نویسنده : .
تاریخ : ۱۳۹۲/۰۵/۳۰

شهرستان ممسنی و شهرستان نوبنیاد رستم ، در منابع تاریخی و جغرافیایی قرن هشتم تا سیزدهم ه.ق، شولستان نامیده شده اند. نام شولستان برگرفته از نام قوم شول می باشد ، که در زمان ساسانیان در این منطقه زندگی می کردند. شول و شولستان به تدریج جای خود را به ممسنی دادند.


برخی از پژوهشگران معاصر به استناد نوشته فارسنامه ناصری ، ورود ممسنی ها به شولستان را در اواخر دوره صفوی می دانند. به گمان آنها ممسنی ها منطقه شولستان را در این دوره با زور، تصرف و شول ها را از منطقه بیرون کرده اند. این نظریه به استناد مطالب مندرج در تواریخ عصر مغول تا اوایل صفوی بی اساس است. شول ها با گذشت زمان در جمعیت ممسنی ادغام شده اند و بخشی از هویت قومی ممسنی را تشکیل می دهند.


نام شول و لر و قائدان شولستان و ممسنی در اشاره به برخی رویدادهای تاریخ ایران در کنار هم دیده می شوند. مولف تاریخ وصاف از سپاه استان فارس مرکب از جنگجویان شول و لر نام برده است که تحت فرماندهی صلاح الدین محمود لر در سال 628 ه.ق متمردین جزایر خلیج فارس را سرکوب کردند. در سال 743 هجری امیر دیلم شاه از منطقه دریس کازرون به یاری طایفه پهونده ممسنی ، مردم کوهمره و شول در راستای حمایت از شیخ ابو اسحاق اینجو ، سپاه مغول را از شیراز بیرون راندند. منابع اولیه صفوی از قائدان شول و ممسنی یاد کرده اند.


امیر غیاث الدین منصور شول از سرداران بزرگ شول بود که در نیم قرن فاصله زمانی بین فروپاشی حکوت ایلخانان مغول و برپایی حکومت تیمور نقشی برجسته در تاریخ جنوب ایران داشت.


ابوسعید آخرین ایلخان قدرتمند مغول در سال 736 ه.ق درگذشت. مرگ او جنگ های متعدد شاهزادگان، امرا و سرداران مغول را در پی داشت. فرزندان امیر محمود اینجو که در دربار مغول اعتباری داشتند و از قدیم در فارس صاحب املاکی بودند به شیراز مراجعت نمودند . امیر جمال الدین شیخ ابواسحق کوچکترین فرزند شیخ محمود اینجو از حوادث مختلفی که طی ده سال در فارس اتفاق افتاد، جان به سلامت برد و در سال 744 ه.ق در شیراز بر تخت نشست.


در این زمان امیر محمد مظفر در یزد حکومت می کرد و رقیب نیروند و خطرناکی برای امیر شیخ ابو اسحق محسوب می شد. دست اندازی امیر شیخ به قلمرو امیر مبارزالدین محمد مظفر برای به زیر فرمان بردن او ، آغازگر جنگ هایی بین طرفین گردید که سرانجام به سقوط شیراز و مرگ شیخ ابواسحاق انجامید.


امرای شول و لر از جمله امیر غیاث الدین منصور شول فرمانروای شولستان ، امیر مجد الدین سربندی ممسنی و اتابک نورالورد حاکم لر بزرگ از شیخ ابواسحاق حمایت می کردند و سر انجام هر سه آنها به وسیله افراد خاندان مظفری از بین رفتند.


امیر غیاث الدین منصور داماد شیخ ابو اسحق بود. نیاکان او از زمان ساسانیان بر شولستان فرمان می راندند. مرکز حکومتی سران شول احتمالا نوبندگان یا فهلیان بوده که مورخین تیموری از آن به نام مال امیر شول یاد کرده اند .


در سال 754 ه.ق امیر مبارزالدین محمد مظفر، به مدت هفت ماه شیراز را محاصره کرد و با کمک کلو عمر کلانتر محله موردستان که دروازه آن قسمت را به روی سپاهیان وی باز کرده بود ، آن را تصرف نمود.


