نویسنده : .
تاریخ : ۱۳۹۰/۰۷/۳۰

از دوچرخه اش پیاده شده بود و از زیر پل نجف شهر عبور میکرد.

هیئت توریستی اش با آن کلاه حصیری ، جلیقه و عینک آفتابی اش باز هم  توجه ام را جلب کرد.

سعی کردم بایستم اما زیر پل جای توقف نبود ، صد متر جلوتر رفتم و ماشین را در جای مناسبی پارک کردم  دوربین را آماده کردم و از دور چند عکس از او گرفتم.

مرد عجیب در سیرجان

منتظر ماندم  تا به من برسد.

از او پرسیدم این  نوشته ها چیست که به خودت آویزان کرده ای ؟ هدفت چیست؟

جوابداد: خب بخوان. برای ترویج دین خداست...

مرد عجیب در سیرجان

تمایلی نشان نداد که چیز بیشتری از او بدانم!

هنگامی که متوجه شد میخواهم از او عکس بگیرم گفت : صبر کن. بعد انگشت اشاره اش را به سمت سرش گرفت ( شاید اشاره به تفکر ) و گفت: حالا بگیر.

مرد عجیب در سیرجان

از نوشته هایی که به سینه و کمرش چسبانده بود هم نمی شد چیزی زیادی فهمید.

انگار زیاد اهل حرف زدن و توضیح نبود.

مرد عجیب در سیرجان

از من عبور کرد .

مرد عجیب در سیرجان

پنجاه متر جلوتر خم شد و از توی زباله ها کتابی را برداشت آنرا تکاند و مشغول خواندن آن شد.!!

مرد عجیب در سیرجان

اولین بار نبود که او را می دیدم قبلا هم چند بار این مرد را در سیرجان با همین ترکیب دیده بودم.

اما امروز موفق شدم برای اینترنت چند عکس از او بگیرم و این بد نبود.

گرچه نتوانستم بفهمم حامل چه پیامی است.

موضوعات مرتبط: سیرجان، نجف شهر
 
 
D A R E S T A N