آن را مرمت و نگهداری ، و حتی شايد زيارت می کرده اند. يک ضرب المثل قديمی هم در مورد شاه فیروز در سيرجان هست که محتوای آن تاييد کننده نظر کسانی که آن را آتشکده دانسته اند و آن اين است که اگر بخواهند بی خاصيتی شخصی را عنوان کنند. مي گويند  : «فلانی مثل شاه فيروز (نه کور میکند و نه شفا میدهد)

موضوعات مرتبط: سیرجان
نویسنده : .
تاریخ : ۱۳۸۷/۰۳/۳۱

قلعه سنگ : در واقع شهر قديم سيرجان بوده  كه در حال حاضر جز ديوارهاي فروريخته و منبر سنگي چيزي باقي نمانده و اگر آثاري موجود باشد ، جز در دل خرابه ها و داخل ساختمانهايي كه  به صورت تپه هاي خاك در آمده اند ، چيزي ديده نمي شود . 

منبر سنگي قلعه سنگ ، تنها يادگار شهر قديم سيرجان است . اين منبر با ارتفاع 5/1 متر و به وزن بيش از دو تن ، از دوران سلطنت سلطان احمد مظفري ( 789 هجري قمري ) به يادگار مانده كه هفت سال قبل از خرابي شهر قديم سيرجان به اين صورت حجاري شده است . قلعه سنگ بر روي كوه سفيد آهكي ، كه در وسط جلگه سيرجان با ارتفاعي در حدود 200 متر از سطح جلگه قرار دارد ، بنا شده كه محيط آن حدود 4000 متر است . بالاي اين كوه را مسطح نموده اند تا بتوانند ساختمان بسازند. اين قلعه در اصل قلعه نظامي شهر بوده و ساختمانهاي شهر در اطراف قلعه و بخصوص در قسمت شرقي و شمالي آن تا حومه كهن شهر بنا گرديده است .

امروزه كه در بعضي جاها ، بولدزرها خاك آن را براي زراعت و به عنوان كود به باغهاي اطراف مي برند ، قسمتهايي از ديوار اطاقها و سقف ها نمايان مي گردد .

در قسمت جنوبي اي قلعه ، خانه هايي عالي و منازلي مرتفع با ديوارهايي بلند وجود داشته كه محل سكونت اعيان و اشراف بوده است . در سمت شمالي آن خياباني وسيع ، از شرق به غرب امتداد داشته كه در اطراف آن بازار ، منازل مسكوني و تجارتخانه قرار داشته است .

در سمت شمالي ، در نزديكيهاي بالاي اين قلعه ، سنگ را تراشيده و آن را به صورت صفه اي در آورده اند كه به نام شاه نشين معروف است .

در قلعه ، محبسي وجود داشته كه در آن موميايي پيدا شده است . اين محبس در سمت جنوبي قلعه است و شكافي در آن وجود دارد كه معدن موميايي است .

در سمت غربي قلعه ، مغاره اي است در كمر كوه كه به طور طبيعي ، توخالي و تشكيل دالاني طولاني داده و به جز همان راهرويي كه دراد ، ديگر منفذي بر آن نيست و به همين دليل كسي نمي تواند به منتهاي آن برسد . ظاهراً اينجا زندان قلعه بوده است و اشخاص سياسي را كه از و طغيان آنها بم داشتند ، در اين زندان حبس مي كرده اند . اين محبس محل زنداني امير مبارزالدين محمد مظفر و سلطان شاه  بوده است .

خلاصه شهري كه قرنها پابرجا بوده و قزاران انسان را در خود جاي و پرورش داده و نيز قلعه اي مهم در ايران به شمار مي رفته ، بيش از شش صد  سال است كه ويران شده است . براي ساختن قلعه چون بردن مصالح ساختماني بر فراز كوه كه ارتفاع آن از سطح جلگه 300 متر است آن هم با شيب تند ، كار مشكل و خسته كننده اي بوده، از ابتكار حمل مصالح ساختماني به وسيله بز استفاده كرده اند ؛ به طوري كه بر پشت بزها خورجينكهايي انداخته و داخل هر خورجين يك يا دو آجر مي گذاشته و بزها را روانه بالاي كوه مي كرده اند و در بالا كارگراني بودند كه بار آنها را خالي و مجدداً آنها را روانه پائين مي كرده اند و اين كار دوباره تكرار مي شد .

موضوعات مرتبط: سیرجان
نویسنده : .
تاریخ : ۱۳۸۷/۰۳/۳۱

 

بقاياي اين مسجد در دوازده كيلومتري جنوب شرقي شهرستان سيرجان ‚ مجاور صخره اي سنگي و بقاياي قلعه اي قديمي واقع گرديده و بر اساس كتيبه موجود ‚ از آثار دوره مظفري - 789 ه . ق - است . اين كتيبه بر بدنه منبري سنگي در فاصله 5 متري شمال قلعه سنگ ‚ درون محوطه مسجدي به طول و عرض 10*15 متر واقع شده است . آثار ديوارهاي مخروبه اين مسجد هنوز به راحتي قابل پيگيري است . روي بدنه جنوبي منبر كه در جهت قبله و احتمالا مقابل محراب مسجد قرار داشته ‚ قابي مستطيل شكل به طول و عرض 130*90 سانتي متر به وجود آورده و سطح آن را به پنج قسمت تقسيم كرده و كتيبه ذيل را به خط نسخ بر آن نوشته اند : " العادل المظفر من السما بالنصر و العز و الفتح المبين عماد الحق والدين الواثق بالملك الصمد بالخيرات (؟) السلطان احمد خلد الله السلطانه اقل مماليك سلطاني في سنه تسع و ثمانين و سبعمائه " ( 789 ه .ق ) . روبه روي اين منبر سنگي و به فاصله 4 متري آن ‚ پايه ستون سنگي مكعب شكل شكسته اي به ابعاد 120*120 و ارتفاع 50 سانتي متر وجود دارد . در فاصله 200 متري منبر نيز پايه ستون ناقصي وجود دارد كه حكايت از ناتمام ماندن بناي مسجد دارد . بر همين اساس به نظر مي رسد كه ساخت مسجد با تهاجم سپاهيان امير تيمور گوركاني به سال 798 هجري به اتمام نرسيده باشد 

موضوعات مرتبط: سیرجان
نویسنده : .
تاریخ : ۱۳۸۷/۰۳/۳۱

 

