مختصری بر زندگی دکتر حاج علی حاج صادقی پزشک دل آشنای سیرجانی ها
«نوشته: محمد شول »
آنچه من و دیگر همشهری های سیرجانی ام را وادار می کند تا از دکتر صادقی مطلب بنویسیم ، حق شناسی کوچکی از خدمات فراوانی است که دکتر در حق مردم سیرجان کرد. چنین شخصی را بایست معرفی کرد تا همگان بدانند زنده ماندن و جاوید شدن را تنها در سایه ی خدمت صادقانه به خلق به نیت رضای خدا می توان جست.
اگر چون صادقی مردی ، نمردی ، زنده می مانی
در سیرجان ما وقتی نام از خدمت صادقانه به میان می آید همگان به یک پزشک مردم دوست اشاره می کنند. پزشکی که در اوان جوانی همه ی ناز و نعمت زادگاه خود که طبیعتی بهشت گونه داشت را رها کرد و برای خدمت به خلق خدا به سیرجان آمد. آنزمان سیرجان جزو مناطق محروم بشمار میرفت.
این شخص کسی نبود جز پزشک جان آشنای سیرجانی ها:مرحوم دکتر حاج علی حاج صادقی.
چهره ای تمام مردمی از یک پزشک ایرانی که مردمان دیار سیرجان هر کدام از مهربانیهایش خاطره ای ستودنی به یاد دارند.
او که می گفت:
- هرگز مباد که معده را از غذاهای متلوّن انباشته کنیم تا گرسنگی از یاد برود . حرام باد بر من لقمه ای بیش از آنچه مرا بر پا دارد تا چندانکه بتوانم به بیمارانم خدمت کنم.
صحبت از کسی است که به مولایش علی ع اقتدا نموده بود. لذا آستین یاری به نیازمندان را بالا زد و ..
کودکی دکتر صادقی:
پدرش حاج ابوطالب حاج صادقی نان حلالش را از بخشش خدا در شغل عطاری داشت. دوران حاج ابوطالب زمانی بود که مردم برای بهبود بیماری از داروهای سنتی یا گیاهی استفاده میکردند و اتفاقا حاج ابوطالب هم که سررشته ی تبحری در این کار داشته به درمان مردم با داروهای گیاهی می پرداخته است.
مادر دکتر صادقی هم زنی پارسا بوده که چهار فرزند به دنیا آورده است. یک پسر به نام علی ( همین دکتر صادقی خودمان که در سال 1301 بدنیا آمد ) وپسری به نام احمد و دو دختر خداوند به او عنایت کرده بود.
مادر علی اعتقاد داشت انسان فقط نباید برای خودش زندگی کند، باید برای دیگران و در خدمت دیگران باشد.
تفکر مذهبی و مردم دوستی که بر زندگی خانوادگی حاج ابوطالب حاکم بود کم کم علی کوچولو را برای خدمتگذاری به نیازمندان جامعه رشد میداد.
مادر ، به علی یاد میداد که روی پای خود بایست و هرگز در برابر کسی جز خداوند سرت تعظیم فرو میاور. به علی یاد می داد: دست انسانهای نیازمند را بگیر..
علی ، هفت ساله که شد مادرش درگذشت و علی و دنیایش را تنها گذاشت.
***
یکسال از فوت مرگ مادر علی گذشته بود که حاج ابوطالب به ناچار زیر بار ازدواج دوباره رفت و این اتفاق برای روان آسیب دیده ی علی بسیار گران آمد. بطوری که جای خالی مادر از سویی و ازدواج دوباره پدر هم از طرفی او را به گوشه انزوا و تنهایی می کشاند. علی کم کم به گوشه ی تنهایی خزید و سعی کرد با روی آوردن به مطالعه ، روح "حساس و مادر دوست" خودش را تسلی دهد.
***
28 مرداد 1332 ،یعنی یکسال بعد از ورود علی به سیرجان بود که نیروهای ساواک به مغازه ی حاج ابوطالب حمله ور شده و با شکستن شیشه ها ، اموال پیرمرد را به غارت بردند. فشار عصبی آن روز حاج ابوطالب را دچار سکته مغزی کرد به طوری که تا مدتی در بیمارستان چهر آذی تهران تحت مداوا قرار گرفت و سرانجام دار فانی را وداع کرد.
***
علی ، تحصیلات ابتدائیش را در شهرستان لنگرود گذراند ودوره ی متوسطه را در شهرهای رشت وانزلی به پایان رساند . از آنجا که به حرفه ی پزشکی بسیار علاقه مند بود پس از اخذ دیپلم وارد دانشکده ی پزشکی تهران شد و در سال1329 با مدرک دکترا فارغ التحصیل شد .
