نویسنده : .
تاریخ : ۱۳۹۱/۰۳/۲۹
نویسنده: محمد شول

نکته:این مقاله را خرداد ۱۳۹۱ به هفته نامه نگین - سیرجان - فرستادم. لطف کردند آنرا به نام یکی از همکاران خودشان چاپ کردند !!  عذر خواهی نکردند  و حتی شماره بعد ، اصلاحیه هم نزدند.

منطق ماشین دودی - محمد شول

لابد يادتان هست سالهاي نچندان دور، روزهاي عاشوراي حسيني در سیرجان ، در کنار علَم و كتل و طبل  و اسیر و زنجیر زن ،" شیر" هم بود، كه خود به تنهايي  توانسته بود بخشي ديدني از حاشيه ي مراسم عزاداري باشد.

شخصي که نقش "شير" را به عهده داشت  روی تخته اي  مستطيلي مي نشست و چهار مرد نیرومند آن را بر دوش خود حمل ميكردند.

 

 " شير" كسي بود كه از قبل براي اين كار انتخاب شده بود، او مي بايست آدم پر صبر و حوصله ای  باشد كه بتواند  قبل از شروع مراسم  ، درون جلد شیر – که فقط براي اینکار دوخته و پرداخته شده بود- برود و تا نزدیک اذان ظهر که عزاداران برای اقامه نماز آماده می شدند در گرمای شدید درون این جلد تاب بیاورد.

 

 کار" شیر" این بود که  روی تخته دوزانو بنشیند و مدام ناله های سوزناک سر دهد و خاک بر سر خود بپاشد.

 

از جمله جذابیت های فراموش نشدنی روزهای عاشورا همین شیرها بودند که بویژه برای بچه ها بسیار تماشایی می نمودند، اما حرکت جالبی که به وفور بین بچه ها و "شیر" اتفاق می افتاد و انسان را به تفکر وا میداشت این بود که وقتی حمل کننده ها برای رفع خستگی ، "شیر" و تخته  را زمین میگذاشتند بچه ها هم  "شیر" را– که دیگر حالا يك " شير" ساکت و بی حرکت بود-  به حال خود رها کرده و بدون هیچ عکس العملی، فقط آن را  تماشا می کردند اما همین که دوباره " شیر" را حرکت می دادند و سر و صدای "شیر" در می آمد بچه ها با سنگریزه و چوب  و هر چه به دستشان می آمد او را اذیت میکردند  و از ته دل به شیطنت های همدیگر می خندیدند. همیشه برایم اين سئوال مطرح بود که چرا وقتی" شیر" حرکتي ندارد و بي سر و صداست  بچه ها کاری به او ندارند و تنها زماني كه حرکت می کند، سنگ و چوب زدن و آزارها هم شروع می شود؟

 

شگفت انگیز تر اینکه  مي ديدي  مشابه يك این رفتار  بر زندگي روزمره  آدمهاي بزرگتر نيز حاكم است.

 

 چگونه ميتوان فهميد كه كدام نوع تفكرچنين رفتار گروهي را به وجود  مي آورد و يا چه ديدگاهي مردم را به انجام اين واكنش عجيب وادار مي كند؟

 

گاهي مطالعه تاریخ  از جمله فرصت هائی است که ما را یاری می کند تا با چگونگی تفکر و  زندگی آدمهای قبل از خودمان آشنا شویم  و از این راه  برای برخي از پرسش هايمان جواب قانع کننده تری بیابیم.براستی تاريخ  گنجينه با ارزشی است و اندیشمندان چه بجا گفته اند که : هرکس از تاریخ درس نگیرید ، مجبور است اشتباهات تاریخی را تکرار کند. وقتي تاریخ را ورق ميزني  گویی انسانهایی که دیگر وجود ندارند حالا در کنار تو زندگی می کنند ، زیر و بم صداهایشان را می شنوی و احساس به تو دست می دهد که  زندگی کنونی تو  نیز بخشی از تاریخ برای آیندگان خواهد شد. حس می کنی انگار همین الان است که "موسیو بواتار" بلژیکی بیخ گوش  ناصرالدین شاه وز وز میکند  که در تهران برای جابجایی مسافران  از" قطار شهری" استفاده کند. قطاری که بعدها بدنه اش را  رنگ سبز زدند تا مركب زائرین تهرانی باشد كه (در آخرین ایستگاهش) حوالي حرم حضرت شاه عبدالعظیم پیاده مي شدند. ماشین نوظهوری که بر روی نخستین خط تراموای تهران جای گرفت و در کنار  پر سر و صدا بودنش موقع حركت از دودکش آن بخار غلیظی به هوا بلند می شد ، و بخاطر همین لقب " ماشین دودی " را از آن خود کرد و با همين نام در خاطره آدمهاي آنزمان ماندگار شد. اما سنگ زدن بچه ها به واگن های "ماشين دودي" حکایت دیگری بود. انگار این سنگ زدن ها داشت لگد به اقبال عمومی "ماشین دودی "  می زد چرا که  مردم تهران از آن استقبال نکردند و  با ورشکست شدن شرکت بلژیکی ، تراموای تهران نیز برای همیشه به بایگانی تاریخ سپرده شد.

اندیشمند بزرگ ، استاد شهید مطهری جایی نقل کرده  است که یکی از دوستان که انسان نکته سنجی بود، تعبیر بسيار لطیفی داشت که اسمش را  " منطق ماشین دودی " گذاشته بود . می گفت من یک درسی را از قدیم آموخته ام و جامعه را روی" منطق ماشین دودی" می شناسم. وقتی بچه بودم ، منزل ما نزدیک حرم حضرت عبدالعظیم بود. آن وقت قطار به شکل امروزی نبود و فقط یک قطار تهران به شاه عبدالعظیم بود. وقتی قطار در ایستگاه ایستاده بود ، بچه ها دورش جمع می شوند و آن را تماشا می کنند . انگار یک احترام و عظمتی برای آن قائل هستند. تا زمانی که قطار ایستاده بود با آن به دیده تکریم نگاه می کردند . اما زمان حرکت قطار که می رسید و قطار راه می افتاد ، بچه ها می دویدند سنگ بر میداشتند و قطار را مورد حمله قرار می دادند . من تعجب میکردم که اگر به این قطار باید سنگ زد چرا وقتی ایستاده هیچکس چنین کاری نمی کند و اگر برایشان اين ماشين اعجاب برانگيز است پس وقتی حرکت می کندكه قائدتاً  اعجابش بیشتر مي شود!..

این معما برایم بود تا وقتی که بزرگ شده  و وارد اجتماع شدم ، مشاهده كردم كه این قانون کلی جامعه ماست که هر کسی و هر چیزی تا وقتی بی حرکت است ، مورد احترام است . تا ساکت است ، مورد تعظیم و تجلیل است  اما همین که راه افتاد و قدمی بر داشت نه تنها کسی کمکش نمی کنند ، بلکه به او سنگ می زنند و این نشانه ی یک جامعه مرده است . جامعه زنده فقط برای کسانی احترام قائل است که متکلم هستند نه ساکت . متحرکد نه ساکن و با خبرترند نه بی خبرتر.

 

 
 
D A R E S T A N