گمان میرود این بنا که در ۲۰ کیلومتری جنوب شرقی سیرجان ، هنوز میتوان بقایایی از آنرا دید ،  همان مسجد معروف عضدالدوله ( عضدی ) باشد  که  مقدسی گفته است :
- عضد الدوله ‚ گلدسته هاي شگفت آوري در ميان آن برپا داشته . بر بالاي گلدسته هاي آن ‚ دستگاهي پيچيده و چوبين نهاده كه بخشي از آن هميشه در حال چرخيدن است .
هنوز میتوان باقیمانده خرابه هایی را که با آجر بنا شده است را دید که به غیر از پایه ستون سنگی، قطعاتی از سنگ مرمر و سنگ آهک را که بصورت کتیبه هایی ساخته شده اند ، مشاهده میگردد.
مردم هنوز نیز در گوشه ای از این بنا با روشن کردن شمع ، طلب حاجت می کنند.این مسجد اکنون به نام مسجد صاحب الزمان خوانده میشود. مسجدی که به مانند دیگر بناهای سیرجان در سال ۷۹۸ هجر ی قمری بوسیله لشکریان تیموری خراب شد ، اما پس از آن ماجرا ساکنان آن محل در شهر فعلی سیرجان سکنی گزیدند.

موضوعات مرتبط: سیرجان
نویسنده : .
تاریخ : ۱۳۸۷/۰۳/۰۳

نام علمی:vastarakki
از خانواده:Motacillidae
نام بومی: چقوت سیدو ، چقوک سیدو
شناسه کتابی: دم جنبانک
--
برای دیدن تصاویر در اندازه بزرگ، روی آنها کلیک کنید

خانواده دم‌جنبانک

Family Motacillidae

 

 

پرندگانی هستند کوچک با جثه‌ای نسبتا باریک و دم‌دراز ، پروازی قوی دارند ،

ولی روی زمین راه می روند و تغذیه می کنند و یا می دوند . پپت‌ها قهوه‌ای رنگ و رگه‌رگه هستند و اغلب شاهپرهای کناری دمشان سفید است . شکل ظاهری و عادات آنها اغلب به چکاوک‌ها شباهت دارد ، مانند پرواز موجی ، خواندن در حال پرواز ، راه رفتن و دویدن و پرهیز از نشستن روی درخت .

صدای آنها در تشخیص اهمیت زیادی دارد . نر و ماده آنها همشکل است و روی زمین لانه می سازند .

دم جنبانک‌ها بدنی باریکتر و دمی درازتر از پپت‌ها دارند با منقار و پاهای نازک و اغلب پر و بال آنها طرح مشخص دارد و دم خود را مرتبا بالا و پایین می کنند . پرواز آنها توام با جهش‌های خاصی است ، در خارج از فصل زادوولد به طور دسته‌جمعی دیده می شوند ، روی زمین یا در شکاف سنگ‌ها لانه می سازند .

پرندگان این خانواده از حشرات ، عنکبوت‌ها ، نرم‌تنان و بعضی مواد گیاهی تغذیه می کنند .



دم جنبانک از گونه های جانوری زنده در سیرجان و روستاهای اطراف است.
این پرنده زیبا که به نظر میرسد در سالهای اخیر از تعدد آن کاسته شده است و به وفور یافت نمیشود در اصطلاح محلی ، چقوت سیدو یا چقوک سیدو نام دارد.
نام چقوت سیدو ( = گنجشک سیّد ) بیشتر بخاطر سیاهی پرهای روی سر این پرنده که شکلی مانند عمّامه سادات دارد اطلاق شده است.
چندان دور از باور نیست که نسب دادن این پرنده به ( سیّد ) و قدیسه کردن آن بدلیل تلاش در بقای نسل این پرنده خوش الحان بصورت گرفته باشد.
بومی ها ،  صدای زیبای خواندن این پرنده را پیک خوش خبری میدانند که از اتفاقات خوشایند آینده انسانها را اطلاع میدهد.
دم جنبانک ، پرنده مردم گریزی است که خیلی زود فرار می کند و بسیار محتاط و ترسو است. اما در عین حال برای ارتزاق ، گاهی هم سرکی به زندگی آدمها می کشد.
اطلاعاتی بیشتر از این زندگی پرنده خجالتی اما بسیار پر تکاپو:

دم جنبانک وخانوادهٔ گنجشک

به گمان بعضی از دانشمندان و پرنده شناسان دم جنبانک طی ملیونها سال پیش از پرنده‌ای حشره خوار وابسته به خانوادهٔ گنجشک  به وجود آمده‌است. در فصل تابستان زاد و ولد می‌کنند، نر وماده تقریباً هم شکل هستند. روی درختان ، بوته‌ها، شاخه‌های نخل خرما  لانه می‌سازند. بیشتر اوقات در هنگام نشستن بر روی شاخه‌های درخت دم خودرا می‌تکانند (می‌جنبانند) بنا براین آن را دم جنبانک نامیده‌اند.

 زیستگاه

زیستگاه «دم جنبانک» بیشتر در واحات ، وپشخه‌های سرسبز ، نخلستان ، کنار جویبار و واحه های  نزدیک روستاها است مانند: مناطق وباغ‌های پشت رودخانه ، و گاهی هم در زمستان در سوراخهای  کوه زیر نیز دیده می‌شود، و در بوته زارها ودرختان ومناطق کشاورزی  زندگی می‌کند. و روی شاخه‌های درخت ودر مناطق مختلف و بوته زارها وعلفزارها لانه می‌سازد. لانه أش از خار و خاشاک والیاف گیاهی، وگاهی از شاخه‌های کوچک درختان و برگهای خشک است.

 موسم تخمگذاری

موسم تخم گذاری و جفت گیری پرنده «دم جنبانک» معمولاً از اواخر فصل بهار و اعتدال بهاری  آغاز می‌شود و تا اواخر پائیز ادامه دارد. ماده از ۴ تا ۶ تخم سبز رنگ گاهی باعلائم خاکستری می‌گذارد. مدت ۱۸ تا ۲۱ روز روی تخمها می‌خوابد. جوجه‌ها پس از بیرون آمدن از تخم برهنه وناتوانند و از ۱۵ تا ۲۰ روز به مراقبت پدر ومادر نیاز دارند. بعد از (پلخوار) لانه را ترک می‌کنند. أما برای چند بار به لانه بر می‌گردند وسر انجام برای همیشه لانه رها می‌کنند ودر اماکن جدیدی استقرار می‌یابند.

سه تصویر پیاپی از چقوت سیدو یا همان دم جنبانک:







این پرنده را شکار نکنید. زیبایی طبیعت نباید خدشه دار شود.