شیخ ابواسحاق به شولستان رفت و مدتی در قلعه سفید پناه گرفت. از آنجا نامه ای به امیر شیخ حسن ایلکانی حاکم بغداد نوشت و درخواست کمک نمود. دو هزار نفر سوار اعزامی از بغداد همراه با لشکر شول و لران(ممسنی) به مصاف سپاه شاه شجاع فرزند امیر مبارزالدین رفتند. سپاه اعزامی از بغداد قبل از شروع جنگ فرار کردند و به بغداد برگشتند. شیخ ابواسحاق به سوی اصفهان رفت و لشکر شول و لر پراکنده شدند.


چند ماه بعد آیتیمور سپهسالار شیخ ابو اسحاق به شولستان رفت و از غیاث الدین منصور درخواست کرد که به شیراز حمله نماید. سپاه شول و لر از سمت دروازه کازرون شیراز که ساکنین و کلانتر آن محله کلو فخرالدین طرفدار شیخ ابواسحاق و با شول ها دوستی داشتند، وارد شیراز شدند.


نبرد بین سپاهیان مظفری به رهبری شاه سلطان حاکم شیراز که داماد و خواهرزاده امیر مبارزالدین بود با مهاجمین شول و لر درگرفت . در حالیکه نبرد برای تصرف شیراز ادامه داشت، شاه شجاع فرزند امیرمبارزالدین از حمله شول ها باخبر شد و با سپاه همراه ، خود را به شیراز رسانید. در جریان نبرد شدیدی که در گرفت ، ایتیمور کشته شد و شول ها که به مراتب از دشمن کمتر بودند ، از شیراز عقب نشینی کردند.


در همین ایام امیر مجد الدین سربندی حاکم قلعه فهندژ شیراز که به دلیل حمایت از شیخ ابواسحاق و شول ها ، مورد حمله و محاصره لشکری از محمد مظفر قرار گرفته بود، قلعه را ترک کرد و افراد خانواده اش قتل عام شدند.


شیخ ابواسحاق پس از آنکه شیراز را از دست داد، برای دریافت کمک نظامی از اتابک نور الورد حاکم لر بزرگ به ایذه رفت . اتابک نور الورد همراه با شیخ ابواسحاق برای جنگ با محمد مظفر رهسپار شیراز گردید. اما در بین راه بدون اینکه جنگی در بگیرد ، اتابک به محل خویش برگشت و شیخ ابو اسحاق به شوشتر رفت.


امیر مبارزالدین به جنگ اتابک نور الورد رفت . در جنگ سختی که در اطراف ایذه روی داد به دلیل اختلافات خانوادگی امرای لر ،اتابک نورالورد شکست خورد و به قلعه ای در منطقه سوسن بختیاری گریخت. اتابک پشنگ که داماد و عمو زاده نورالورد بود ، نورالورد را دستگیر و کور نمود و خود به جای او نشست و لر بزرگ عملا خراجگزار حکومت مظفری گردید.


سپاه مظفری در سال 758 اصفهان را که به آخرین مقر شیخ ابو اسحق تبدیل شده بود تسخیر کرد . شیخ ابواسحق دستگیر و به شیراز اعزام و به دستور امیر مبارزالدین محمد مظفر کشته شد. بیشتر مردم فارس از مرگ شیخ ابواسحق متاثر گردیدند و خواجه حافظ شیرازی که از دوستان شیخ بود تاسف خود را از مرگ وی در این غزل بیان کرده است:


یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود


دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود


راست چون سوسن و گل از اثر صحبت خاک


بر زبان بود مرا آنچه تو را در دل بود...


راستی خاتم فیروزه بواسحاقی


خوش درخشید ولی دولت مستاجل بود


دیدی آن قهقهه کبک خرامان حافظ


که ز سر پنجه شاهین قضا غافل بود


پس از مرگ شیخ ابو اسحق ، امیر غیاث الدین منصور شول و امیر سلغرشاه ترکمان، خواهر زاده شیخ ابواسحاق به سلطان اویس ایلکانی حاکم بغداد و آذربایجان پناهنده شدند.