***
کم کم زمان سربازی فرا رسید و علی که دیگر حالا یک دکتر بود برای گذراندن دوران خدمت وظیفه عمومی راهی بوشهر شد. دکتر حتی پس از پایان سربازی ، رغبت چندانی به طبیعت همیشه بهار زادگاهش نشان نداد . گویی لنگرود بدون وجود مادر برایش فاقد هر طراوت و زیبایی بود .
***
به موازاتی که دکتر صادقی رشد و نمو میکرد ، افکار و اندیشه های او نیز در وجودش جریان می یافتند. او اکنون مرد بزرگی بود که میتوانست توانایی خود در خدمت به مردم نیازمند بسنجد.انگار پس از سالها ، صدای لطیف مادر همچنان در گوشش طنین انداز بود که :
.... انسان فقط نباید برای خودش زندگی کند، باید برای دیگران و در خدمت دیگران باشد....
***
صفات ارزشمند انسانی همچون ایمان ، پرهیزگاری و شجاعت در وجود دکتر علی صادقی ریشه می دواند به گونه ای که این خصائص نیکو در تمام دوران حیات اجتماعی ، زندگی شخصی و اداب و رفتار این مرد بزرگ دیده می شد .
***
ذوق دکتر صادقی در خدمت رسانی به اقشار نیازمند جامعه تقدیر را چنین رقم زد که قرعه ی سیرجان بنام این پزشک ایثارگر بیفتد و در گرمای مرداد ماه سال 1331 پای به این دیار بگذارد.
دکتر صادقی پس از ورود به سیرجان در تنها بیمارستان دولتی آنزمان سیرجان که واقع در میدان شهر داری بود به عنوان کفیل بهداری و پزشک شروع بکار کرد .
دکتر صادقی سالهای سال در سیرجان ماند و صادقانه کمر به خدمت و طبابت خلق خدا بست.پس از اینهمه سال خلوص نیت ، دیگر خصوصیات اخلاقی این پزشک شریف و انساندوست رو نمایی می شد و مردم سیرجان و شهرهای اطراف با تکریم از وی یاد می کردند. او مردی مدیر و مدبر و دارای درجه بالایی از صبر و گذشت بود. به شایستگی با بیماران برخورد میکرد و در قبال اموال عمومی اهل سوء استفاده نبود و حتی دیگران را نیز از این کار منع میکرد.
گاهی اتفاق می افتاد که بیمارانی از سر تنگدستی از دفترچه بیمه دیگران استفاده میکردند. عکس العمل دکتر صادقی با اینگونه افراد ملایمت و مهربانی بود و بسیار اتفاق می افتاد که در برابر این افراد ، از حق ویزیت خود صرفنظر می کرد و دارو را روی نسخه ی معمولی می نوشت و لای دفترچه بیمه می گذاشت و به بیمار میداد.
سالهای آخر به یاد داریم حتی نسخه دکتر ، کاغذ های معمولی ورق دفترچه یا باقیمانده مقواهای دور ریز بود که با حوصله ، قسمت سفید و قابل نوشتن آن ها را جدا کرده بود. خود من یک نمونه از این نسخه را یادگار نگه داشته ام.
ساده زیستی دکتر صادقی یکی از خصوصیات برجسته او بود که هر کس در برخورد اول با دکتر متوجه آن می شد.
دکتر صادقی ، در حیات منزل ساده اش روی یک صندلی می نشست و همانجا ( بدون تشریفات و منشی و نوبت ...) بیماران را ویزیت میکرد.
به وفور دیده شده بود که از بیماران نیازمند حق ویزیت نمی گیرد.
***
دکتر به امور مادی دنیا تعلقی نداشت . حتی بطور معمول در کنار ارتزاق ساده ، نیمی از درآمدش را برای مردم بینوا هزینه می کرد و نیم دیگر را برای انجام نیات خدا پسندانه ای مانند احداث بیمارستان یا دیگر بناهای خیریه پس انداز می نمود که احداث بیمارستان امام رضا ع سیرجان در محله فقیر نشین شهر – معروف به محله ی بدر آباد - ، خود حالی از این موضوع است.
ارادت عجیبی به حضرت ثامن الحجج امام رضا ع داشت که این ارادت در نامگذاری بیمارستانی که در سیرجان احداث کرد به نام امام هشتم حضرت رضا ع تاثیر داشت.
***
گرچه مجسمه دکتر را در سیرجان نصب نموده اند و پر ترافیک ترین بلوار شهر را به نام ایشان نهاده اند ، اما او نه برای نام که برای خدا کار میکرد.
***
فصل بهار ، هشتم اردیبهشت ماه 1369 برای سیرجان خزان زود رسی را بدنبال داشت. خبر درگذشت دکتر صادقی مانند پتکی بر سر مردم سیرجان فرود آمد. خبر ناگهانی و بسیار شوکه کننده بود .