موضوعات مرتبط: سیرجان
نویسنده : .
تاریخ : ۱۳۸۷/۰۳/۰۳

قدیمی ترین فیلم مستند سیرجان

با صدای ماندگار پرویز بهرام


 

مشخصات:
نام مستند: سیرجان ( یک شهر و سه پیشینه )
فیلمبردار: علیرضا تقی خانی
صدابردار: جلال حسینی
مونتاژ: مصطفی خرقه پوش
موسیقی متن: احمدرضا موءید محسنی
مدیر تهیه: عبدالرضا فرزین ابراهیمی
منشی صحنه: رضا فرزین ابراهیمی
عکاس: هدایت الله موحدی
گوینده: پرویز بهرام
تهیه کننده و کارگردان: احمد رضا موءید محسنی
- -
با همکاری: فرامرز عباسی ، اصغر رحیم نژاد و فریدون طوسی
مدت: ۵۴ دقیقه
فرمت دانلود: mp4
تهیه شده در : گروه فرهنگ و ادب و هنر ، شبکه اول سیمای جمهوری اسلامی ایران

لینک دانلود:
http://as1.asset.aparat.com/aparat-video/5b58810c2d2028a8f154afbe7400b7c34055751-272p__75421.mp4

 

 


 

کلید واژه:قدیمی ترین فیلم مستند سیرجان+فیلم از سیرجان+مستند سیرجان+فیلم قدیمی از سیرجان+فیلم قدیمی سیرجان+گلیم سیرجان+فیلم گلیم سیرجان+فیلم گلیم دارستان سیرجان+کارگاه صنایع دستی دارستان سیرجان+زندگی مردم سیرجان+darestan kilim+sirjan kilim+darestan gelim+sirjan gelin-m+ sirjan carpet +darestan carpet+

موضوعات مرتبط: سیرجان
نویسنده : .
تاریخ : ۱۳۸۷/۰۲/۲۶

امام زاده علي (سال 340ه ق) ـ‌ قلعه سنگ ـ‌ امام زاده احمد( قاجاريه ) ـ‌ حمام قديمي (قاجاريه) ـ برج خشتي (قاجاريه) ـ خانه حاج رشيد (قاجاريه) ـ‌ قلعه و خانه قديمي محمود آباد (قاجاريه) – آب انبار زيد آباد (قاجاريه) ـ كاروانسراي سعادت آباد (قاجاريه) ـ خانه قديمي حاج درويش (قاجاريه) ـ‌ مقبره شاه فرج ـ كاروانسراي پاريز (قاجاريه) 

موضوعات مرتبط: سیرجان
نویسنده : .
تاریخ : ۱۳۸۷/۰۲/۱۵

 

 

نگاهی به تاریخ و جغرافیای تاریخی سیرجان . دو رشته کوه از ارتفاعات زاگرس در قسمت شرقی و غربی این شهرستان کشیده شده و دشت وسیع سیرجان به مساحت 18481 کیلومتر مربع در فاصله این دو رشته کوه گسترده شده است

شهرستان سیرجان در مغرب استان کرمان در دشتی وسیع قرار دارد



 

شهرستان سیرجان در موقعیت 55 درجه و 32 دقیقه طول شرقی و 29 درجه و 25 دقیقه عرض شمالی واقع میباشد این استان واقع در چهارراه ارتباطی چهار استان کشور قرار گرفته است ( استانهای هرمزگان ، یزد ، فارس ، کرمان ) سیرجان در زمان هخامنشیان شهریگان نامیده می شد در دوره ساسانیان آن را سیرگان می گفتند بعد از تصرف این شهر بوسیله اعراب مسلمان سیرجان نام گرفت .

قدمت شهری که فعلاً بنام سیرجان نامیده می شود از سال 1210 هجری قمری است وجود قله ی بسیار حصین و محکم در این شهر موجبات امنیت و آسایش بیشتر مردم را مهیا می کرده است شهر سیرجان در طول تاریخ سه جابجایی داشته است موقیت اول این شهر در محل قلعه و اطراف آن بوده است از شهر قدیم سیرجان در حال حاضر جز دیوارهای فروریخته و منبر سنگی چیزی باقی نمانده و اگر آثاری موجود باشد جز در دل خرابه ها و داخل ساختمانهایی که بصورت تپه های خاک در آمده اند آثاری دیده نمی شود

-

1-

2-

3-

4-

اماکن دیدنی و زیارتی سیرجان

امام زادگان مدفون در این شهرستان عبارتند از : امام زاده علی ، امام زاده احمد امام زاده محمد امام زادگان حسین و امام زاده واقع در محل روستای تکیه کا امام زاده تکیه معروف است

آثار باستانی : یخ دانهای دو قلو ، شاه فیروز ، قلعه سنگ و بادگیر چپقی .

سوغات سیرجان : مسقطی ، قاووت ف پسته

 

پژوهشسرای دانش آموزی نواندیشان سیرجان

منطقه ویژه اقتصادی سیرجان انبار عظیمی برای کالاهای وارداتی و صادراتی که در شمال شهر واقع شده است معادن مس سر چشمه در حوزه نفوذ این این شهرستان است و تا شهر سیرجان بیش از 60 کیلومتر فاصله ندارد معادن سنگ مرمر در چندین جای این شهرستان وجود دارند و کارخانه های سنگ بری سیرجان این را برش داده و علاوه بر مصرف داخلی به شهرها و کشوری اطراف صادر می نماید مجموعه معادن گل گهر که از جمله ذخایر عظیم و ارزشمند کشور است این معادن در استان کرمان و در 55 کیلو متری جنوب غربی سیرجان واقع شده است این منطقه با ارتفاع 11750متر از سطح دریا متوسط بارندگی سالانه 120 میلی متر دارای آب هوای نسباً کویری است معادن و ذخایر ارزشمند سیرجان.

منبع:w w w . p s i r j a n . c o m  

موضوعات مرتبط: سیرجان
نویسنده : .
تاریخ : ۱۳۸۷/۰۱/۰۵
ساختار فايل: Microsoft Excel

مشخصات دفاتر آی سی تی استان کرمان ، شامل:

نام دفتر

نام مسئول

شماره تلفن

تاریخ بهره برداری

- - - - - - - - - -

توضیح:

۱- در  لیست تنها ۱۸۵ دفتر ذکر شده است که  تعداد دفاتر اکنون بیش از این مقدار است.

۲- برخی از مسئولین در لیست ذکر شده عوض شده اند.

- - - - - - - - - -

برای دانلود فایل روی این آدرس http://www.itc.ir/Portal/File/ShowFile.aspx?ID=fc94203c-a0ef-4618-9270-4cf955db9d29 کلیک کنید.