رفتار توهین آمیز و توام با خشونت امیر مبارزالدین محمد با فرزندانش باعث شد که در سال 760 شاه شجاع و شاه محمود او را دستگیر، نابینا و در قلعه سفید زندانی نمایند. امیر مبارز در سال 765 در قلعه بم درگذشت.


روابط بین شاه شجاع و برادرش شاه محمود حاکم اصفهان همواره متشنج بود و تا وفات شاه محمود با درگیری و ستیزه و لشکرکشی سپری شد. در سال 765 شاه محمود برای مقابله با برادرش شاه شجاع از سلطان اویس ایلکانی حاکم اذربایجان درخواست کمک کرد ، امیر غیاث الدین منصور شول همراه با سپاهی که سلطان اویس ایلکانی ، به یاری شاه محمود فرستاد بود ، به اصفهان برگشت.


در جنگی که در سال765 بین شاه محمود و شاه شجاع روی داد، شاه شجاع شکست خورد و به شیراز عقب نشینی کرد و لشکر کمکی سلطان اویس به آذربایجان برگشتند.


امیر غیاث الدین منصور شول با توجه به نفوذی که در شولستان داشت و خود سرداری لایق بود ، جایگاه برجسته ای در دربار شاه محمود به دست آورد. در جنگی که در همان سال بین سپاه شاه محمود و شاه شجاع روی داد، شاه محمود در قلب سپاه ، امیر منصور شول در میمنه و امیر ساقی و امیر سلغر شاه در میسره قرار داشتند.


شاه شجاع که در خود توان شکست شاه محمود را نمی دید به شیراز عقب نشینی کرد، و از آنجا رهسپار ابرقو و کرمان گردید. شاه محمود شیراز را تصرف کرد اما در سال 767 آن را به نفع شاه شجاع ترک کرد و به اصفهان رفت.


دلاوری و روحیه جنگاوری شول ها در آن زمان مشهور بوده و حافظ ابرو در اشاره به جنگ بین شاه محمود و شاه شاه شجاع در مورد شول ها می گوید:


دلیران شول اندر آن داوری


میان تنگ بسته به جنگاوری


همه کرده جان پیش پیکان هدف


به رزم آوری بر لب آورده کف


دو لشکر که سالارشان روز جنگ


به مردی و گردی بود چون پلنگ


سزد گر زمانه بگرید به زار


بر آن نامداران خنجر گزار


ز خون دلیران رخ خاره سنگ


منقط شده همچو پشت پلنگ


شاه محمود در سال 776 درگذشت و شاه شجاع حاکم بدون رقیب خاندان مظفری گردید. امیر غیاث الدین منصور شول به شیراز برگشت و در دربار شاه شجاع احترام و اعتباری را که در دوران شیخ ابو اسحق داشت، مجددا به دست آورد.


شاه شجاع در اواخر عمر سفری جنگی به غرب و جنوب غربی ایران بعمل آورد. یکی از دلایل این لشکرکشی درخواست اتابک پشنگ حاکم لر بزرگ از شاه شجاع برای رفع مزاحمت های شاه منصور مظفری بود که گاهی از طرف شوشتر به قلمرو لر بزرگ حمله می کرد.


در سال 786 شاه شجاع و شاه منصور در دو سوی رود شوشتر در برابر هم قرار گرفتند ، به دلیل طغیان اب رودخانه و عدم امکان عبور و مرور، جنگی به وقوع نپیوست. در زمانیکه شاه شجا ع سرگرم تماشای شاه منصور در آن سوی رودخانه بود از منصور شول پرسید که اگر شاه منصور دستگیر شود با او چه رفتاری انجام دهد. امیر غیاث الدین منصور پاسخ داده بود که چشمانش را را با کارد برکنند . این سخن به اطلاع شاه منصور رسیده بود و در سال 790 که شاه منصور شیراز را تصرف کرد ، از روی کینه توزی چشمان امیر غیاث الدین را میل کشید.