پیکر این ابرد مرد انساندوست در حیاط بیمارستان امام رضا ع سیرجان در میان گریه سوزناک جمعیت متراکم به خاک سپرده شد. روز تشییع جنازه دکتر را هیچ کس از خاطر نمی برد. روزی که شهر یکپارچه تعطیل شد و اندوهی غمبار بر سر شهر سایه افکند. کسبه و بازاری و اداری و روستایی و عشایر ، هزاران نفر با دل و جان دکتر فقیدشان را بر دوش حمل کردند و بر جنازه این خدمتگذار واقعی نماز خواندند.
روزهای نهم و دهم اردیبهشت همان سال سیرجان یکپارچه تعطیل عمومی شد تا از این پزشک اخلاق به شایستگی قدر شناسی شود.
او رفت ، دیگران هم می روند ، طبق آیه صریح قرآن که می فرماید: إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ
ما مملوک خداییم و یقیناً به سوی او بازمی گردیم، اما درس بزرگی که این انسان به دیگر هم کیشان خود داد این بود که فرای هر مقام و منصبی میتوان به فکر دیگر انسانها بود و همه ی عمر را صرف خدمتگذاری به آنها مخلوقات نیازمند خداوند نمود و در دل مردم صاحب منصب شد. دکتر صادقی به لذات دنیوی پشت پا زد و طبیب دلها شد. او توانست برای همیشه در قلب تک تک سیرجانیها به نیکی جاودان شود.
گاهی قلم و واژه ها نیز در برابر عظمت برخی انسانها اظهار عجز و ناتوانی می کنند. لذا نمیتوان با این چند کلمه در مقوله ای اینچنین کوتاه حق مطلب را بیان کرد.
***
خاطراتی که جسته و گریخته از این مرد بزرگ نقل می کنند حکایت از روح بزرگ این مرد خدا میکند. چون فرصت کوتاهی است تنها به سه مورد اشاره خواهم کرد:
نسخه زندانی:
:- من راننده ی بنیاد بودم. تعدادی زندانی ( زندان با کار ) در مزرعه کار میکردند که پیرمردی از آنها دچار دل درد شدید شد. ناچار شدیم شب هنگام او را برای مداوا خانه دکتر صادقی ببریم. دکتر با خوشرویی پذیرفت و ضمن تشخیص بیماری پیرمرد از وضعیت زندگی او تفحص کرد ، پرسید:
- شما که زندانی هستی خانواده ات را چگونه سیر می کنی؟
- جواب داد: - زندان با کار هستم ، به این معنا که در مزرعه تحت مراقبت برای خانواده ام کار می کنم و معیشتی بدست می آورم
- نسخه آماده شد و دکتر بدون دریافت حق ویزیت آن را به بنده داد.
- با زندانی بیمار راهی داروخانه شدیم. نسخه که پیچیده شد داروها را به ما دادند و اصل نسخه را نگه داشتند اما تقاضای بهای داروها را نکردند.!! کنجکاو شدم و اصرار کردم بدانم موضوع چیست . گفتند آقای دکتر صادقی قبلا با داروخانه هماهنگ کرده که اگر تشخیص بدهند شخصی نیازمند است روی نسخه در کنار امضایشان یک علامت خاص بگذارند تا بهای داروها را داروخانه از بیمار نیازمند اخذ نکند، ما نسخه را نگه میداریم و خود دکتر ، پول داروها پرداخت می کند.
میوه برای پیرزن:
یک شب طبق عادت ساعات آخر شب ، دکتر در حال عبور از پیاده رو بود. چشمش متوجه پیرزن فقیری می شود که اطراف یک میوه فروشی تعطیل ، پرسه می زند و مشغول جمع آوری میوه های دور ریخته و پلاسیده است. دکتر پیش می رود چادری را که روی صندوق میوه است کنار می زند و می گوید: بیا و از داخل صندوق هرچه لازم داری بردار.
پیرزن با شک و تردید دکتر را نگاه می کند . دکتر وقتی احساس کرد پیرزن او را نشناخته میگوید: من صاحب این مغازه ام! بیا هرچه لازم داری ببر.
پیرزن با خاطر جمعی مقداری میوه توی سبد می ریزد و در حالی که زیر لب زمزمه می کند: ای مرد الهی خیر ببینی ، از محل دور می شود.
صبح روز بعد دکتر به همان میوه فروشی مراجعه کرده و مقداری پول به او میدهد و با عذر خواهی میگوید: شب گذشته میهمان داشتم ، مجبور شدم مقداری میوه از بساط شما بردارم و این پول بابت این جریان است.
چند روز از این ماجرا می گذرد. پیرزن مجدداً به مغازه همان میوه فروش میرود و میپرسد: صاحب این مغازه کجاست؟
میوه فروش خود را معرفی می کند ، پیرزن با ناباوری نگاهی می کند و ادامه میدهد: نه. شما نیستید. صاحب این مغازه کت و و ریش بلندی داشت.!! تازه میوه فروش می فهمد که ماجرای میهمان دکتر صادقی از چه قرار بوده است.