موضوعات مرتبط: سیرجان
نویسنده : .
تاریخ : ۱۳۸۷/۰۱/۰۵
ساختار فايل: Microsoft Excel

مشخصات آماری جمعیت شهری و روستایی استان کرمان

ـــ ـــ ـــ ـــ

برای دانلود فایل روی این آدرس http://ruralsportfed.sport.ir/uploads/3_17_20.xls کلیک کنید.
موضوعات مرتبط: سیرجان
نویسنده : .
تاریخ : ۱۳۸۷/۰۱/۰۵

 

 

 

زندگینامه سردار شهید احمد شول

 فرمانده گردان 416 عاشورا و فرمانده  واحد ادوات (ضد زره) لشگر 41 ثارالله سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

 

 

 

سردار شهید« احمد شول» پاسدار حریم اسلام  در سال 1336 هجری شمسی در خانواده ای فقیر و عشایری که اسلام در رگ و پوستشان عجین شده بود در روستای  امیرآباد شول در شهرستان  سیرجان پای به عرصه وجود گذاشت اما مدتی بعد  خانواده ی احمد از امیراباد به روستای مجاور یعنی دارستان رفته و ساکن شدند. مهاجرت به روستای دارستان با مراحل رشد و  نمو و تکوین شخصیت احمد توام شد .

 

 

 

 احمد ،  زندگی را در فقر آغاز نموده بود . فقری که مانع از آن می شد که بتواند تحصیلاتش را به پایان برساند. لذا در اوج علاقه مندی به ناچار با اتمام تحصیلات ابتدائی مدرسه را ترک گفت تا بتواند در امرار معاش ، پدر را یاری کند.

 

 

 

احمد از همان کودکی و در هنگامی که به تازگی خواندن و نوشتن را یاد گرفته بود نام حسین (علیه السلام) را بخوبی یاد گرفت ، هنوز کودکی تازه سواد بود که در مجالس روضه خوانی و پای منبر در حد توانش نوحه سید الشهداء را سر می داد و با صدای نازکش دل عاشقان می لرزاند و به یاد عاشورا می انداخت.

 

 

 

یکی از بارزترین خصوصیات اخلاقی احمد از اوان کودکی ، علاقمند ی ایشان به مطالعه کتب دینی بود و با توجه به اینکه در آن زمان ، دسترسی به کتاب در روستا  مشکل بود ، احمد از نزدیکانی که به مسافرت می رفتند تقاضا می کرد که برایش کتاب بیاورند. مطالعه بر بینش او می افزود و اشتیاق احمد را برای فهم فلسفه ی  قیام و واقعه ی جانسوز کربلا شعله ور می کرد.

 

 

 

او از کودکی مقیّد به احکام دینی بود و نماز می خواند و  همزمان نیزعلاقمندی به آستان اطهر اهل بیت ( سلام الله علیهما ) در او شکل می گرفت.

 

 

 

اهالی روستای دارستان هنوز طنین صدای پرسوز و  کودکانه ی احمد را بخاطر دارند که  و در شبیه خوانی ایام محرم با افکندن روپوش بر صورت و خواندن نقش حضرت سکینه ( سلام الله علیها ) دختر بزرگوار امام حسین ( علیه السلام )  همراه با لحن خوش و حرکات کودکانه اش اشک را مهمان چشمهای تماشاچیان تعزیه میکرد.

 

 

 

تعدادی از نسخه های تعزیه که پس از فرسودگی  به خط احمد بازنویسی شده اند در بین نسخ به جا مانده از آن سالها یادآور اهتمام  وافر ایشان به مجالس عزاداری سرور شهیدان عالم است و هنوز پس از گذشت سالها اهالی روستای دارستان اذعان دارند که ذاکری اهلبیت ( سلام الله علیهما ) از علاقمندی های پایان ناپذیر احمد در تمام سنین بوده است.

 

 http://emhashtad.persiangig.com/image/amd.jpg

 

بی شک خاکبوسی این آستان پاک ، در تربیت و پرورش احمد نقشی مهم ایفا کرد ، تا به جایی که سالها بعد هم مداح اهلبیت ( سلام الله علیهما )  و هم از فرماندهان شایسته هشت سال دفاع مقدس بود.

 

 

 

 

 

باری  احمد پس از چند سال تلاش و کار بی وقفه و توان فرسا پای به سرباز خانه گذاشت و این همزمان با شروع مبارزات امت اسلامی بر علیه رژیم پهلوی بود. وی که اکنون جوانی برومند شده بود مرتباً مرخصی می گرفت و یا فرار می کرد تا بتواند در شهر خود در سرنگونی رژیم پوشالی سهمی داشته باشد.

 

 

 

 احمد از جمله فعالترین افراد انقلابی روستای خود به شمار می رفت.

 

 

 

نخستین کسی که پوسترهایی سیاه و سفید از عکس امام را تهیه در مسجد روستای خود ( دارستان  ) در منظر عموم نصب کرد تا علناً به تبلیغ قیام اسلامی بپردازد احمد بود.

 

 

 

احمد جوان  در روشن کردن اذهان اقوام ، دوستان و هم ولایتی های خود در ارتباط با علت  ظهور انقلاب اسلامی و اهمیت حمایت از آن،  تلاش فراوانی می نمود که صحبت های احمد با توجه به شخصیت قابل قبول او ، مورد توجه و دقت واقع می شد.

 

 

 

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، آرزویی که او سالها انتظار آنرا می کشید برآورده شد و طلیعه حکومت اسلامی نمایان گشت. وی که  هموراه در پی فرصت خدمت به انقلاب و امام  بود، بهترین راه را درآمدن به لباس پاسداری دانست .لذا همزمان با تأسیس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ، وارد این ارگان مقدس شد و خالصانه خدمت را شروع نمود.

 

 

 

احمد در سپاه ، مرد استقبال از سختی ها بود و هر گاه  ماموریتی سخت و پر مخاطره ای در پیش  بود ، شجاعانه و  داوطلبانه از دیگران سبقت می گرفت.

 

 


 

 

مأموریتهای فراوان او به نقاط محروم  کشور از جمله جیرفت، سیستان و بلوچستان و شرکت در نبردهای کردستان و در شهرهای سنندج و مهاباد ، خود حالی از این موضوع است.

 

 

 

همزمان با شروع جنگ تحمیلی صدام و دیگر ایادی استکبار جهانی برعلیه ایران شکوهمند اسلامی ، مشتاقانه به سوی جبهه های نبرد شتافت و زندگی سخت در شرایط جنگی را بر دامنه ی امن زندگی در پشت جبهه ها ترجیع داد.