شاه شجاع در حین برگشت به شیراز چند روز در شولستان اقامت گزید و در همان جا بیمار گردید. وی را به شیراز بردند و چون مرگش را نزدیک دید ، نامه ای به امیر تیمور گورگانی که آوازه فتوحات او در شرق ایران همه جا منتشر شده بود نوشت و از او خواهش نمود که خاندان مظفری را در پناه خود گیرد.


در روزهای بیماری شاه شجاع که انتظار می رفت زین العابدین فرزند بزرگ او به جانشینی منصوب شود ، امیر غیاث الدین تنها سرداری بود که با این انتخاب مخالفت نمود. شاه شجاع در جلسه ای نظر سایر امرا را جویا شد و همگی اعلام کردند که حق با فرزند ارشد یعنی زین العابدین می باشد. شاه شجاع ، زین العابدین را به جانشینی منصوب و حکومت کرمان را به پسر دیگرش شاه یحیی داد و در سال 786 درگذشت.


در سال 787 سلطان زین العابدین نیابت و قایم مقامی و فرماندهی سپاه خود را به دایی اش امیر مجد الدین محول کرد. امیر منصور شول که خود را برای این مقام شایسته تر از امیر مجد الدین می دانست، به شولستان رفت و به درخواست های سلطان زین العابدین برای رفتن به شیراز توجهی نکرد. مدتی بعد امیر منصور شول نزد شاه یحیی رفت و او را وادار به مخالفت با سلطان زین العابدین کرد.


تیمور گورگانی در سال 789 اصفهان را تصرف نمود و با توجه به نامه شاه شجاع به او مبنی بر حمایت تیمور از خاندانش، سلطان زین العابدین را به اصفهان دعوت نمود. در همان روزها شورشی در اصفهان بر علیه تیمور درگرفت و هفتاد هزار نفر به دستور تیمور قتل عام شدند.


سلطان زین العابدین که از کشتار اصفهان با خبر شده بود ، از ترس تیمور به شوشتر نزد شاه منصور گریخت. تیمور رهسپار شیراز گردید و شاه یحیی را به حکومت شیراز منصوب کرد و نیابت حکومت را به امیر غیاث الدین منصور شول سپرد.


تیمور به علت وقوع شورش هایی در آسیای میانه مجبور به برگشت به آن ناحیه گردید. شاه منصور با استفاده از این فرصت ، سلطان زین العابدین را بازداشت و زندانی کرد و عازم شیراز گردید. شاه یحیی که توان مقابله با شاه منصور را نداشت از شیراز فرار کرد و شهر به تصرف شاه منصور درآمد.


اولین اقدام شاه منصور دستگیری و نابینا کردن امیر غیاث الدین منصور شول در جلسه ای بود که فرماندهان سپاه فارس حضور داشتند. همانطور که پیشتر اشاره گردید ، گفته می شود شاه منصور، امیر غیاث الدین منصور شول را به تلافی کینه ای که از او در دل داشت ، کور کرد. اما در حقیقت شاه منصور با این کار مهمترین رقیب خود را که مورد احترام تیمور هم قرار گرفته بود از سر راه برداشت.


در منابع تاریخی از سرنوشت امیر غیاث الدین منصور، پس از نابینایی او خبری در دست نیست. در هر حال امیر غیاث الدین منصور شول آخرین سردار نامداری است که از سرزمین شولستان ممسنی برخاست و به مدت پنجاه سال از آغاز شکل گیری حکوت آل اینجو تا بر افتادن آنها و ظهور و سقوط آل مظفر و برامدن تیمور از بازیگران تاریخ ایران زمین بود.


نقل از :پایگاه فرهنگی لُرویر . برگرفته از نوشته  استاد ابوذر همتی شولستانی که در مجله فراسو انتشار یافته است .


 
 
D A R E S T A N