***
دعای تیر بند
طرز برخورد دکتر بنا به نوع افراد متفاوت بود ، خاطره ای که از زبان یک کتابفروش نقل می شود هم نشان دهنده شوخ طبعی دکتر و هم ذکاوت او در انتخاب متناسب جملات به تناسب هر شخص است.
در سیرجان قدیم به گروههایی از دزدان که با یورش از ارتفاعات بلند ، ما و منال کاروانها را به تاراج می بردند دزدان گردنه گیر می گفتند. آنها در گروه های مختلف بودند و هر گروه برای خود یک سر دسته ( رئیس ) داشت . سر دسته ی یکی از این گروه های راهزن که در حوالی سیرجان فعالیت داشتند ، شخص معروفی بود- که در کتاب معروف پیغمبر دزدان استاد باستانی پاریزی نیز از آن نام برده شده است- این سردسته ی دزدان ، در اواخر عمر دست از دزدی کشید و ساکن بلورد سیرجان شد. سرانجام در سن پیری با فرود آمدن یک بیل به سرش ( توسط پسرش ) به قتل رسید. زمانی که دکتر صادقی برای معاینه جسد و صدور گوراهی دفن این راهزن به بلورد رفت دستور داد پیراهن مقتول را در آورند. ناگهان متوجه دستمالی ابریشمی شد که از زیر لباس به بازوی چپش بسته شده بود.!
دکتر سئوال کرد: این دیگر چیست؟! جواب دادند: دعای تیر بند است!
دکتر سریعاً گفت: ای کاش دعای بیل بند هم به بازوی راستش بسته بود تا اینگونه آسیب نمی دید!!
***
دکتر صادقی بخش عمده ای از دسترنج طبابت چندین ساله ، حتی خانه و باغ پسته خود را وقف آستان قدس رضوی نمود. مبلغ نسبتا هنگفتی وجه نقد در بانک پس انداز داشت که طبق وصیت خودش بایست سود حاصله اش هزینه ی تحصیل دانشجویان پزشکی در سیرجان و لنگرود شود.
***
نوشته هایی از مرحوم دکتر صادقی:
از تفحص و کاوش پایان حال افراد عادی بگذرید یا در مدفن تاریخ مطالعه کنید .آن وقت قیمت عمر و حاصل افکار و اعمال را خواهید دید . آغاز و انجام عمر هر چه هست تمام می شود . قدر و قیمت این ساعات را باید دانست ،وقت را بیهوده نباید تلف کرد .
هروقت که در فکر اغتنام عمر برآئیم در پرورش روح وملکات وجدانی بذل مساعی نمائیم ، حیات معنوی ما از همان وقت شروع می شود . میلیون ها افراد وجود یافته و معدوم شده اند . کرور ها نفس می آیند و می روند ولی لذت حیات را آنهایی درک نموده اند که به نواقص وجود خود پی برده اند وظائف زندگی را دانسته ، مساعی را صرف کارهایی نموده اند که نور وجدان آنها روشنتر و افراد بی شمار هم از این نور بهره مند شده اند . خوب یا بد زندگانی می گذرد برکتیبه ای دیدم که نوشته است : «این نیز می گذرد .»
زمام نفس را باید محکم در کف داشت ، تمایلات و احساسات را در اعمال غیر موفق خرج نکرد . بالاخره آنچه را که ما خوشی و لذت می دانیم در حصول آن با ارتکاب افعال دلخراش تن در می دهیم . اگر هم حاصل گردد و ثمر آرزو بروفق مراد برود ، باید دید در پایان ان چه خواهیم داشت . باید سعی کرد روزهای اخر زندگانی خرّم وجاودان باشد . باید در پی لذاتی بود که روح را از طراوت و وجدان را از صفا بی بهره نسازد . انسان برای سعادت جاودانی باید از غل و غش پاک شود . مکارم اخلاق را شیوه واساس زندگانی خود قرار دهد . برای فقدان ثروت فانی غمگین نشود ولی از گذشتن عمر ، این اکسیر نایاب متاسف گردد .
یادش جاودانه و روح بزرگش با صالحین هم قرین باد.
***
«منبع: کتاب قلبی دریایی در عطشان کویر از سرکار خانم ایراندخت رضایی »
« با تشکر از دوست گرامی ام حمید شول ، وبلاگ بشنو از نی »
کلید واژه: دکتر حاج علی حاج صادقی سیرجان+ دکتر صادقی سیرجان+ پزشک مردمی+ پزشک انساندوست+ پزشکان شایسته+ پزشکان سیرجان+پزشکان لنگرود+طبابت در سیرجان+ بیماران نیازمند+ وبلاگ دارستان