 

 

 

 وقتی احمد از جبهه صحبت میکرد آنچنان با شوق و لبخند رضایت سخن می گفت که گویی جبهه برای او نه تنها سخت ، بلکه یک سیاحت و گردش ارزشمند معنوی بود که  پیامبر بزرگوار اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز فرمودند:

 

- هر امتی را سیاحتی است و سیاحت امت من جهاد در راه خدا است .

 

 

 

شرکت احمد درعملیات های  فتح المبین، بیت المقدس، خیبر، بدر، والفجرهشت و کربلای یک ، حاکی از تعهد و پایبندی او به عقب راندن دشمن از این آب و خاک و پاسداشت خون شهدای گلگون کفن بود.

 

 

 

احمد در جبهه ابتدا مسئولیت را با فرماندهی گروهان شروع نمود و تا فرماندهی گردان به پیش رفت و هنگام شهادت ، فرمانده گردان 416 لشکر 41 ثارالله بود.

 

 

 

سردار شهید احمد شول  نه تنها یک فرمانده لایق در صحنه های نبرد با دشمن متجاوز بلکه همزمان یکی ازارادتمندان آستان اهل بیت عصمت و طهارت ( سلام الله علیهما ) نیز بود و وقتی شروع به مداحی و نوحه و مرثیه می کرد  صدای ناله و گریه حضار بلند می شد.

 

 

 

سردار سپاه اسلام شهید احمد شول که با سوز غمگنانه صدایش گرمی محفل عزاداران حسین(علیه السلام) بود یک عمر با عشق حسین (علیه السلام) زندگی کرد و سرانجام در دوازدهم تیرماه 1365 در عملیات کربلای یک مهران به یاد سرور و سالار شهیدان عالم حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) و به تبعیت از مولایش با لب تشنه به سوی دیدار حق شتافت و به درجه ی اعلای شهادت نائل شد.

 

 

 

احمد لحظه ای از یاد مصائب کربلا غافل نماند به گونه ای که حتی در گوشه ای از وصیت نامه اش  چنین رقم کرد:

 

 - مادر اگر دلت برای من تنگ شد به یاد من که نه برای شهدای کربلا گریه کن.

 

 

 

و نیز خطاب به بازماندگان از کاروان شهادت ، ولایت را شرط اصلی خواند و  نوشت:

 

- مردم امام را رها نکنید. تمام هستی ما فدای رهبری و ولایت...حکومتی که بر اصل ولایت استوار باشد ثمره خون شهیدان است.

 

 

 

سردار شهید احمد شول این  علمدار سرفرازجبهه و مرد تمام قامتِ دفاع از میهن اسلامی 48 ساعت قبل از شهادت ، وقتی که با خانواده و مادرش خداحافظی میکرد حال عجیبی داشت. لحظه ی وداع ،  اشک شوق از چشمانش جاری  بود و مانند پرنده ای که شوق پرواز بیقرارش کرده ، بی تابی عجیبی در او مشاهده می شد.

 

 

 

آری ، احمد به قافله سرخ شهداء پیوست که سر سلسله ی آن حسین بن علی ( ع) است.

 

 

 

او یار نزدیک و دیرینه ی حاج قاسم بود.به گونه ای که در فراق سردار شهید احمد شول ،سردار سلیمانی با چهره ای اندوهگین گفت:

 

- احمد فاتح قلاویزان و قهرمان مهران و مرد جبهه های پیکار و حماسه از فتح المبین تا کربلای یک بود.

 

 


در باره سردار شهید احمد شول می توانید از لینک های زیر نیز بازدید بفرمائید:

ویدئوی تشریح عملیات توسط سردار شهید احمد شول و  سردار حاج قاسم سلیمانی

ویدئوی گریه سردار قاسم سلیمانی در سوگ سردار شهید احمد شول و دیگر همرزمان

مصاحبه با مادر شهید احمد شول : نمی دانستم احمد فرمانده است!


 

 

 

 

 

 

زندگینامه شهدا+زندگی نامه شهدا+زندگی نامه شهیدان+عکس شهدا+عکس شهیدان+عکس شهید احمد شول+عکس سردار شهید احمد شول+ زندگینامه شهیدان+شهدای استان کرمان+شهیدان استان کرمان+فرماندهان شهید+شهدای فرمانده+شهدای مداح+گردان 416 عاشورا لشکر ثارالله کرمان+ یاران حاج قاسم سلیمانی+همرزمان حاج قاسم سلیمانی+وصیت نامه شهدا+وصیتنامه شهدا+وصیتنامه شهیدان+وصیت نامه شهیدان+مداح شهید+شهدای روستای دارستان+شهیدان روستای دارستان+ شهدای روستای امیراباد شول+شهیدان روستای امیراباد شول+شهیدان سیرجان+شهدای سیرجان+سرداران شهید+سردار شهید احمد شول+زندگینامه سردار شهید احمد شول+ زندگی نامه سردار شهید احمد شول+زندگی نامه شهید احمد شول+زندگینامه شهید احمد شول+وصیت نامه سردار شهید احمد شول+وصیتنامه سردار شهید احمد شول+ وصیت نامه شهید احمد شول+وصیتنامه شهید احمد شول+ عملیات کربلای یک مهران+عملیلات کربلای 1 مهران+ سرکوب ضد انقلاب در کردستان+شول ها+طایفه شول+ایل شول+طوایف شول+تاریخ شول+فرار از پادگان+شهدای عملیات کربلای 1 مهران+ شهیدان عملیات کربلای یک مهران+ شهدای عملیات کربلای یک مهران+ شهیدان عملیات کربلای 1 مهران+تعزیه خوان شهید+شبیه خوان شهید+ذاکر شهید+نوحه خوان شهید+shahid ahmad shool+ghasem soleimani+karbalaye 1+ mehran+shahidan kerman+shahidan sirjan+shahidan darestan+darestan sirjan+amirabad shool+

موضوعات مرتبط: دارستان، امیرآباد شول، سیرجان
نویسنده : .
تاریخ : ۱۳۸۷/۰۱/۰۵

فهرست الفبایی شهدای شهرستان سیرجان

بر اساس حرف اول نام خانوادگی

 

«الف»

احمد علی آباده ای 

علی آباده ای

محمد رضا آباده ای

علی آبدری

علی شیر آبیار

داوود آخوندی

علی جان آذرپیرا

فتح الله آذرش

عزیزالله آذرکردار

رمضان آرامیده

جهانگیر آزادیخواه قهستانی

ایرج آزم

ضرغام آقابیگی پور

اصغر آقا خانی نژاد

علیرضا آقاخانی نژاد

رضا آگوش

نعمت الله اباذر نژاد

حسین ابراهیم پسوجانی

سید رضا ابطحی مهره

سید نظام الدین احسائی

محمد باقر احمدی سعادت آبادی

مسعود احمدی گسمونی

منصور احمدی گسمونی

عباس ارجمند قهستانی

محمد رضا ارجمند تاج الدینی

غلامعباس ارکیان

رسول اسدی بشنه

اصغر اسدی پسوجانی

سعید اسدی عمادآبادی

قاسم اسدی زیدآبادی

محمد حسن اسدی زیدآبادی

یحیی اسدی پسوجانی

حسن اسطوری

احمد اسفندیارپور

اسماعیل اسفندیارپور

محمد رضا اسفندیارپور

ماشاالله اسفندیاری

یحیی اسکندری نسب

حسن اسلامی دهنوی

فتح الله اسلامی محمودآبادی

منصور اسماعیل زاده

منوچهر اسماعیل زاده

علی اسماعیلی

مرتضی اشعه شعار

خلیل اصغری

محمدرضا اطمینان

محمود افشار

محمد افضلی پور فریدونی

علی اکبر الماسی پاریزی

ابن علی امامی پناه

غلامعباس امانی

محمود امین عباسی

محمد اناری

حسن اندایش

عبدالله اندایش

احمد علی انصاری نژاد

محمد انصاری نژاد

سعدالله ایران پور

اعظم ایران شمس

ارسلان ایران نش

علی ایران منش پاریزی

علی ایران منش پاریزی

علی ایران منش پاریزی

اصغر ایران نژاد

رمضان ایران نژاد

سید محمد ایران نژاد

سید محمد ایران نژاد

محمد رضا ایران نژاد

محمد رضا ایران نژاد

محمد علی ایران نژاد

ناصر ایران نژاد

غلامرضا ایزد آبادی

«ب»

 

عباس بادیه نشین

محمد بازدار

کرامت بازماندگان

احمد بختیاری

ابوالقاسم بداغی

دادالله برزخ

غلامرضا برزکار

اکبر برزگر پاریزی

علی برزگر پاریزی

محمد مهدی برهان

سعید بشیری

اکبر بلوردی

حسین جان بلوردی

علی بلوردی

عباسعلی بمانادی

منصور بیمدی نژاد

جهانگیر بنی اسدی

محمد رضا بنی اسدی پور

اکرم بهاالدینی

محمد حسین بهادری زاده

اصغر بهرامی

محمد بهرامی

عبدالله بیگلری نسب

«پ»

 

زکریا پاریزی نژاد

محمود پرماس

محمود پرواز

علی پورابراهیم آبادی

علی پورامینایی

قربانعلی پورامینایی

فیض الله پورپاریزی

سیدرضا پورجعفرآبادی

محمدرضا پورجعفرآبادی

اکبر پورخسروانی

حمیدرضا پور خسروانی

رضا پورزرندی

علی پورشاه آبادی

احمد پورفریدونی

غلامرضا پورفریدونی

سید نعمت الله پورفریدونی

غلامرضا پورفریدونی

نعمت الله پورفریدونی

محمد علی پور قرایی پاریزی

احمد پور مهدی آبادی

رضا پورمهدی آبادی

محمد علی پیش بین

غلامرضا پیشه

«ت»

 

رضا تاج آبادی پور

یدالله تانوردی نسب

محمد رضا تعویقی

محمد تکلوزاده

محمد توحیدی

ابراهیم تهامی

محمد تهامی

علی اکبر تیموری

«ج»

 

عبدالله جانی پور

محمد مهدی جدید

قاسم جواهری

محمد علی جواهری

حسن جوکار

علیرضا جهانشاهی

محمد جهانشاهی نیا

محمد جهانگیری

یعقوب جهانگیری

«چ»

 

اکبر چابک

علی چهارگنبدی محمودی

«ح»

 

جعفر حاتمی

منصور حاجتمند

اصغر حافظی قهستانی

اکبر حافظی قهستانی

امیر حسین حافظی قهستانی

علی حافظی قهستانی

سید محمد علی حجازی

غلامرضا حدیدی

مهدی حسن زاده

حمید حسینی

سید احمد حسینی

سید غضنفرحسینی نژاد

علی اصغر حصاری

علی جمعه حسینی

سعید حکیمی پور

احمد حیدری لری

بختیار حیدری

حسن حیدرآبادی زاده

 حسن حیدری لری

حمید حیدری زاده

غلامحسین حیدری زاده

غلامحسین حیدری لری  

مختار حیدری نسب

مهدی حیدری نسب

یارالله حیدری

«خ»

 

ریحان خادمی پور

موسی خادمی پور

اسماعیل خاکسار

محمد علی خالقی بارچی

عبدالحسین خاموشی

حسین خانی زاده

عباس خدابخشی پاریزی

علی خدابخشی پاریزی 

عباسقلی خدادادی

احمد خداکرم پور

علی خداکرم پور    

جعفرخداکرم پور

عباس خداکرم پور

غلامعباس خدایاری

غلامرضا خدری

احمد خراسانی

علی خراسانی

محمد خراسانی زیدآبادی

نعمت الله خراسانی نیا

هوشنگ خرم

علی اکبر خسرو بیگی برچلویی

غلامعباس خضری

خداداد خضری پور

عبدالله خضری نژاد

حمید خواجویی

عبدالعظیم خواجویی نژاد

عبدالله خواجویی

عبدالله خواجویی نژاد

عظیم خواجویی قرایی

مجید خواجویی نژاد

محسن خواجویی

محمد خواجویی نژاد

محمد خواجویی نژاد

مراد خواجویی سیرجانی

علی اکبر خوارزمی

محمد رضا خورتن

«د»

 

احمد دره گرایی

ابوالقاسم دریابیگی

مسعود دلاوری پور پاریزی

غلامرضا دهشیری زاده

علی نقی دهیادگاری

«ذ»

 

حمید ذاکری

«ر»

 

محمد علی رادفر

محمد راستگو پاریزی

عبدالله رئیسی

محمد حسین رحیمی

حسین رسولی فریدونی

غلامرضا رسولی گوئینی

محمد رضا رسولی گوئینی

رستم رشیدی

علیرضا رضایی لری

محمود رضایی لری

سید اسماعیل رضوی نسب

سیدعلی اکبر رضوی نسب

سید ضیا رضوی نسب

سید قاسم رضوی نسب

علی رضوی ناچوئی

ابراهیم رنجبر توتوئی

احمد رنجبر توتوئی

غلامحسین رنجبر توتوئی

محمد اسماعیل رنجبر توتوئی

نعمت الله رنجبر

یدالله رنجبر

علی روح الامینی

یعقوبعلی روح الامینی

«ز»

 

علیرضا زعیمی زاده

منصور زنده روح

مهدی زندی نیا

احمد زیدابادی نژاد

اکبر زیدابادی نژاد

جعفر زیدابادی نژاد

چراغعلی زیدابادی

عباس زیدابادی نژاد

عبد العلی زیدابادی نژاد

علیرضا زیدابادی نژاد

غلامرضا زیدابادی نژاد

محمد زیدابادی نژاد

محمود زیدابادی نژاد

منصورزیدابادی نژاد

«س»

 

قباد ساردوئی نسب

محمود ساردوئی نسب 

یوسف ساردوئی نسب

حسن سالاری

جانعلی سالاری

علیرضا سالاری

کرامت سالاری

محمد علی سالاری

محمدرضا ساوه

ابوالقاسم ستوده بحرینی

رضا ستوده نیا

مسعود ستوده نیا کرانی

مسعود ستوده نیا کرانی

مهدی ستوده نیا کرانی

سید عبدالمهدی سجادیان

محمدرضا سرافراز

علی سرچهانی

مهدی سریزدی

منصور سعدلو پاریزی

محمدرضا سعید پور پاریزی

حمیدرضا سلطانی پور

علی سلطانی پور

محمدرضا سلیمانزاده

غلامرضا سلیمی

کرامت سیاهکوهی

محمدجواد سیوندی

«ش»

 

اکبر شاهبداغی

مرادعلی شاهدادی

ابراهیم شاهمرادی

عبدالله شاهمرادی

علی شاهمرادی

غلامحسین شاهمرادی

مهدی شاهمرادی

علی شریف پور

حسن شکاری مکی آبادی

ابراهیم شول (محتشم)

احمد شول

عطاالله شول (محتشم)

علی یار شول

اسماعیل شهبا

حسین شهبا

حمزه شهبا

مهدی شهبا

خدایار شیبانی

محمد شیبانی

«ص»

 

اسحاق صادقی

ذوالفقار صادقی

علی اکبر صادقی پاریزی

علیمراد صادقی گوغری

فریدون صادقی گوغری

محمد صادقی گوغری

حمید صادقیان

فریبرز صالحی

مجید صحبت

ماشاالله صفاری

حمدالله صفی نژاد

مسعود صمدی تیرانداز

«ط»

 

ماشاالله طالبی پور

محمد طاهری نیا

الله کرم طغرلی

مهدی طلابیگی

محمد مهدی طلوعی

محمد رضا طوسی خجسته

هوشنگ طهماسب پور

«ع»

 

غلامرضا عابدینی

غلامحسین عباس پور

حسن عباسلو

رمضان عباسلو

یدالله عباسلو

حسن عباسی قرایی

عباس عباسی

محمد عباسی قرایی

احمدعلی عتیقی

مهدی عتیقی

علی عرب کرانی

منصور عرب گوئینی

غلامرضا عرب نژاد

حسن عربی

عباس عربی

احمد عزت آبادی

جواد عزت آبادی

حبیب الله عزت آبادی

رضا عزت آبادی

رضا عزت آبادی

عباس عزت آبادی

عطاالله عزت آبادی

محمدرضا عزت آبادی

منصورعزت آبادی

فرهاد عسکری

محمد رضا عسکری بدوئی

محمدعلی عسکری پور

مهدی عسکری

مهدی عطاجعفری

علی اصغر عظیم نژاد

سید ضیاء علوی

علی علی بیگی نژاد

محمد علی بیگی نژاد

مصطفی علی بیگی نژاد

رحمت الله علیرضایی

علیرضا علیایی

اسماعیل علیزاده

مسعود علیزاده

مهدی علیمحمدی

نعمت الله علی میرزا حسینی

علی عمادآبادی

حسین عنایتی

اکبر عوض پور

«غ»

 

علیرضا غربا

علیجان غضنفر پور

«ف»

 

علی فارسی نژاد

محمد فارسی نژاد

محسن فتاحی زاده

محمدرضا فتاحی زاده

احمد فخرآبادی پور

کریم فخرآبادی پور

محمدجواد فروتنی

محمد علی فروتنی

اسدالله فیاض بخش

عباس فیروزآبادی

عباس فیروزآبادی

غلامرضا فیروزآبادی

«ق»

 

حسین قاسمی نژاد

سلیمان قاسمی نژاد

علیرضا قاسمی نژاد

علیرضا قاسمی نژاد

عنایت الله قاسمی نژاد

ماشاالله قاسمی نژاد

محمد حسین قاسمی

محمد قدردانی

محمد مهدی قدسی زاده

دانشگر قرایی قلعه خانی

غلامحسین قرایی

منصور قرایی زاده

منصور قرایی زاده سیرجانی

علی قلندری

اسماعیل قویدل

رمضان قویدل

قباد قویدل

«ک»

 

محمد علی کرانی

رضا کشاورز

علی کشتکار

علیشاه کمال آبادی

محمود کمالی

اصغر کوچک زاده

سلمان کوچکی

محمد مهدی کوچکی

علی اصغر کوهستانی

«گ»

 

رضا گلزاری

علی گلزاری

محمد گلزاری

ابراهیم گلستانی

حسین گل محمد پور

بیژن گل محمدی

محمد گوشکی

«ل»

 

اسدالله لری اسماعیلی

غلامعباس لری پور پاریزی

مهدی لری پور فریدونی

بهباز لری رضایی

اسفندیار لری فریدونی

علیرضا لری فریدونی

محمد رضا لری فریدونی

احمد لری گوئینی

امان الله لری گوئینی

علی لری گوئینی

رمضان لری نیا

مهدی لری نیا

«م»

 

رضا محمد اسماعیل پور

محمدرضا محمد حسینی

سعید محمد رفیع زاده

بهادر محمدزاده

غلامرضا محمدی نژاد

احمد محمودآبادی

اکبرمحمودآبادی

اکبر محمودآبادی

حسن محمودآبادی

حمید محمودآبادی

محمد محمودآبادی

محمدعلی محمودآبادی

محسن محمودآبادی

محمد محمودآبادی

محمود محمدآبادی

فوادالدین محمودی

خدابخش محیاپورلری

درویش محیاپورلری

غلامرضا محیاپورلری

محمد محیاپورلری

محمد محیاپورلری

محمود محیاپورلری

محمدحسین مختاری

محمدرضا مرادی

علی مرادی پور

علی اکبر مریدی

محمدجعفر مستقیمی

محمد مستقیمی

مسعود مستقیمی

داریوش مسعودی

ابراهیم معصومی پور

درویش معصومی نیا

احمد معظمی

عبدالرضا معطنی

نوربخش مقیمی

احمد علی مکی آبادی

حسن مکی آبادی

حسن مکی آبادی

صمدالله مکی آبادی

عباس مکی آبادی

محمد مکی آبادی

محمد مهدی مکی نسب

حسین ملازینلی

غلامرضا ملازینلی

اکبر ملک پور افشار

جمعه ملک شاهی

محمدرضا ملک شاهی

اصغر موسایی پور

علی اکبر موسایی پور

غلامحسین موسایی پور

سید حسن موسوی

سید حسین موسوی

سید محمود موسوی

مهدی موقری پور

رحیم مهاجری نسب

مهدی مهجور شفیعی

حسین مهدی زاده

محمدرضا مهدی زاده

خداداد مهنی نژاد

غلامحسین میرزایی نژاد

نادر میرنام نیها

احمد میمندی پاریزی

«ن»

 

حسین نادری

حسین نادری پور

محمد نادری

منصور ناصری

غلامعباس نجاتی پور

اسدالله نجارپاریزی

حسین نجف آبادی

ابراهیم نجمی

علیرضا نجمی

بازعلی نجمی نژاد

رضا نجمی نژاد

محمدرضا نجمی نیا

اصغر نژاد بیگلری

اکبر نژاد بیگلری

کورش نژاد بیگلری

موسی نژاد حیدری

ناصر نژاد شاهبداغی

هیبت الله نژاد شاهبداغی

احمد نژاد کورکی

محمد رسول نژاد کورکی

محمد نژاد منساری

احمد نصرت آبادی

اکبر نصرت آبادی

محمد نصرت آبادی

مهدی نصرت آبادی

مهدی نصیری لاری

غلامعباس نظری

احمد نور محمدی

ایرج نورمندی پور

عباس نورمندی پور

مجید نورمندی پور

محمد نورمندی پور

محمد حسن نورمندی پور

مختارنورمندی پور

حسین نیازمردی

«ه»

 

حسن هادی زاده

نعمت الله هاشمی نیا

محمدرضا هندیزی

اسماعیل هنری

«ی»

 

احمد یاراحمدی

اصغر یارخدا

غلامعلی یزدانی فر

رضا یزدی یحیی آبادی

ابوالقاسم یعقوبی پور

اسحاق یعقوبی پور

حسن یعقوبی پور

علی اصغریعقوبی پور

ماشاالله یعقوبی پور

محمد یعقوبی پور

محمد یوسفی پور

عبدالحسین یونسیان

عباسعلی خدادادی

منبع: w w w . s i r j a n o r o o j . b l o g f a. c o m

موضوعات مرتبط: سیرجان
نویسنده : .
تاریخ : ۱۳۸۶/۰۹/۰۴

تصوير اصلي را ببينيدچهارمين كنفرانس بين‌المللي روابط‌عمومي ايران پنج‌شنبه و جمعه هفته گذشته در سالن همايش‌هاي بين‌المللي صدا و سيما در تهران برگزار شد.

در اين كنفرانس دو روزه كه با حضور اساتيد دانشگاه‌هاي داخلي و خارجي، مديران روابط‌عمومي و مسوولان كشوري برگزار شد، مديران روابط‌عمومي در كارگاه‌هاي تخصصي و عمومي، آموزش‌هاي لازم در حوزه روابط‌عمومي و ارتباطات را فرا گرفتند.

در مراسم اختتاميه اين كنفرانس كه با حضور وزير تعاون، دبير شوراي اطلاع‌رساني هيات دولت، پروفسور كمالي‌پور و پروفسور بيان برگزار شد، حكم «شهر روابط‌عمومي ايران» از سوي كنفرانس بين‌المللي روابط‌عمومي ايران، به سيرجان اعطا گرديد.

دكتر باقريان دبير چهارمين كنفرانس بين‌المللي روابط‌عمومي ايران، در سخنان خود در مراسم اختتاميه، از جمله پارامترهاي انتخاب سيرجان به عنوان شهر روابط‌عمومي ايران، به هماهنگي مسوولان و مديران روابط‌عمومي، برگزاري كارگاه‌هاي روابط‌عمومي در اين شهر، وجود نشريات محلي فعال، وجود شهر -الكترونيك در سيرجان، راه‌اندازي راديو اينترنتي سيرجان نيوز و حضور پررنگ مديران روابط‌عمومي سيرجان در كنفرانس‌ها، اشاره كرد و گفت: توانمندي‌هاي سيرجان در بحث روابط‌عمومي ارزشمند است كه البته بايستي با ديدگاه جديدي پس از اين انتخاب، در تقويت هر چه بيشتر روابط‌عمومي در اين شهر تلاش شود. وي افزود: همكاري و هماهنگي مديران و روابط‌عمومي‌ها در يك شهر به توسعه رفاه در آن شهر مي‌انجامد كه اين نتيجه ارزشمند است.

مهدي باقريان راه‌اندازي راديو اينترنتي در سيرجان را حركت جديدي در راستاي روابط‌عمومي الكترونيك عنوان كرد و افزود: تسريع در انتقال و دريافت اطلاعات يكي از اهداف روابط‌عمومي در جهان است كه بايد به سوي آن گام برداريم.

پروفسور كمالي‌‌پور استاد ارتباطات دانشگاه پوردوي آمريكا پس از مراسم اختتاميه از انتخاب سيرجان به عنوان شهر روابط‌عمومي اظهار خرسندي كرد و گفت: سيرجان بايد آماده باشد زيرا انتخاب آن به عنوان شهر روابط‌عمومي ايران مسووليت‌ها و وظايفي به دنبال خواهد داشت.يحيي كمالي‌پور افزود: من كرماني هستم و براي سيرجاني‌ها آرزو مي‌كنم بتوانند عنوان شهر روابط‌عمومي ايران را حفظ كنند.

لازم به ذكر است حكم شهر روابط‌عمومي ايران از سوي وزير تعاون و دبير كنفرانس به آبيار شهردار و نصرالله‌پور رييس شوراي شهر به نمايندگي از سيرجان اعطا و قرآن ترجمه دكتر صفارزاده از سوي سيرجاني‌ها به دبيرخانه دايمي كنفرانس اعطا گرديد.

موضوعات مرتبط: سیرجان
 
 
D A R E S T A N